Get Mystery Box with random crypto!

مصطفی ملکیان

آدرس کانال: @mostafamalekian
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 61.41K
توضیحات از کانال

🔸جهت انتقادات،پیشنهادات وهمکاری:
👤 @admynchannel
🔸پاسخ به سؤالات متداول (پشتیبان کانال) :
👤t.me/mostafamalekiian
🔸صفحه اینستگرام:
instagram.com/mostafamalekian_official/
🔹کانال ناقد:
@naghedchannel

Ratings & Reviews

3.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 42

2021-11-15 16:34:21 به مناسب روز #کتاب و #کتابخوانی
سه دسته کتاب خواندن

مصطفی ملکیان

ما سه دسته کتاب‌خواندن در زندگی داریم:
دسته اول، به ضرورت معاش کتاب می‌خوانیم. یعنی برای ادامه زندگی و برخورداری از استقلال نیاز به درآمد داریم تا زندگی‌مان، هم به لحاظ کمی استمرار پیدا کند و هم به لحاظ اخلاقی ما را تبدیل به انسان مستقل کند. من برای درآمد نیاز به شغل و حرفه دارم و برای شغل و حرفه باید در علم، فن یا هنری متخصص شوم تا بتوانم شغل و حرفه‌ای داشته باشم. حال برای این تخصصم باید کتاب‌های مربوط به آن را مطالعه کنم. گریزی از این نوع کتاب‌خواندن نیست و در کشور ما هم زیاد مطالعه می‌شود. مسلماً در گروه‌های کتابخوانی به جهت تنوع شغل و پیشه این نوع کتاب‌ها مطالعه نمی‌شود و کتاب‌های نوع دوم و سوم هستند که کشورها را از نظر میزان مطالعه متمایز می‌کند.

دسته دوم کتاب‌هایی که برای لذت خوانده می‌شود. انسان در زندگی به دنبال لذت است. هر کدام از خواسته‌های انسان که ارضا شود انسان لذت می‌برد. یکی از این خواسته‌ها حس کنجکاوی است. یکی از کنجکاوی‌ها، کنجکاوی‌های علمی است. کنجکاوی‌های علمی می‌تواند در موضوع تاریخ، نجوم یا موضوعات دیگر باشد. بسته به‌عوامل مختلف که شخصیت و منش من را تشکیل می‌دهد این کتاب‌های دسته دوم هم بین افراد متفاوتند. ژنتیک، تعلیم و تربیت، سن، تجارب ذهنی و سنخ روانی، شخصیت و منش من را می‌سازد و این موضوع کنجکاوی افراد را با هم متفاوت می‌کند. این نوع کتاب‌خواندن هم کم و بیش در زندگی ما ایرانی‌ها هست اما نه به نسبت کتاب‌های دسته اول.

دسته سوم کتاب‌هایی هستند که به نظر من بیشترین کمبود و عدم توجه از لحاظ کتابخوانی در آن است و نه برای من درآمد می‌آورد نه لذت می‌بخشد، بلکه هنر زندگی می‌آموزد. چرا که هنر زندگی هنر بسیار پیچیده‌‌ای‌است. ما برای هر هنری مثل ساز زدن قایل به آموزش هستیم اما چطور برای هنر زندگی قایل به آموزش نیستیم! با آموزش هنر زندگی می‌توانیم خودمان درد و رنج کمتری تحمل کنیم و دیگر اینکه درد و رنج کمتری بر دیگران تحمیل کنیم. مطالعه این کتاب‌ها از دهه ۶۰ میلادی به بعد در غرب در حال رواج بیشتری هستند و از آنها تعابیر مختلفی می‌شود. گاهی از آنها با نام فلسفه عملی یاد می‌کنند، گاهی فلسفه زندگی، گاهی فلسفه در زندگی و گاهی فلسفه برای زندگی و گاهی کتاب‌های حکمت و فرزانگی. «فرزانه‌وار زیستن» یعنی چنان زندگی کنیم که فایده زندگی‌کردن به حداکثر ممکن برسد و هزینه آن به حداقل ممکن.

