Get Mystery Box with random crypto!

مصطفی ملکیان

لوگوی کانال تلگرام mostafamalekian — مصطفی ملکیان
آدرس کانال: @mostafamalekian
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 61.59K
توضیحات از کانال

🔸جهت انتقادات،پیشنهادات وهمکاری:
👤 @admynchannel
🔸پاسخ به سؤالات متداول (پشتیبان کانال) :
👤t.me/mostafamalekiian
🔸صفحه اینستگرام:
instagram.com/mostafamalekian_official/
🔹کانال ناقد:
@naghedchannel

Ratings & Reviews

3.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 35

2022-02-27 13:48:00 (ادامه)
زندگی اخلاقی ممکن است و یک مفهوم بلا مصداق نیست. این افسانه نیست که کسی زندگی اخلاقی داشته باشد.
زندگی اخلاقی علاوه بر اینکه ممکن است مطبوع هم هست. خوب است ما زندگی اخلاقی داشته باشیم. غایت ما زندگی اخلاقی است.
هیچ انسانی به طور آگاهانه و خود خواسته و عالماٌ عامداً به فضیلت و زندگی اخلاقی پشت نمی‌کند و آن را ترک نمی‌کند. کسی که به زندگی اخلاقی پشت کند یا در آگاهی او مشکل و نقص و عیب است یا در اراده‌ و خواستش. (برگرفته از تعلیمات سقراط)
اخلاقی زیستن از نظام‌های ماوراءالطبیعی (نه مابعد الطبیعی) مستقل است و اخلاق اناطه و توقف و اقتضای یک نظام ماوراءالطبیعی خاصی را ندارد. اعتقاد یا عدم اعتقاد به گزاره‌های مربوط به وجود یا عدم وجود خدا و گزاره‌های مربوط به وجود یا عدم وجود زندگی پس از مرگ ارتباطی با اخلاقی زیستن ندارد هم می‌شود به خدا و زندگی پس از مرگ معتقد بود و اخلاقی زیست هم می شود بدون اعتقاد و نیز غیر معتقد به خدا و زندگی پس از مرگ بود و اخلاقی زیست.
ویژگی‌های ذهنی و جسمانی تو در اختیار تو نیستند اما ویژگی های اخلاقی در اختیار تو هستند. تو نمی‌توانی قدرت یادگیری، یادآوری، یادسپاری،سرعت انتقال، قدرت تفکر، قدرت اقناع، ضریب هوشی خود را افزایش دهی. اما می‌توانی صداقت، تواضع، انصاف، شفقت، عشق و... خود را افزایش دهی.
فکر و اراده(خواست) آدمی مانع ناپذیرند و تحت سیطره هیچ موجودی در نمی‌آید غیر از تحت سیطره خود آدمی. هرچیز آدمی را می شود تحت اجبار آورد غیر از اندیشه و فکر و اراده و تصمیم آدمی. به تعبیر مولانا بر اندیشه گرفت نیست.
انسان هر خوبی یا بدی که به دیگران می‌کند فقط به خود می‌کند گمان می‌کند که به دیگران بدی یا خوبی می‌کند.
خوشی در جهان نتیجه خوبی است. یعنی خوشی در جهان فقط از راه اخلاقی زیستن(خوبی) بدست می‌آید نه از راه ثروت مالی، شهرت، قدرت، احترام دیگران، محبوبیت و آبرو داشتن نزد دیگران، علم آکادمیک، زیبایی و.... فقط کسانی که خوب زندگی می‌کنند خوش زندگی می‌کنند کسانی که اخلاقی زندگی می‌کنند یک خوشی عمیق درونی دارند. بنابراین خوشی را نباید در جای دیگری سراغ کرد و به دنبالش رفت.
آنچه عقلانی است به نفع همه انسانهاست. گفتار و کرداری که مطابق با موازین عقلانی باشد به نفع همه انسانها و عام‌المنفعه است.
اگر آدمی قدرت مطلق داشته باشد و هیچ چیزی عنان این قدرت مطلق را در دست نگیرد و آزاد و عنان گسیخته و بدون مهمیز باشد، آن وقت آدمی موجودی ناپاک و دورو و حیله‌گر می‌شود.
جهان، جهانِ رایگان بخشی است هرچه داریم به رایگان داده‌اند ما استحقاق قبلی برای بدست آوردن آنچه داریم نداشته‌ایم و هرچه هم به ما نداده‌اند به خاطر عدم استحقاق ما نبوده است. هرچه داده‌اند به رایگان داده‌اند.

سخنرانی استاد ملکیان تحت عنوان « نشستهای ما و اندیشه رواقی ، جلسه اول»

@mostafamalekian
2.8K views10:48
باز کردن / نظر دهید
2022-02-27 13:47:30 "حقیقت همیشه ناآشکار و در پرده ابهام است. و هیچ گروهی قاطعاً نمی‌تواند مدعی باشد حقیقت در دست اوست."

