Get Mystery Box with random crypto!

شیطان مونث

لوگوی کانال تلگرام sheitanemoanas1 — شیطان مونث ش
لوگوی کانال تلگرام sheitanemoanas1 — شیطان مونث
آدرس کانال: @sheitanemoanas1
دسته بندی ها: حیوانات , اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 2
توضیحات از کانال

رمان هات😋💦💥

Ratings & Reviews

1.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها 9

2021-08-26 18:11:13
‌‌‌
داستان عاشقانه‌ی هفت کلمه ای من :
بدون تو نمی‌تونم زندگیم رو تصور کنم


✦ #LOveꨄ #video ✦
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
2.6K views15:11
باز کردن / نظر دهید
2021-08-26 18:11:12 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
#Bio
⃟○━─ ᴰᴼᴺ'ᵀ ᴮᴱ ᴶᵁˢᵀ ᵂᴼᴿᴰˢ ─── ⇆

«  فقط حرف نباشید..! »
2.4K views15:11
باز کردن / نظر دهید
2021-08-26 10:23:36 #رقص_کثیف #تحریک_آمیز
- لپ دنس بلدی؟ شرطمونو که یادت نرفته؟ تحریکم کن و دخترو بگیر زن داداش!
متعجب لب زدم:
- من بلد نیستم برقصم، لپ دنس چیه؟!

روی صندلی نشست، دستم رو کشید تا روی پاش بشینم که جز شورت هیچی نبود.
آروم پارچه ی شورت لامبادای تنم رو کنار زد و گفت:
- یعنی وقتی که من دارم می ک.نمـ.ت تو توی بغلم این کپلا رو برقصونی!

هنوز حرفش رو هضم نکرده بودم که خودش رو واردم کرد، چنگی به سینه هام زد و غرید:
- یالا، بلرزون اینا رو. تا آب.م نیومده نمیتونی بری سروقت دخترت!
درد داشتم اما چاره چی بود وقتی قانون دخترم رو به خانواده پدریش داده بود باید از راه تن فروشی دخترم رو پس می گرفتم...
https://t.me/joinchat/2ehxeY7caS4xN2Fk
آریو مردی که ناتوانی جنسی داره و برای درمان بیوه ی برادرش رو صیغه میکنه...
325 views07:23
باز کردن / نظر دهید
2021-08-26 09:40:06 - هی پدرسوخته #ممش منو نخور!

آریو با اخم به دخترکم خیره شده بود که دو لپی شیر میخورد و توجهی هم به خشم عموش نداشت.

- چرا داری از اموال من بهش میدی بخوره آخه؟
من اینجا دهنم آب افتاده و انصفافه اون هشتاد وپنجای نازنین تو دهن این بچه مچاله بشن؟!


جوابی ندادم.
با خنده به آریو خیره شده بودم که به زور می خواست نیاز رو از سینه م جدا کنه.

- د ول کن توله سگ، نخور انقدر تموم شد.

آریو حرص میخورد و نیاز با اخم به صورت عموش چنگ زد و غرغر کرد:
- ماما... ممش...

یه چشم غره هم رفت که خندم رو بیشتر کرد.
آریو نگاهی به خندم و گفت:
- مال و اموالمو صاحب شده و توام میخندی؟

با لبخند سری تکون دادم که دستش رو بند یقه ی لباسم کرد و از روی سی.نه م کنار زد.

- اصلا دو نفری شیر میخوریم.

اما قبل از این که بهم نزدیک بشه، نیاز دستش رو روی سی.نه م گذاشت.

آریو کلافه داد زد:
- ای بر پدرت که پدر منو درآوردی شبه جمعه ای!

اون دوتا بهم چشم غره می رفتن و منم بهشون می خندیدم.
تا بالاخره آریو موفق شد دست نیاز و پس بزنه، سرش رو به سینه م نزدیک کردو...
https://t.me/joinchat/2ehxeY7caS4xN2Fk

آریو مردی که ناتوانی جنسی داشت و به هیچ زنی نزدیک نمی شد اما #بیوه_برادرش کاری کرده که به برادر زادش موقع شیرخوردن هم حسادت میکنه
#بی‌حیاجلوبچه‌‌میرن‌روهم‌وخاکبرسری
1.2K views06:40
باز کردن / نظر دهید
2021-08-26 09:40:06 #هرزه_کوچک_یک

- لخت شو دخترم، اونجا تو به اقا نشون بده.