@Mostafamalekian
9 views13:34
باز کردن / نظر دهید
2021-11-15 12:58:47 "ساحت‌های بدن و ذهن و نفس، جزو دارایی‌های ما هستند و تنها ساحت روح است که می‌توان آنرا با فعل «استن» بر انسان حمل کرد."

مصطفی ملکیان

از قدیم الایام در فلسفه و هم‌اکنون در فلسفه ذهن و علوم شناختی مبحثی وجود دارد در بیان اینکه انسان چند ساحت دارد؟ عده‌ای از همان قدیم می‌گفتند که انسان یک ساحت بیشتر ندارد و آن ساحت بدن(پیکر، تن) است. در دیدگاهی دیگر، انسان، بدن به‌علاوه‌ی ذهن(Mind) است و در دیدگاه سوم، انسان، بدن به علاوه‌ی ذهن و نفس(Soul) است. در دیدگاهی، انسان تنها دو ساحت بدن و نفس دارد. در دیدگاه دیگری انسان علاوه بر سه ساحت تن و ذهن و نفس، ساحت روح(Spirit) هم دارد. با ترکیب و امتزاج این چهار ساحت، دیدگاه‌های مرکّب و مولکولی پدید می‌آید ولی در هر حال، بسائط این دیدگاه‌ها، همین چهار ساحت هستند. یعنی ساحت‌های بدن، ذهن، نفس ‌و روح.

تقریباً می‌شود گفت همه‌ی عرفا قائل به هر چهار ساحت برای انسان هستند. حال سؤال این است کدامیک از این چهار ساحت را با فعل «استن» می‌توان بر انسان حمل کرد و کدامیک را با فعل «داشتن»؟ آیا انسان، بدن است و روح و نفس و ذهن دارد؟ یا ذهن است و بدن و نفس و روح دارد؟ یا چنانکه افلاطون می‌گفت نفس است و بدن و ذهن دارد؟ به تعبیر فلاسفه کدامیک را باید حمل «هوهو» کرد و کدام را حمل «ذوهو»؟

شکی نیست که از میان این چهار ساحت، تنها یک ساحت را می‌شود با فعل «استن» برای انسان حمل کرد و باقی را با فعل داشتن. چرا که انسان یک موجود، بیشتر نیست و هویت واحدی دارد؛ در حالی‌که دارایی‌هایش می‌تواند متعدد باشد؛ بنابراین تنها یکی از ساحات را می‌شود با فعل «استن» برای انسان، حمل کرد.

عارفان بر خلاف فهم عرفی و قول فلاسفه و حتی بر خلاف قول اکثر الهیدانان در طول تاریخ، معتقد بودند که ساحت‌های بدن و ذهن و نفس، جزو دارایی‌های ما هستند و تنها ساحت روح است که می‌توان آنرا با فعل «استن» بر انسان حمل کرد. می‌گفتند تو روحی اما بدن و ذهن و نفس، داری. هیچ فیلسوفی این دیدگاه را نپذیرفته است، الهی‌دانان هم غالباً نپذیرفته‌اند، اما اغلب عرفا به این دیدگاه قائلند.

بسیاری از فیلسوفان گفته‌اند و به نظر من هم حرف درستی است که تفاوت ما با حیوانات و کامپیوتر «آگاهی» است. ما می‌میریم و آگاهیم که می‌میریم ولی حیوانات می‌میرند و آگاه نیستند که خواهند مُرد. نظریه‌ای وجود دارد و من هم به آن قائلم که می‌گوید کلّ فرهنگ و تمدن بشری برای مرگ ساخته شده است. چون انسان‌ها آگاهی دارند که می‌میرند، این فرهنگ و تمدن را پدید آورده‌اند و خرس‌ها و گربه‌ها چون از این آگاهی بی‌بهره‌اند، تمدنی نساخته‌اند. شاعران برای مقابله با مرگ، شعر گفته‌اند و معماران برای مقابله با مرگ، معماری کرده‌اند.