استاد مصطفی ملکیان

اگر در طول تاریخ بشری بیست کتاب عالی درباره زندگی خوب و خوش و ارزشمند نوشته شده باشد مسلما یکی از آنها کتاب تأملات مارکوس ارولیوس فیلسوف و امپراطور رومی است. معتقدم اگر کسی توفیق مطالعه این کتاب را نداشته باشد چیز بسیار بسیار بسیار مهمی را ازدست داده است و کمیت زندگی اش لنگ خواهد بود. مارکوس در این کتاب یک سلسله گزاره‌های ناظر به واقع و یک سلسله گزاره‌های ناظر به ارزش و یک سلسله گزاره‌های ناظر به تکلیف و وظیفه را بیان کرده که با تفکیک آن‌ها می توانیم با بصیرت بهتری کتاب را مطالعه کنیم.

کتاب متشکل است از سه بخش:

بیست و هشت گزاره ناظر به واقع
چهار گزاره ناظر به ارزش
صدو بیست گزاره ناظر به تکلیف

این گزاره ها کمابیش در نزد سایر فیلسوفان رواقی نیز تکرار شده است. گزاره هایی ناظر به واقع و جهان هستی (چه ما با آنها موافق باشیم چه مخالف، چه این گزاره ها صادق باشد چه کاذب):
انسان حیوانی است عاقل و اجتماعی. این تعریف البته برگرفته از آثار ارسطوست. انسان با همین دویژگی عقل(نیروی استدلال) و اجتماعی بودن(نه جمعی بودن که ویژه سایر حیوانات است) از سایر حیوانات متمایز است.
انسان از سه ساحت تشکیل شده است: جسم ، جان(نفس) ، عقل
نسبت انسان به طبیعت،جهان، هستی نسبت جزء به کل است نه نسبت دیگری.از این گزاره جزئی از کل بودن و گره خوردن سرنوشت انسان به طبیعت بعدا نتایج فراوانی در اخلاق استنتاج خواهد شد.
اصل حاکم بر طبیعت ضرورت است. بر طبیعت ضرورت حاکم است یعنی هرچه پیش می آید نمی‌توانسته است که پیش نیاید. بنابراین هر چیزی چنان است که باید باشد.
اصل حاکم دیگر بر طبیعت اصل بی‌ثباتی است. تنها اصل ثابت در جهان بی‌ثباتی است. هیچ چیز در عالم طبیعت جز بی‌ثباتی، ثبات ندارد. همه چیز در حال تطور، دگرگونی، سیلان و به شکل دیگر درآمدن و تغیّر است.
برجهان هستی و همه موجودات آن تقدیر و سرنوشت حاکم است و گریز و چاره‌ای از آن نیست. و این تقدیر و سرنوشت هم لزوماً تقدیر و سرنوشت الهیاتی نیست بلکه می‌تواند تقدیر و سرنوشت فلسفی باشد.
در جهان راز هست و خیلی چیزها اساساً ناشناخته و راز است.
تقدیر و سرنوشت هم یکی از رازهاست. سرنوشت هیچ موجودی شناختنی نیست.
در راه و رسم خود طبیعت شرّی وجود ندارد. در طبیعت هرچه هست خیر است. پس شر از کجا می‌آید؟ بعداً خواهیم گفت.
هرچیزی در جهان طبیعت به سوی غایت خودش کشش دارد. اگر به چیزی کشش داشتی آن چیز غایت توست. اگر چیزی جذابیت نهایی برای من داشته باشد حتما آن چیز غایت من است.
چیزی از عدم به وجود نمی‌آید و چیزی هم از وجود به عالم عدم بازنخواهد گشت فقط تبدل درکار است و موجودات دائماً به یکدیگر تبدل می‌یابند. هرگز موجوی از صفر، از هیچ مطلق، از عدم مطلق به وجود نیامده است. از سوی دیگر موجودات می‌مانند بخاطر اینکه به چیز دیگری تبدیل و تحول یابد. بنابراین موجودات نه مسبوق بر عدم‌اند نه سابق بر عدم. نه قبلشان عدمی بوده و نه بعدشان عدمی خواهد بود.
حقیقت همیشه ناآشکار و در پرده ابهام است. حاق واقع آشکار نیست. و هیچ گروهی قاطعاً نمی‌تواند مدعی باشد حقیقت در دست اوست.
هرچه گمان می‌کنید چیزی است، نظرگاه شما درباره چیزی است. ما به چیزها دسترسی نداریم بلکه به نظرگاه خودمان از چیزها دسترسی داریم.(همان منظر گرایی موجود نزد مولوی و نیچه) چشم‌اندازهای ما از واقع خود واقع نیست. جنگ ما و صلح ما همه از منشأ نظرگاه‌های ما از عالم واقع است نه از خود عالم واقع.
خود جهان واقع هرگز توان لذت بخشیدن یا ألم و درد بخشیدن به کسی را ندارد.
نظرگاه ما به جهان است که یا به ما لذت می بخشد یا ألم می بخشد. بنابراین اگر می‌خواهید لذت ببرید و ألم درنیابید، نظرگاه خود را به جهان عوض کنید. جهان معصومِ معصومِ معصوم است. ما از دست نظرگاه‌های خود می‌نالیم فکر می‌کنیم که از دست جهان می‌نالیم. جهان نه به ما نالش می‌دهد نه آرامش. نالش و آرامش ما برخاسته از دیدگاهها و نظرگاههای ماست. اگر لذتت فراوان است دیدگاهت مناسب است اگر نالش تو فراوان است دیدگاه نامناسبی اتخاذ کرده‌ای.
خود زندگی معنادار نیست، ما انسانها باید به زندگی معنا ببخشیم. معناداری زندگی کشف شدنی نیست بلکه جعل شدنی و خلق شدنی و ایجاد شدنی.
زندگی برخلاف توهم ما همین آن و لحظه حال است که در آن به سر می‌بریم. گذشته زندگی ما نیست چون از دست رفته و آینده هم زندگی ما نیست چون هنوز به دست نیامده و چه بسا هم به دست نیاید.
هیچ انسانی از خطای معرفتی مصون نیست. ما محکوم و محتوم هستیم به مرتکب شدن خطای معرفتی و در شناخت عالم واقع کم یا بیش دچار خطا هستیم .
ادامه
@mostafamalekian
2.7K views10:47
باز کردن / نظر دهید
2022-02-25 19:51:06 بررسی مبانی فلسفی و اخلاقی امور نیکوکارانه | مصطفی ملکیان|آکادمی آگاپه| جلسه سوم| بیست و هفتم بهمن ۱۴۰۰
جلسات برگزار شده: 1 ، 2 ، 3
@mostafamalekian
@agapenetwork
3.4K viewsedited  16:51
باز کردن / نظر دهید
2022-02-25 19:44:36
بررسی مبانی فلسفی و اخلاقی امور نیکوکارانه | مصطفی ملکیان|آکادمی آگاپه| جلسه سوم| بیست و هفتم بهمن ۱۴۰۰
جلسات برگزار شده: 1 ، 2 ، 3
@mostafamalekian
@agapenetwork
3.5K viewsedited  16:44
باز کردن / نظر دهید
2022-02-24 08:50:35 (ادامه)
می‌گوید:
برگ تن بی‌برگی جان است زود/ این بباید کاستن آن را فزود.
یعنی باید تا می‌توانیم از برگ تن بکاهیم تا بتوانیم به برگ جان بیفزاییم.