از خجالت لپ هاش گل انداخت و با گیجی گفت:
- چی؟

-میگم شورتو شلوارتو در بیار اقا نازتو ببینه.
آقا میگه هیچ دختری نتونسته منو تحریک کنه من گفتم تو میتونی بکش پایین ببینه چقدر کلوچه ای و سفیده.

با استرس گفت:
- ولی مامان...

- هیس بیا اینجا ببینم، مگه نمیگم لخت شو؟
الان پسر حاجی فک میکنه از این دختر بی دست و پاهایی.

مامانش همین طور که غر می زد شلوار و شورت دختر رو پایین کشید.

دختره هینی کشید و خواست دستش رو بزاره جلوش که مامانش مانع شد و گفت :
- ببین پسر حاجی همون چیزی که گفتم تپلی و سفید.

با دیدن نازش چشمام برق زد و گفتم:
- بخوابونش رو تخت بگو پاهاشو باز کنه ببینم آکبنده.

دختره خواست فرار کنه که مامانش دستش رو گرفت و به زور روی تخت خوابوندش.

بدنش ریزه میزه اما پر بود.
سعی کرد مامانش رو کنار بزنه و اشکش هم دراومده بود.

- مامانی... ولم کن من نمیخوام.

مادرش که کاملا مشخص بود یه زن بی اعصابه با پشت دست کوبید روی دهن دختر و تشر زد:
- مگه خواستن نخواستن تو مهمه؟ بده کمرتو بالا ببینم.

به زور بین دست و پا زدن دختر، روی تخت خوابونش و پاهاش رو کامل از هم باز کرد.

- بیا پسر حاجی.
بیا خوب نگاه کن و بگو ببین این هلوی صورتی چند میارزه.

دخترش زیادی بچه می زد اما سینه و باسن خوشفرمی داشت که انگار دست هات رو از دور برای لمس کردنشون صدا می زد.

جلو رفتم و پرسیدم:
- چند سالشه دخترت؟

دستش رو به واژنش رسوند و همونطور که بازش می کرد، جواب داد:
- چهارده سالشه بلاگرفته.
https://t.me/joinchat/F6s2A4ITWxgyMTY0
https://t.me/joinchat/F6s2A4ITWxgyMTY0
981 views06:40
باز کردن / نظر دهید
2021-08-26 09:36:14
اَبَـر قدرت منم .!
چون کسی مثل تـو
مرا دوست دارد.....






┄•●❥
1.3K views06:36
باز کردن / نظر دهید
2021-08-26 09:36:13
بدون #تو
بودن رو بلد نیستم





┄•●❥
1.3K views06:36
باز کردن / نظر دهید
2021-08-26 09:35:55 #part_47
-خجالت نمی‌کشین؟ همه‌ی دانشجوهاتون رو دستمالی می‌کنین؟

دست به سینه نگاهم کرد و نیشخندی زد.

-یادت رفته خیس شده بودی؟

اشاره‌ای به خشتکش کرد و ادامه داد:

-می‌بینی؟ تکون نخورده. تنها کسی که تحریک شده و کیف کرده تو بودی.

زیر لب بی‌حیایی گفتم و اخمی کردم.

-شاید دم و دستگاهتون خرابه! تا دو دقیقه پیش که سفید و اغواگر بودم، حالا که ترموستاتتون کار نمیکنه افتاده گردن من؟!

متعجب پلکی زد و دست به سینه نگاهی بهم انداخت.
انگار انتظار حاضر جوابی از من نداشت.

-غلط اضافه! دوتا جوش در آوردی انتظار داشتی ترموستاتی که لای هشتاد و پنج بزرگ شده با اونا سیخ بشه؟

مردک بی‌حیا!
روی لپم ضربه‌ای زدم.

-خاک به سرم. خجالت بکشید.

دوباره دست‌هام رو با خجالت پایین آوردم و روی سینه‌هام گذاشتم.
همچینم کوچیک نبودن!

زیر لب غرغر کردم:
-جوشی خودتی! خطای دید داری! هیچ خجالتم نمی‌کشه مرتیکه!

جلو اومد و شیطون، نگاهی بهم انداخت.