ساحت چهارم ما، ساحت روح است. فرق سه ساحت بدن ، ذهن و نفس با ساحت روح در این است که سه ساحت اول، «مضاف‌الیه» قبول می‌کنند اما ساحت روح، مضاف الیه نمی‌پذیرد. می‌توانیم بگوییم بدن من، بدن تو، بدن او، نفس من، نفس تو، ذهن من، ذهن تو و...؛ اما در رابطه با روح نمی‌توان اینگونه گفت. ما در بدن و ذهن و نفس، با هم تفاوت داریم. بدن‌ها، ذهن‌ها، عواطف و احساسات، باورها و خواسته‌های ما با همدیگر فرق دارند.

با این توضیح می‌شود گفت که سه ساحت اول، ساحت «تفرّد» آدمی است، اما ساحت روح، ساحتِ «جمعیّت» ماست. در سه ساحت اول، من غیر از توام و تو غیر از من. ما در این سه ساحت از هم جدا می‌شویم،‌ اما در ساحت چهارم همه یکی هستیم. تنها یک روح وجود دارد، اما بدن و ذهن و نفس، به تعداد آدمیان، متعدد است.

تا اینجا می‌شود جمع‌بندی مطالب را در دونکته خلاصه کرد. اول اینکه از چهار ساحت ما، سه تای آنها جزو دارایی‌های ما هستند و خود ما نیستند. من نفس دارم، ذهن دارم، تن دارم، اما روح هستم. عرفا می‌گفتند باید بپذیریم که ما بدن نیستیم، ذهن و نفس هم نیستیم، ما روحیم و دارای بدن و ذهن و نفس.

دوم اینکه، تو هم روح هستی و او هم روح است و هر کسی در حقیقت، روح است و یک روح هم بیشتر وجود ندارد، بنابراین ما بالمآل یکی هستیم. من توام و تو منی. این ساحت، ساحت جمعیت ماست. ما وحدت داریم. وحدت و نه اتحاد، یعنی یکی هستیم و نه اینکه باید یکی شویم. عرفا نمی‌گفتند با هم متحد شوید، می‌گفتند اساساً شما با هم وحدت دارید. یکی هستید. حتی این یکی بودن با حیوانات و نباتات و جمادات هم هست، چرا که کلّ جهان را یک چیز به نام «روح» پُر کرده است. من روحم و تو روحی.

سخنرانی دوازده آموزه ی مشترک عارفان ( دوازده گام عملی عارفان )

@mostafamalekian
331 views09:58
باز کردن / نظر دهید
2021-11-13 12:36:48 "بسیاری ویژگی‌های تو محصول ژنتیک، محیط تعلیم و تربیتی، و بسیاری عوامل دیگر بوده است. تو چیزی نداری که تنها متعلق به خودت باشد."

مصطفی ملکیان

فرض کنید من معتقد باشم- فارغ از اینکه چقدر حقیقت داشته باشد- که ساختار و کارکردی بسیار بهتر از شما دارم. جسمم سالم‌تر، زیباتر و پُرقوت‌تر است. در ناحیه‌ی ذهن، قدرت یادگیری، سرعت انتقال، قدرت تفکر، عمُق فهم و حافظه‌ام از شما بهتر است. در ساحت روانم، سخاوت و شجاعت و فضیلت‌های اخلاقی بیشتری دارم و یا در مناسباتم از نظر نفود کلام، نَفَس گرم، قدرت اقناع، لطیفه‌گویی و حاضرجوابی و سایر توانایی‌های مهارتی از همه‌ی شما بیشم. آیا با همه‌ی این احوال و با فرض درستی همه‌ی این مدعیات، میتوانم بگویم که «این منم طاووس علیین شده»؟

