2021-10-24 15:07:27
"حکمت به من چه؟!"
مصطفی ملکیان
اول اینکه حکمت به من چه به مقام عمل مربوط نمیشود بلکه مربوط به مقام نظر است. اینگونه نیست که اگر شاهد ستمی بودیم بگوییم به من چه؛ بلکه از جهت اخلاقی موظفیم واکنش نشان دهیم. در مقام «علمآموزی» است که اصل «بهمنچه» کارایی دارد. دوم اینکه «حکمت به من چه» به رشتهِ تخصصی ما نیز که لازمهیِ استقلال مالی ماست، مربوط نمیشود. با این توضیح که اگر میخواهیم زندگیمان اخلاقی باشد، باید استقلال داشته باشیم. برای اخلاقی بودن نیاز به آزادی داریم و برای این آزادی نیازمند استقلال مادی و مالی هستیم و برای این استقلال، نیازمند درآمدیم و برای درآمد، باید شغل و حرفهای داشته باشیم و برای اینکه شغل و حرفهای داشته باشیم باید در یک علم یا فن یا هنر، تخصص داشته باشیم. پس داشتن تخصص در یک علم یا فن یا هنر، شرط لازم اخلاقی زیستن است و حکمت به من چه به این زمینه مربوط نیست.
اما در رابطه با باقی معارف، چه باید کرد؟ عارفان میگویند سراغ یادگیری چیزی بروید که در زندگی شما تأثیر داشته باشید. تنها پی پاسخ سؤالاتی بروید که این سه ویژگی را داشته باشند:
سوالاتی که قبل از خطور خودِ سؤال به ذهنتان با بعد از خطور آن به ذهن، زندگی عملیتان فرق کند.
سؤالاتی که قبل از جوابیابی و بعد از جوابیابی، در زندگی عملی فرقی ایجاد میکنند
و سوالاتی که اگر جواب آن x باشد فرق میکند با زمانی که جوابش y باشد.
اما رفتن پی دیگر سؤالات، زندگی شما را ناخوش میکند.
گویند که در سقسین ترکی دو کمان دارد
گرزین دویکی گم شد ما را چه زیان دارد
توجه کنیم اطلاعاتی که پی آن هستیم، درزندگی عملی ما تأثیری دارند یا نه. این چیزی است که از آن تعبیر به «حکمت به من چه» میشود. پیامبر اسلام در دعای خود از «علم غیر نافع» به خدا پناه میبُرد: «اللهم إنّی أعوذ بک من علمٍ لاینفع» کریشنامورتی میگفت باید «رهایی از دانستگی» پیدا کنید. یعنی باید ارزش دانستن در نظرتان به صفر برسد. تا وقتی کتاب میبلعید به جایی نمیرسید. مگر اینکه کتابی که میخوانید جزء آن سه دسته باشد که اشاره شد.
تصفیهخانهی «بهمنچه» واقعا زندگی را زیرورو میکند. رها کردن دانش جغرافیا، تاریخ، بخشی از فلسفه و.. لازمهی عمل به این گام است؛ مگر اینکه رشتهی تخصصی ما باشد. اینکه خوشبینی چه فرقی با زودباوری دارد و ما چگونه بین ایندو بالانس ایجاد کنیم، برای زندگی ما اثرگذار است که راجع به آن چیزی نمیدانیم. شمس میگفت «گفتند جُحی را که: این سو بنگر که خوانچهها [طبقهای غذا] میبرند. جُحی گفت: ما را چه؟ گفتند که به خانهی تو میبرند. گفت: اکنون شما را چه؟»
هیچیک از عارفان ما به اندازهی شمس تبریزی بر این مؤلفه تأکید نکرده است. جایی در باب مردی که از اختلاف اهلتشبیه و اهلتنزیه در صفات و ذات خداوند عاجز شده بود ونمیدانست به کدام التزام بورزد، حکایت جالبی دارد. همسر این مرد، وقتی حال ناخوش مردش را میبیند میگوید:
«ای مرد هیچ عاجز مشو، و سرگردانی میندیش. اگر بر عرش است و اگر بیعرش است، اگر در جای است و اگر بیجای است، هر جا که هست عمرش دراز باد! دولتش پاینده باد! تو درویشی خویش کن و از درویشی خود اندیش.»
سخنرانی دوازده آموزه ی مشترک عارفان ( دوازده گام عرفان عملی )
@mostafamaleki
2.5K views12:07