یا می‌گوید:
تن چو با برگ است روز و شب و از آن/ شاخ جان در برگ ریز است و خزان.
یعنی هر چه برگ درخت تن افزوده می‌شود، از برگ درخت جان کاسته فرو می‌ریزد. جان ما خزانی می‌شود وقتی که درخت تن ما بهاری می‌شود. یعنی گویی نوعی ناسازگاری میان این دو وجود دارد. به همین ترتیب است که می‌گوید:

زین خورش‌ها اندک اندک باز برد/ کاین غذای خر بود نی آن حر
تا غذای اصل را قابل شوی/ لقمه‌های نور را آکل شوی.

اگر دقت کنیم، می‌بینیم که دیدگاه دوم مثل دیدگاه اول، در مخالفت جسم و روح با دیدگاه قبلی موافق است، اما کمی این مخالفت کمتر است. در دیدگاه اول روح زندانی جسم است، اما در دیدگاه دوم روح و جسم دو همسفر هستند که یکی اسباب آزار و اذیت دیگری و مانع چستی و چابکی و پویندگی آن یکی است.

اقتضای هر دو دیدگاه ریاضت جسم است، یعنی در هر دو دیدگاه ما باید جسم را ریاضت بدهیم تا بتوانیم روح را بپرورانیم. نمی‌توانیم هم جسم و هم روح را بپرورانیم و چاره‌ای جز این نیست که یکی را ریاضت بدهیم. البته مولانا با ریاضت‌های افراطی که در آن زمان‌ها برخی از صوفیه به اقتفای بسیاری از مرتاضان هندو داشتند، مخالف است، اما با اصل ریاضت موافق است و معتقد است که باید با ریاضت از تن کاست، تا روح نوعی آزادی پیدا بکند.

در باب این ریاضت‌ها می‌گوید:
حس دنیا نردبان این جهان/ حس عقبی نردبان آسمان
صحت این حس ز معموری تن/ صحت آن حس ز تخریب بدن.
یعنی ما دو حس داریم، تقویت یک حس به این است که تن معمور شود و تقویت دیگری که حس روحانی ما است، به این است که بدن به تعبیر صریح مولانا تخریب شود تا روح بتواند چالاکی پیدا کند.

می‌گوید:
پس وصال این، فراق آن بود/ صحت این تن سقام جان بود.
یعنی اگر این تن صحیح و سالم بود، یعنی جانت سقیم و دستخوش سقام و سقم شده است. یعنی ما دو موجود داریم که این دو به ناچار با یکدیگر همراه شده‌اند، اما بیماری یکی، سلامت دیگری است و بالعکس. بنابراین چاره‌ای جز این نیست که یکی را با ریاضت مریض بداریم، تا دیگری صحیح بشود.