خیر؛‌ چون می‌توانید به من بگویید بسیاری از این ویژگی‌های تو محصول ژنتیک، محیط تعلیم و تربیتی، خصوصاً در سه سال آغاز زندگی و بسیاری عوامل دیگر بوده است. حتی اقلیمی که در آن زندگی کرده‌ای در تو تأثیر داشته است. خانواده‌ و ویژگی‌های پدر و مادر و اینکه در خانواده‌ای عریق و اصیل به دنیا آمده‌ای دخالت داشته‌اند. تو چیزی نداری که تنها متعلق به خودت باشد. حتی اگر گفتم که پشتکار داشته‌ام در حالی‌که قُل هم‌سان من دقیقاً در همین شرایط بود، اما فقدان پشتکار، باعث شد به جایی نرسد؛ می‌شود پرسید این علاقه، اراده‌ی قوی و پشتکار را چه کسی به تو داده است؟ کافی بود یکی از رویدادهایی که در زندگی تو رخ داده، رخ نمی‌داد تا تو آنچه که هستی نمی‌شدی.

از این مثال یا باید نتیجه گرفت که اصلاً منی در کار نیست، آنچنان که بودا و در میان فلاسفه‌ی جدید دیوید هیوم می‌گفتند و یا باید نتیجه گرفت که منی در کار هست، اما مرزی بین «من» و «نامن» وجود ندارد. اگر منی هست، شناور در کلّ هستی است. چه چیزی از ما منحصراً در اختیار ماست و هستی توان تأثیرگذاری در آن را ندارد؟ اگر چندروز متوالی باران ببارد و شما از خانه نتوانید بیرون بیایید و اوقات‌تان تلخ شود، خواهید فهمید که باران هم جزوی از شماست و بیرون از شما نیست. همه‌ی آنچه در جهان است در وضع و حال ما تأثیر دارند.

ما انسان‌ها معمولاً در ناحیه‌ی جسم‌مان این را می‌پذیریم که مثلاً زیبایی‌مان یا استحکام دندان‌هایمان دست خودمان نبوده‌است و به ارث بُرده‌ایم؛ اما در عالَم ذهن و از آن بیشتر در عالَم نفس و روان پذیرای این موضوع نیستیم. یعنی می‌خواهیم توانایی‌های ذهنی و روانی‌مان را به خودمان نسبت دهیم. در قرآن آمده است که وقتی از قارون، که از ثروتمندان هم‌عصر موسی بود خواستند تا بخشی از ثروتش را به فقرا ببخشد، در پاسخ گفت: «إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِي». اینها را با علم و دانش خودم به دست آوردم.

باید از او پُرسید که این هوش بالا و حافظه‌ِ قوی را چه کسی به تو داده است؟ کلّ جهان هستی دست به دست تو داده است و این‌همه را به رایگان به تو بخشیده است. هیچ نعمتی به خاطر استحقاق تو به تو اعطا نشده و نقمت‌ها هم به خاطر بی‌استحقاقی تو نبوده است. بنابراین از آنچه هستی به رایگان به تو بخشیده‌ است، تو نیز رایگان‌بخشی کن.

بنابراین، یا منی وجود ندارد، یا «من» در تمام جهان سیّال و شناور است و کوچک‌ترین دگرگونی در جهان، در من ایجاد تغییر می‌کند. ما در این جهان مدام به هم تنه می‌زنیم و در اثر این تنه زدن، چه تنه‌زننده و چه تنه خورنده، دستخوش تغییر می‌شوند و از این تنه زدن هم، بُدّی و گریزی نیست. این نگاه باعث می‌شود خودم را متمایز و متمیّز از دیگران نشمارم.

سخنرانی دوازده آموزه ی مشترک عارفان ( دوازده گام عرفان عملی)

@mostafamalekian
631 views09:36
باز کردن / نظر دهید
2021-11-11 08:59:39 متن سخنرانی مسابقه با خود یا دیگری؟! موفقیت یا رضایت ؟
سخنرانی استاد ملکیان در جمع دانشجویان، فروردین 94
@mostafamalekian
3.1K viewsedited  05:59
باز کردن / نظر دهید
2021-11-11 08:59:08 صوت سخنرانی مسابقه با خود یا دیگری؟! موفقیت یا رضایت ؟
سخنرانی استاد ملکیان در جمع دانشجویان، فروردین 94
@mostafamalekian
3.1K viewsedited  05:59
باز کردن / نظر دهید
2021-11-02 13:20:18 "بی‌توجهی به ارزش‌داوری‌های دیگران"

مصطفی ملکیان

برخی به قدری در این اصل افراط می‌کردند که جزو ملامتیه می‌شدند. این هم البته افراط است. گفته‌اند که درویشی نماز می‌خواند و با ریش خود مشغول بود. هاتفی ندا در داد که ای درویش تو با ریش خود مشغولی. درویش وقتی این را شنید شروع کرد به کندن ریش‌هایش، هاتف ندا در داد که تو هنوز به ریش‌هایت مشغولی.

اینکه کسی کاری کند تا نگاه دیگران را به خودش منفی کند باز به ارزش ‌داوری‌های دیگران بها داده است. بها ندادن به ارزش‌داوری‌های دیگران به این است که تو طبیعی زندگی کنی. طبیعی زیستن یا همان سادگی(simplicity) یعنی حضور و غیاب دیگران در رفتار من تأثیر نداشته باشد. کودک، سادگی دارد و حضور و غیاب دیگران برای او فرقی ندارد. در تفسیر این گفته‌ی مسیح که در سه تا از اناجیل آمده است: «تا بازگشت نکنید و مثل طفل کوچک نشوید، هرگز به ملکوت آسمان ره نمی‌یابید» بیشتر الهی‌دانان و عارفان گفته‌اند منظور «سادگی» کودکان است.

از «سادگی» و طبیعی زیستن، امروزه، فیلسوفان اگزیستانسیالیسم به«زندگی اصیل» تعبیر می‌کنند. یعنی زندگی مطابق فهم و تشخیص خود. اگر اصیل نباشم، زندگی‌ام خودجوشانه و خودانگیخته نیست، بلکه عاریتی است. کاری که از درون خودم می‌جوشد انجام نمی‌دهم. زندگی اصیل یعنی بر مبنای عقل و وجدان اخلاقی خودت عمل کنی.

سعدی در گلستان آورده است:
«زاهدی مهمان پادشاهی بود چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنند. گفت در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید، گفت نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید»

زندگی اصیل یعنی خلوت و جلوت برای ما فرقی نکند. زندگی اصیل زندگی «خود‌مِحک» «خودسَنجه» و «خودمعیار» است و فرد، ترازوی درست و غلط بودن را در درون خود دارد. در امور نظری عقل خود را داور می‌کند و در امور عملی وجدان خویش را. انسان‌های اصیل، به افکار عمومی، مدهای فکری زمانه، یا آنچه هگلی‌ها «روح زمانه» می‌گویند کاملا بی‌اعتنا هستند. کسی که به ارزش‌ داروی‌های دیگران اهمیت می‌دهد در عُمق وجودش عقده‌ی حقارت دارد. چرا وقتی من داوری خودم این است که کار درستی می‌کنم به خاطر داوری تو دست از کار بر می‌دارم؟ چرا داوری تو را مقدم بر داوری خودم کنم؟ چون خودم را کمتر از تو می‌دانم. در بن و بنیاد این کار، نوعی عقده‌ی حقارت وجود دارد .