از رقابت تا رفاقت:اما دیدگاه سوم درباره رابطه جان و تن در مولانا این است که می‌گوید گاهی رقابت بین جسم و روح وجود دارد و گاهی این رقابت تبدیل به رفاقت می‌شود. به تعبیر دیگر گویا اول جسم با روح کاملا با هم مخالفت دارند و بعد از اینکه روح جسم را تخریب کرد، بعد به آباد کردن همین جسمی می‌پردازد که خودش تخریب کرده است. می‌گوید:
راه جان مر جسم را ویران کند/ بعد ویرانیش آبادان کند.
یعنی می‌گوید بعد از ویرانی و تخریب جسم توسط جان، همان جان آن را آبادان و معمور می‌سازد.می‌گوید:
کرد ویران خانه بهر گنج و زر/ وز همان گنجش کند معمورتر.

یعنی وقتی شما خانه خود را ویران می‌کنید، بر اثر همین ویران‌سازی گنجی در خانه می‌یابید و با همان گنج خانه را دوباره از نو می‌سازید. یعنی انگار بعد از اینکه جسم تخریب شد باید از نو آباد شود. روح جسم را تخریب می‌کند و بعد روح همان جسم تخریب کرده به دست خودش را آباد می‌کند، چون ظاهرا نیازمند جسم است و به هر حال جسم آباد می‌طلبد.

اما به هر حال در مرحله نوعی عداوت و بلکه خصومت میان جسم و جان هست، یکی به دست دیگری تخریب و ویران می‌شود و البته بعد از این ویرانی، رقابت به رفاقت تبدیل می‌شود و از نو نوعی ساختن مجدد پیش می‌آید. معنای این سخن آن است که این موجود یک سلسله نیازهای تنانه و جسمانی دارد، یک سلسله نیازهای معنوی دارد و باید هر دو دسته از نیازها بر آورده شوند و بر آورده شدن هیچ کدام از این دو دسته نیاز، مزاحم نیازهای دیگری نیست.

سخنرانی مصطفی ملکیان تحت عنوان “ارتباط تن با جان از نگاه مولانا” در بنیاد فارسی کشور هند .

@mostafamalekian
3.5K viewsedited  05:50
باز کردن / نظر دهید
2022-02-24 08:50:24 سه دیدگاه مولانا درباره ارتباط تن و جان( جسم و روح)

مصطفی ملکیان

مولانا البته از متفکرانی است که معتقد است در انسان غیر از جسم یا تن، ساحت دیگری هم به نام ساحت روح یا جان وجود دارد، اما تمام سخن بر سر این است که ارتباط این دو ساحت در درون ما چگونه ارتباطی است؟ آیا ارتباط تن و جان، یا ارتباط جسم و روح، ارتباطی دوستانه است یا ارتباطی دشمنانه است؟ آیا این دو با هم مساعد و موافق هستند یا معارض و مخالف؟ مخصوصا کسی که اهل سیر و سلوک معنوی و عرفانی است باید چه معامله‌ای با این دو ساحت خود بکند تا این معامله به ارتباط معنوی و روحانی او منتج شود؟

اگر در آثار مولانا خواه در مثنوی معنوی یا در کلیات شمس یا فیه مافیه دقت کنید، می‌بینید که در پاسخ به پرسش‌های بالا، دیدگاه واحدی اتخاذ نکرده است و تمام سخن بر سر این است که این دیدگاه‌های متکثر چگونه با هم سازگاری‌پذیر هستند.

جسم قفس جان: اولین دیدگاه از آن مولانا، دیدگاهی است که در تاریخ فلسفه آن را به افلاطون نسبت می‌دهیم؛ آن دیدگاه این است که روح انسان پرنده‌ای است که در قفس جسم او اسیر و زندانی شده است. شک نیست که اگر ارتباط جسم و روح، ارتباط قفس و پرنده باشد، این ارتباط، سازگارانه و مساعد نیست. قفس برای پرنده امر مطلوبی نیست. در واقع محروم کردن پرنده از هر گونه طیران و سیر و پروازگری است. این دیدگاه در مولانا به کرات تکرار شده است.
مثلا در این ابیات:
اهبطوا افکند جان را در حضیض/ از نمازش کرد محروم این محیض
اهبطوا افکند جان را در بدن/ تا به کل پنهان بود در عدن.

گویی دیدگاه افلاطونی با اهبطوا انطباق می‌پذیرد که در قرآن خطاب به آدم و حوا گفته شده است. در اینجا می‌بینیم که نفس و روان و جان ما در قفس تن اسیر است و شکی نیست که هر چه این قفس قوی‌تر شود، پرنده اسیرتر خواهد شد و هر چه بنا بر آزادی پرنده باشد، باید بنا بر شکستن و تضعیف این قفس باشد.

کنده تن را ز پای جان بکن/ تا کند جولان به گرد این چمن

اینجا نیز همان تعبیر به کار رفته است، یعنی گویا تن کنده‌ای است به جان آدمی که نمی‌گذارد جان آدمی پرواز کند:

جان گشاید سوی بالا بال‌ها/ تن زده اندر زمین چنگال‌ها.

یا می‌گوید:
در زمین دیگران خانه مکن/ کار خود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه؟ تن خاکی تو/ کز برای اوست غمناکی تو
تا تو تن را چرب و شیرین می‌دهی/ گوهر جان را میابی فربهی.
اینجا فربهی جان متوقف بر لاغری و نحیفی تن است. باید به تن چرب و شیرین نخوراند تا جان فربهی و رشد و تعالی پیدا کند.