سخنرانی دوازده آموزه ی مشترک عارفان ( دوازده گام عرفان عملی )

@mostafamalekian
2.8K views10:20
باز کردن / نظر دهید
2021-10-31 12:09:33 "حق‌گزاری نسبت به هستی"

مصطفی ملکیان

تعبیر «سلامی و وداعی» در ادیان شرقی آمده است. بودا می‌گفت هیچ‌وقت از موجودی، رویدادی و یا فرایندی، جدا نشوید مگر اینکه تمام بدهی‌هایتان را به او پرداخته باشید، چون ممکن است با این شخص، رویداد و یا فرآیند دیگر مواجه نشوید. به این اصل، اصل «حق‌گزاری نسبت به هستی» گفته می‌شود. بودا می‌گفت اگر اصل بی‌ٍثباتی را بپذیرید و باور داشته باشید که ممکن است با این شخص آخرین ملاقاتم باشد، می‌کوشید نسبت به او بدهی نداشته باشید. باید هر وقت از تو جدا می‌شوم، به شکلی از تو جدا شم، که مفاصا حساب با تو داشته باشم. هر دیداری با هر موجودی، رویدادی و فرآیندی، سلامی است و وداعی.

بهترین شخصیتی که در رمان‌ها دیده‌ام، زوربا است که در رمان «زوربای یونانی» تصویر شده است. عشق زوربا، دقیقا عشقی بودایی است. بعد از اینکه محبوبش را به فجیع‌ترین شکلی می‌کُشند به دوستش می‌گوید برویم کنار دریا رقصی بکنیم.اینکه غصه نخوری بی‌رحمی نیست؛ چون برای معشوقی که ناپدید شده هیچ فرقی نمی‌کند که تو غصه‌ بخوری یا نه. اما اگر غصه بخوری، به خودت ستم کرده‌ای. چون خودت نیز مستحق شفقت و عشقی. وقتی با غیاب و فقدان معشوق، همچنان غصه می‌خوری، دیگران را که می‌توانند متعلق عشق و شفقت تو باشند، محروم کرده‌ای.

سخنرانی دوازده آموزه ی مشترک عارفان ( دوازده گام عرفان عملی )

@mostafamalekian
1.2K views09:09
باز کردن / نظر دهید
2021-10-28 12:56:38
حركت نخست برای گام برداشتن به سوی اخلاق آن است كه مردم در رتبه‌بندی بین روح و جسم به رتبه‌بندی روحی نیز سهمی قائل شوند و آن را مهّم درنظر بگیرند.
امّا این تنها راهكار ترویج یك راه زیست اخلاقی در جامعه نیست. در جامعه‌ای كه هزینه‌های عمل كردن به اخلاق بالا باشد و افراد احساس كنند اگر به اخلاق پایبند شوند، دچار ضرر و زیان می‌شوند و امتیازات اجتماعی خود را از دست می‌دهند و نمی‌توانند در جامعه به جایگاه مطلوب خود برسند، دیگر اخلاقی عمل كردن به مرور زمان به حاشیه رانده شده و از زندگی مردم جامعه دورشده و كمرنگ خواهد شد.
#مصطفی_ملکیان
@mostafamalekian
2.6K viewsedited  09:56
باز کردن / نظر دهید
2021-10-26 21:35:58 "عشق،‌ آری ؛ دلبستگی نه!"

مصطفی ملکیان

در عین حال که اصلاح خود، هدف ماست، نسبت به همه‌ی انسان‌ها و بلکه نسبت به همه‌ی موجودات، باید عشق بورزیم. اما عشق، نه دلبستگی.
تفکیک بین عشق و دلبستگی به جهت تاریخی به بودا بر می‌گردد اما در همه‌ی عرفان‌ها پذیرفته شده است. البته بودا تعبیر «شفقت» را به‌کار می‌بُرد و نه عشق. بودا می‌گفت ما باید نسبت به همه‌ی موجودات، شفقت داشته باشیم. می‌گفت علت درد و رنج بشر، دلبستگی است و نجات‌دهنده‌ی انسان از همه‌ی درد و رنج‌ها عشق است. یعنی تا این حد این دو را در تقابل همدیگر قرار می‌داد.