نظایر این اشعار در آثار مولانا فراوان است و همه نشان می‌دهد که ارتباط ناسازگارانه‌ای بین تن و جان برقرار است و جسم و روح با هم سازگار نیستند. در واقع یکی قفس دیگری است و هر چه انسان آن قفس تضعیف کند، پرنده را به آزادی نزدیک‌تر کرده است و هر چه آن قفس را استوارتر کند، پرنده را به اسارت محکوم‌تر و محتوم‌تر داشته است.

دو همسفر نامساعد:دیدگاه دومی هم در مولانا است. در این دیدگاه، دیگر رابطه جان و تن، مشابه داستان قفس و پرنده نیست، بلکه داستان دو رهرو و همسفر است که در آن یک همسفر با دیگری نامساعد است، یکی کند است و میل به سفر ندارد و گویا بدون میل و رغبت خودش به سفر واداشته شده است و دیگری سخت شایق و مشتاق سفر است و بنابراین این دو همسفر تا زمانی که با یکدیگر هستند، هر دو به هم زیان می‌رسانند. بنابراین درست این است که راه‌شان را از یکدیگر جدا کنند و هر یک به مسیر خودش برود، یکی با کندی و دیگری با چستی و چالاکی راه را بپیماید.

برای نمونه مولانا می‌گوید:
زین بدن اندر عذابی ‌ای بشر/ مرغ روحت بسته با جنسی دگر
یعنی انگار دو مرغ را با هم بسته باشند که البته جلوی پرواز یکدیگر را می‌گیرند. می‌گوید:
روح باز است و طبایع زاغ‌ها/ دارد از زاغان تن خود داغ‌ها.
یعنی زاغ‌های تن با باز جان همسفر شده‌اند و این زاغ‌ها این باز را دائما آزار می‌دهند و اذیت می‌کنند. راه درست این است که این باز هم آوایی خود را بگسد و راه دیگری در پیش بگیرد.

یا در نمونه دیگری می‌گوید:
او بمانده در میان، چون زار زار/ همچو بوبکری به شهر سبزوار.
یعنی همچنان که بوبکرنام در شهر سبزوار که همه شیعی‌اند، جز مخالفت و تنازع چیزی نمی‌بیند، این باز هم باید راه خود را از این زاغ‌ها جدا کند، وگرنه جز آزار به او چیزی نمی‌رسد.

(ادامه)
@mostafamalekian
3.4K viewsedited  05:50
باز کردن / نظر دهید
2022-02-22 06:29:44
فرض کنید شما سعی خود را برای قبولی در کنکور در شهری خاص کرده‌اید و در اثر یک اتفاق، به نحو مطلوب کنکور را نگذرانده اید و درنتیجه به‌جای قبولی در شهر موردنظر خود، در شهر دیگری در دانشگاه پذیرفته شده‌اید. در ابتدای امر گمان می‌کنید عدم قبولی در شهر خاصی که طالب آن بوده‌اید اتفاقی است نامطلوب اما در ادامه، حضور شما در آن شهری که قبول شده‌اید زمینه‌ساز ازدواج شما با یک فرد ایده آل می‌شود که به نظر می‌رسد این ازدواج، اتفاقی است خوشایند که در زندگی به نفع شما است.در ادامه زندگی متوجه می‌شوید که همسر شما قادر به فرزند آوری نیست و شما نمی‌توانید صاحب فرزند شوید؛ بنابراین ازدواج با این فرد که در ابتدا اتفاقی خوشایند بود تبدیل به اتفاقی ناخوشایند می‌شود .باگذشت زمان به دلیل جنگی که در شهر شما اتفاق می‌افتد اطرافیان و همشهریان شما فرزندان خود را از دست می‌دهند؛ اما شما که فرزندی ندارید دچار رنج از دست دادن فرزند نمی‌شوید و فرزند نداشتن خود را نعمت و موقعیتی مطلوب تصور می‌کنید.بدین ترتیب شما هیچ‌گاه نمی‌توانید بفهمید که آیا قبولی شما در آن شهر سرانجام به نفع شما بوده است یا به ضرر شما.
#مصطفی_ملکیان
@mostafamalekian
2.3K viewsedited  03:29
باز کردن / نظر دهید
2022-02-20 20:10:02 " از نظر مولوی همه ما خداییم و در دل خدا هستیم. "

مصطفی ملکیان

در طول تاریخ با اینکه بیشتر مردم به خدا اعتقاد داشتند و خدا را موجودی واقعی می‌دانستند، اما تصور واحدی از خدا نداشتند. برای اینکه تصورات مختلف درباره خدا را تقسیم‌بندی کنیم، شاید این کار کار مناسبی باشد که پنج سؤال اصلی درباره خدا بپرسیم و ببینیم شخصی که به خدا عقیده‌مند است، به این سؤالات چه پاسخی می‌دهد. این پنج سؤال مهم‌ترین سؤالاتی است که درباره خدا می‌توان طرح کرد. به تبع پاسخی که شما به این سؤالات بدهید، تصورتان از خدا با دیگران متفاوت می‌شود.

وقتی چیزی زمان‌مند و مکان‌مند بود، معنایش این است که دگرگون‌پذیر است. نمی‌شود چیزی زمانی و مکانی باشد که دگرگونی نپذیرد. در کتب فلسفی از این سؤال به سؤال درباره سرمدیت خدا تعبیر می‌شود

اولین سؤال درباره خدا این است که آیا جنبه‌ای از وجود خدا هست که مکانی و زمانی نباشد؟ به عبارت دیگر آیا جنبه‌ای از جنبه‌های وجود خدا هست که زمانی و مکانی نباشد؟ ممکن است کسی به این سؤال جواب مثبت بدهد و ممکن است کسی به این سؤال جواب منفی بدهد. در کتب فلسفی از این سؤال به سؤال درباره سرمدیت خدا تعبیر می‌شود.

سؤال دوم این است که آیا جنبه‌ای در وجود خدا هست که آن جنبه زمانی و مکانی باشد؛ یعنی جنبه‌ای از جنبه‌های خدا دگرگونی بپذیرد؟ ممکن است به این پرسش، پاسخ مثبت یا منفی داده شود. اگر کسی بگوید بله، یعنی در جنبه‌ای از جنبه‌های خدا دگرگونی راه دارد. یعنی خدا هم عوض می‌شود.

سؤال سوم این است که آیا خدا از وجود خودش آگاه است و خودآگاهی دارد؟ آیا خدا از وجود خودش باخبر است یا موجودی است که خودآگاه نیست؟ به عنوان مثال این میز وجود دارد، ولی از وجود خودش خبر ندارد. ممکن است کسی بگوید بله، ممکن است کسی بگوید نه.

سؤال چهارم این است که آیا خدا به غیرخودش آگاهی دارد یا نه؟ آیا به هر چیزی که غیر اوست، معرفت دارد یا نه؟ ممکن است کسی بگوید نه. به عنوان مثال، ارسطو می‌گفت خدا به خودش آگاهی دارد، ولی به غیر خودش آگاهی ندارد.

سؤال پنجم این است که آیا همه جهان هستی جزء خداست یا همه جهان هستی جزء خدا نیست؟ آیا خداوند همه جهان هستی را در خود پوشش داده است؟ آیا خدا موجودی است که کل جهان را پوشش داده، به نحوی که در جهان هستی چیزی نباشد که خدا او را در بر نگرفته باشد. آیا هرچه در جهان هستی هست، در دل خداست و جزء اجزای خداست؟

به هر کدام از این سؤالات می‌توان جواب مثبت یا منفی داد و به تبع آن، سی و دو تصور از خدا به وجود خواهد آمد. بسته به اینکه به هر کدام از این سؤالات جواب مثبت با منفی بدهید، در یکی از این سی و دو موضع در خصوص وجود خدا قرار می‌گیرید.
مولانا در خصوص هر کدام از این سؤالات جوابی دارد. سؤال اول این بود آیا جنبه‌ای در خدا هست که خدا از آن جنبه کاملاً ثابت باشد؟ مولانا می‌گوید بله. سؤال دوم این بود آیا جنبه‌ای از جنبه‌های خدا هست که خداوند از آن جنبه دگرگونی‌پذیر باشد؟ مولانا می‌گوید نه، خدا در هیچ جنبه‌ای دگرگونی نمی‌پذیرد. سؤال سوم این بود که خدا از خودش آگاهی دارد؟ جواب مولانا مثبت است. سؤال چهارم این بود که خدا نسبت به ماسوای خودش علم و معرفت دارد؟ جواب مولانا مثبت است. سؤال پنجم این بود که آیا موجودی هست که در عین اینکه هست از دایره خدا بیرون باشد؟ مولانا می‌گوید اصلاً ممکن نیست.

از نظر مولوی همه ما خداییم و در دل خدا هستیم. خدا یک موجود، اضافه بر سایر موجودات جهان هستی نیست؛ بلکه به مجموع این موجودات می‌گوید «خدا» از نظر مولوی همه ما خداییم و در دل خدا هستیم. خدا یک موجود، اضافه بر سایر موجودات جهان هستی نیست؛ بلکه به مجموع این موجودات می‌گوید خدا. شما یک درخت را تصور کنید که از بیرون چیزی دریافت نمی‌کند و هر چیزی از آن جدا می‌شود، دوباره جذب آن می‌شود. اگر اینطور باشد، این درخت نه کاهش پیدا می‌کند و نه افزایش پیدا می‌کند. مولانا معتقد است کل جهان هستی مانند چنین درختی است. پیکر این درخت همین عالم طبیعت است؛ لذا برای یافتن خدا نباید بیرون از عالم طبیعت رفت. همه موجودات عالم هم اجزای این درخت هستند.

سخنرانی استاد مصطفی ملکیان در شب اندیشه های مولانا.