اصل سوم از چهار اصل شریف بودایی همین دلبستگی است که باید جایش را به عشق بدهد. بودا می‌گفت عشق به یک موجود سه مؤلفه دارد: اول اینکه هر خوشی‌ای که امکان‌پذیر است از معشوقت جذب وجود خودت کنی، حتماً جذب وجود خودت بکنی. یعنی همه‌ی خوشی‌هایی که از آن موجود، بالقوه می‌توانی دریافت کنی، بالفعل دریافت کنی. وگر نه بعداً حسرت خواهی خورد.

دوم اینکه هر خوبی‌ای که می‌توانم در حق معشوقم انجام دهم، انجام دهم. یعنی التزام صددرصد به وظایف اخلاقی‌ای که من در قِبال معشوقم دارم.
ویژگی سوم چیزی است که به سبب آن بودا را گاهی پیامبر سنگدل می‌گویند. آن اینکه، اگر به هر جهتی معشوق ناپدید شد، یا به دلیل اینکه واقعاً نابوده شده یا اینکه از منظر و مرئای من بیرون رفته است، من باید چنان رفتار کنم که آن معشوق، گویا اصلا ًوجود نداشته است.

بودا می‌گفت اندوه تو به این جهت است که نمی‌دانی در جهانی زندگی می‌کنی که یگانه اصل ثابت در این جهان، اصل «بی‌ثباتی» است. به گمان من این مُخِ حکمت جهانی و یک زندگی حکیمانه است. این که بدانی در جهانی زندگی می‌کنی که تنها چیز ثابت در این جهان، «بی‌ثباتی» است. فکر می‌کنیم وقتی کسی معشوق ما شد، تا ابد معشوق ما خواهد ماند بنابراین چون او را از دست می‌دهیم اندوه‌زده می‌شویم. غافل از اینکه ارتباط عاطفی بین دو انسان هم مثل سایر امور هستی، ناپایدار است. همه‌ی کسانی که به خاطر از دست دادن چیز محبوبی تأسف می‌خورند به این خاطر است که گمان می‌بُرده‌اند در جهانی زندگی می‌کردند که ثبات دارد.

علی ابن ابی‌طالب می‌گفت:
«الزُّهْدُ کلُّهُ بَینَ کلِمَتَینِ مِنَ الْقُرْآنِ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ (لِکیلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکمْ) وَ مَنْ لَمْ یأْسَ عَلَى الْمَاضِی وَ لَمْ یفْرَحْ بِالْآتِی فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَیهِ؛
دو کلمه از قرآن «زهد» را تفسیر می‌کند: «تا بر آنچه از دست داده‌اید تأسّف مخورید، و بدانچه دست یافته‌اید شادمان نگردید». و آن که بر گذشته تأسّف نخورَد و بر آنچه دست‌یافته شادمان نگردد زاهد کامل است.»(نهج‌البلاغه، حکمت431)

سخنرانی دوازده آموزه ی مشترک عارفان ( دوازده گام عرفان عملی)

@mostafamalekian
875 views18:35
باز کردن / نظر دهید
2021-10-24 15:07:27 "حکمت به من چه؟!"

مصطفی ملکیان

اول اینکه حکمت به من چه به مقام عمل مربوط نمی‌شود بلکه مربوط به مقام نظر است. اینگونه نیست که اگر شاهد ستمی بودیم بگوییم به من چه؛ بلکه از جهت اخلاقی موظفیم واکنش نشان دهیم. در مقام «علم‌آموزی» است که اصل «به‌من‌چه» کارایی دارد. دوم اینکه «حکمت به من چه» به رشته‌ِ تخصصی ما نیز که لازمه‌ی‌ِ استقلال مالی ماست، مربوط نمی‌شود. با این توضیح که اگر می‌خواهیم زندگی‌‌مان اخلاقی باشد، باید استقلال داشته باشیم. برای اخلاقی بودن نیاز به آزادی داریم و برای این آزادی نیازمند استقلال مادی و مالی هستیم و برای این استقلال، نیازمند درآمدیم و برای درآمد، باید شغل و حرفه‌ای داشته‌ باشیم و برای اینکه شغل و حرفه‌ای داشته باشیم باید در یک علم یا فن یا هنر، تخصص داشته باشیم. پس داشتن تخصص در یک علم یا فن یا هنر، شرط لازم اخلاقی زیستن است و حکمت به من چه به این زمینه مربوط نیست.