@mostafamalekian
4.4K views17:10
باز کردن / نظر دهید
2022-02-18 14:38:09 (ادامه)

نکته بسیار مهمی که باید بدان توجه کرد این است که هنگامی‌که عقل عملی را معیار قرار می‌دهیم و بر اساس آن طرفی را که مطلوبات روان‌شناختی بیشتری را برای ما تأمین می‌کند، انتخاب می‌کنیم باید در نظر بگیریم که آیا معنای این انتخاب این است که ما به یک طرف معتقد شده‌ایم؟ مثلاً اگر گزاره «الف ب است» بیشتر از گزاره «الف ب نیست» مطلوبات روان‌شناختی را فراهم می‌کند معنای آن این است که باید به این گزاره معتقد بود؟ نمی‌توان به گزاره «الف ب است» معتقد بود؛ زیرا عقیده داشتن باید مبتنی بر دلیل باشد حال‌آن که فرض این است که ما دلیلی در دست نداریم و عقل نظری در این حالت ساکت است؛ بنابراین ما به گزاره «الف ب است» عقیده پیدا نمی‌کنیم؛ بلکه باید چنان زندگی کنیم که گویی «الف ب است». درواقع ما نباید به این گزاره عقیده پیدا کنیم بلکه باید بدان ایمان بیاوریم.

ایمان به معنای «چنان زیستن که گویی» است. مثلاً من عقیده ندارم که خدا وجود دارد؛ زیرا برای این گزاره در این حالت (راز) دلیل ندارم؛ اما به وجود خدا ایمان دارم؛ بدین معنا که چنان زندگی می‌کنم که گویی خدا وجود دارد و این‌گونه زیستن که گویی خدا وجود دارد، ایمان است.

اکنون اگر به سیر توضیحات توجه کنید متوجه می‌شوید که ما به معنویتی دست یافتیم که با عقلانیت مخالف نیست؛ زیرا گزاره‌های خردپذیر و خردگریز راجح را به حکم عقل پذیرفتیم و گزاره‌های خردستیز و خردگریز مرجوح را به حکم عقل رد کردیم و خردگریزهای مساوی (راز) را که عقل در برابر آن سکوت می‌کند با آن مخالفتی نکردیم و به اقتضای عقل عملی انتخاب کردیم. نتیجه این سیر این است که نیازهای معنوی ما برآورده می‌شوند بدون این‌که در برابر وعده‌های مکاتب و ایدئولوژی‌های مختلف دچار مغالطه آرزو اندیشی شویم و نتوانیم رمان را از واقعیت تشخیص دهیم.

درواقع معنویت امروز معنویتی است که می‌خواهد آرزو اندیشی را با کمک عقل حذف کند؛ یعنی تا گزاره‌ای به مرحله خردگریز برابر نرسد نوبت ایمان آوردن بدان نیست و مثلاً مکاتب نمی‌توانند از ما بخواهند به گزاره‌های خردستیز یا خردگریز مرجوح ایمان بیاوریم؛ زیرا ما نمی‌توانیم با عقل نظری خود مخالفت کنیم. ماحصل سخن این‌که ما به معنویت نیاز داریم مانند نیازی که به آب داریم؛ اما همان‌گونه که آب رودخانه را بعد از تصفیه و گرفتن آلودگی‌ها مصرف می‌کنیم، برای نیازهای معنوی خود نیز نیاز به فیلتری به نام عقلانیت داریم تا معنویت درست و سالم را دریافت کنیم. درواقع امروزه تمام دغدغه دوست داران و دلسوزان انسان این است که نیازهای معنوی ما برآورده شوند؛ زیرا ما را حیوان نمی‌بینند که فقط نیازهای مادی داشته باشیم و از طرف دیگر نمی‌خواهند این نیازهای معنوی از طریق فریب‌کاری پاسخ داده شود.

اکنون اگر ما از معنویت یا عقلانیت دست بکشیم و یکی را انتخاب کنیم درواقع تکرار تاریخ گذشته کرده‌ایم؛ اگر از عقلانیت دست برداریم مشابه ادیان شرق می‌شویم که به لحاظ معنوی در اوج بودن و به لحاظ عقلانی در قعر و اگر از معنویت دست برداریم تکرار تاریخ قرون هجدهم و نوزدهم غرب (نه اکنونِ غرب) می‌شود که غلبه با عقلانیت بود و معنویت از حریم زندگی انسان بیرون رانده شده بود.

امروزه درواقع ما می‌خواهیم معنویت و عقلانیت را حفظ کنیم تا با حیوانات فاصله داشته باشیم. مهم نیست که فهرست معنویت را چه چیز می‌دانیم یا چه زمان به راز می‌رسیم؛ زیرا برخی زودتر و برخی دیرتر به آن می‌رسند، مهم این است که معنویت و عقلانیت محفوظ بماند و این گوهر پروژه عقلانیت و معنویت است.