اما در رابطه با باقی معارف، چه باید کرد؟ عارفان می‌گویند سراغ یادگیری چیزی بروید که در زندگی شما تأثیر داشته باشید. تنها پی پاسخ سؤالاتی بروید که این سه ویژگی را داشته باشند:

سوالاتی که قبل از خطور خودِ سؤال به ذهن‌تان با بعد از خطور آن به ذهن، زندگی عملی‌تان فرق کند.
سؤالاتی که قبل از جواب‌یابی و بعد از جواب‌یابی، در زندگی عملی فرقی ایجاد می‌کنند
و سوالاتی که اگر جواب آن x باشد فرق می‌کند با زمانی که جوابش y باشد.

اما رفتن پی دیگر سؤالات،‌ زندگی شما را ناخوش می‌کند.
گویند که در سقسین ترکی دو کمان دارد
گرزین دویکی گم شد ما را چه زیان دارد

توجه کنیم اطلاعاتی که پی آن هستیم، درزندگی عملی ما تأثیری دارند یا نه. این چیزی است که از آن تعبیر به «حکمت به من چه» می‌شود. پیامبر اسلام در دعای خود از «علم غیر نافع» به خدا پناه می‌بُرد: «اللهم إنّی أعوذ بک من علمٍ لاینفع» کریشنامورتی می‌گفت باید «رهایی از دانستگی»‌ پیدا کنید. یعنی باید ارزش دانستن در نظرتان به صفر برسد. تا وقتی کتاب می‌بلعید به جایی نمی‌رسید. مگر اینکه کتابی که می‌خوانید جزء آن سه دسته باشد که اشاره شد.

تصفیه‌خانه‌ی «به‌من‌چه» واقعا زندگی را زیرورو می‌کند. رها کردن دانش جغرافیا، تاریخ، بخشی از فلسفه و.. لازمه‌ی عمل به این گام است؛ مگر اینکه رشته‌ی تخصصی ما باشد. اینکه خوش‌بینی چه فرقی با زودباوری دارد و ما چگونه بین این‌دو بالانس ایجاد کنیم، برای زندگی ما اثرگذار است که راجع به آن چیزی نمی‌دانیم. شمس می‌گفت «گفتند جُحی را که: این سو بنگر که خوانچه‌ها [طبق‌های غذا] می‌برند. جُحی گفت: ما را چه؟ گفتند که به خانه‌ی تو می‌برند. گفت: اکنون شما را چه؟»

هیچ‌یک از عارفان ما به اندازه‌ی شمس تبریزی بر این مؤلفه تأکید نکرده است. جایی در باب مردی که از اختلاف اهل‌تشبیه و اهل‌تنزیه در صفات و ذات خداوند عاجز شده بود ونمی‌دانست به کدام التزام بورزد، حکایت جالبی دارد. همسر این مرد، وقتی حال ناخوش مردش را می‌بیند می‌گوید:
«‌ای مرد هیچ عاجز مشو، و سرگردانی میندیش. اگر بر عرش است و اگر ‌بی‌عرش است، اگر در جای است و اگر ‌بی‌جای است، هر جا که هست عمرش دراز باد! دولتش پاینده باد! تو درویشی خویش کن و از درویشی خود اندیش.»

سخنرانی دوازده آموزه ی مشترک عارفان ( دوازده گام عرفان عملی )

@mostafamaleki
2.5K views12:07
باز کردن / نظر دهید