سخنرانی استاد مصطفی ملکیان در دانشگاه کردستان تحت عنوان " عقلانیت و معنویت "

@mostafamalekian
1.5K views11:38
باز کردن / نظر دهید
2022-02-18 14:37:56 دریافت معنویت سالم با استفاده از فیلتر عقلانیت

مصطفی ملکیان

هنگامی که آموزه‌ها را به عقل عرضه می‌کنیم سه حالت رخ می‌دهد. گزاره «الف ب است»

را در نظر بگیرید، حالت اول این است که عقل می‌تواند صدق این گزاره را اثبات کند؛ بنابراین گزاره «الف ب است» گزاره‌ای خردپذیر است؛ یعنی عقل تأیید می‌کند که این گزاره مطابق با واقع است. هر گزاره ای که عقل صدق آن را تأیید کند گزاره ای خردپذیر است. حالت دوم این است که عقل صدق گزاره «الف ب است» را تأیید نمی‌کند و بر کذب این گزاره گواهی می‌دهد؛ بدین معنا که این گزاره مطابق با عالم واقع نیست. حالت دوم را خردستیزی می‌گویند و در این حالت گزاره «الف ب است» گزاره‌ای خردستیز است. در حالت سوم عقل نه می‌تواند صدق گزاره «الف ب است» را اثبات کند و نه قادر است کذب آن را اثبات نماید؛ یعنی عقل گزاره «الف ب است» را نه می‌پذیرد و نه با آن ستیز دارد. به این گزاره که عقل از اثبات یا انکار آن می‌گریزد گزاره خردگریز می‌گویند. به این سه حالت تقسیم‌بندی معرفت‌شناسی می‌گویند.

وقتی در باب گزاره‌ای به تقسیم‌بندی معرفت‌شناسی می‌رسیم اخلاق باور مطرح می‌شود. اخلاق باور به ما می‌گوید که ما به لحاظ اخلاقی موظف هستیم گزاره‌های خردپذیر را بپذیریم و موظف هستیم گزاره‌های خردستیز را انکار کنیم. اما نکته‌ای که مطرح است در مورد گزاره‌های خردگریز است که در باب آن‌ها، اخلاق باور چه حکمی می‌کند؟ در این هنگام گزاره‌های خردگریز به سه دسته تقسیم می‌شوند، دسته اول گزاره‌ای که خردگریز است؛ اما ادله‌ای که برای اثبات صدق آن گزاره مطرح است وزین‌تر از ادله‌ای است که در جهت کذب آن است. درواقع عقل اثبات یا انکار قطعی را مطرح نمی‌کند اما دسته ادله اثبات صدق گزاره وزین‌تر از دسته انکار گزاره است. به گزاره‌ای که در این حالت است خردگریز راجح می‌گویند؛ یعنی گزاره‌ای که وجه رجحانی دارد و گزاره خردگریز راجح در دسته گزاره‌های خردپذیر قرار می‌گیرد و اخلاق باور ما را موظف به پذیرفتن گزاره خردگریز راجح می‌داند و حکم به پذیرش گزاره می‌دهد.

در حالت دوم گزاره خردگریز، خردستیز است؛ یعنی ادله‌ای که برای کذب آن گزاره مطرح است وزین‌تر از ادله در جهت صدق آن است، علی‌رغم این‌که عقل باز هم اثبات یا انکار قطعی نمی‌کند. به این حالت می‌گویند خردگریز مرجوح. گزاره خردگریز مرجوح به دسته گزاره‌های خردستیز تعلق دارد و بر مبنای اخلاق باور باید آن‌ها را انکار کرد. حالت سومی که اتفاق می‌افتد این است که ادله اثبات صدق یا کذب گزاره خردگریز کاملاً مساوی هستند و هیچ‌کدام از طرفین نسبت به دیگری وزین‌تر نیستند و میل به هیچ‌یک از طرفین نیست و ادله کاملاً برابر هستند. در این حالت چه باید کرد؟

این حالت وقتی اتفاق می‌افتد بدین معنا است که ما با راز مواجه هستیم. راز یعنی خردگریزهای برابر و مسئله‌ای که عقل نظری در باب آن سکوت کامل می‌کند و حرفی برای گفتن ندارد. من به دفعات بیان کرده‌ام که هنگامی‌که با راز مواجه می‌شویم، بدین معنا است که عقل نظری در این زمینه ساکت است؛ بنابراین هر کدام از ادله را که بپذیریم برخلاف عقل نظری عمل نکرده‌ایم؛ یعنی اگر صدق گزاره را بپذیریم برخلاف عقل نیست و اگر کذب گزاره را تأیید کنیم باز هم مخالف عقل نیست.

در حالتی که گزاره خردگریز برابر (راز) داریم و عقل نظری ساکت و خاموش است و به ما نمی گوید کدام طرف را انتخاب کنیم، باید به عقل عملی رجوع کنیم و طرفی که ادله‌اش با مطلوبات روان‌شناختی ما سازگار است را انتخاب کنیم و بپذیریم. درواقع انسان به حکم انسان بودن نباید با عقل نظری خود مخالفت کند؛ اما چون عقل نظری در این حالت ساکت است عقل عملی را معیار قرار می‌دهیم و مخالفتی با عقل نظری صورت نمی گیرد. عقل عملی به ما می‌گوید طرفی را بپذیریم که مطلوبات روان شناختی بیشتری را برای ما فراهم می کند. هر کدام از ادله که آرامش، شادی، معنا، رضایت مندی و امید بیشتری را برای ما تأمین می‌کند باید به حکم عقل عملی بپذیریم و بدان التزام بورزیم.

(ادامه)
@mostafamalekian
1.5K views11:37
باز کردن / نظر دهید