-خجالت مال اوناییه که هسته خرما دارن. من از چی خجالت بکشم؟

پلکی زدم و با زبونم لب‌هام رو تر کردم.
بی‌اختیار نگاهم سمت خشتکش کشیده شد.

بهش هسته خرما نمیخورد.
برجستگیش از روی شلوار هم معلوم بود.

-اونجوری روی سایز خطای دید پیدا می‌کنی سنجابک! آبنبات رو که با پوست نمی‌خورن، بیا جلو؛ تازه، ترموستات من پیشرفتست. باهاش مهربون باشی به احترامت بلند میشه!

https://t.me/joinchat/gooAplXGHL4zOThk
https://t.me/joinchat/gooAplXGHL4zOThk
پارت اصلیه اصکی نرو
به استادش میگه دم و دستگاهت خرابه
استاد اینقدر بی‌حیا آخهههه
1.2K views06:35
باز کردن / نظر دهید
2021-08-26 09:35:54 _ارباب حیوون خونگی مخصوصتون تو قفسه،کاملا تعلیم دیده و آماده خدمت

با ترس و سکسکه به مردی که رو به روم مثل یه پادشاه نشسته بود و سیگارش رو دود می‌کرد خیره شدم،هیچکدوم از حرفاشونو نمیفهمیدم! تا چند ساعت قبل تنها یه دختر دبیرستانی بودم ولی حالا...!

_باکره است؟

با شنیدن حرفش عرق سردی از کمرم میگذره،مردی که من رو به زور تو این قفس انداخته بود نگاه زیر چشمی مضطربی بهم میندازه

_البته!و لازم نیست اصلا نگران باشید کاملا آماده یه رابطه تریسامه همونطور که شما می‌پسندید!

تموم بدنم از ترس ویبره میرفت و ته قفس به خودم پیچیده بودم،مرد ناشناس به اصطلاح #ارباب،مرد دیگه رو مرخص کرد

نگاهش که تموم مدت روم بود باعث ترس بیشترم میشد اما من حتی جرئت انداختن نیم‌نگاهی بهش رو نداشتم!

_بیا بیرون

ترسیده نگاه دو دو زنم رو بالا آوردم که به زیر پاش اشاره کرد،از ترس نافرمانی و عواقبش آروم چهار دست و پا-تنها طوری که قفس کوتاه اجازه میداد-بیرون خزیدم

قبل از اینکه حتی کامل از قفس خارج شم با دیدن در خروجی هراس زده خواستم به سمتش بدوام که موهام اسیر چنگالش شد!

_کجا هرز*ه کوچولو

با چشمای ناباور و ترسیدم تو دستاش دست و پا میزدم

_تورو...توروخدا و...ولم...!

با دستی که به شدت تو دهانم فرو اومد بغض کرده خیرش شدم که خونی که از کنار لبم درجریان بود رو پاک کرد

_یاد بگیر پیش من #رام باشی توله سگ

هقی کردم که شنیدن صدای سومی سریع چشم هام رو بالا آوردم

_میبینم که اینبار اون دلال احمق،خوب مایه ای آورده کیان

با دیدن مرد دیگه ای روی صندلی لرزی از بدنم رد میشه که مردی که فهمیدم کیان نام داره،با دستش آروم پشتم رو نوازش میکنه

_گفته باکره است،اگه واقعا آکبند باشه میتونه سگ خوبی باشه رایان

با شنیدن حرفش که با بی رحمی و بی احساسی تموم گفت ترسیده به یقش چنگ میزنم،از دست خودش به خودش پناه میبردم!

رایان پوزخندی زد و گفت

_میتونیم همینجا متوجه اش یم

با گفتن این حرف کیان دقیقه ای بعد رو زمین انداختم

_زود باش برامون لخت شو پاپی کوچولو

پایی رو پای دیگه انداخت

_وقت سرویس دادن به ارباباته!

اخطار دارای صوانح باز BDSM است،و به افراد زیر ۱۸ سال و کسانی که علاقه به رابطه خشن ندارند به هیچ وجه پیشنهاد نمیشود

مها دختری که به اجبار اسلیو دو دارک مستر میشه و مجبوره هرشب بهشون سرویس بده!


https://t.me/joinchat/gItFHgHUjiA2Y2Yx
1.2K views06:35
باز کردن / نظر دهید
2021-08-26 09:35:54
من فدات بشم
۱_فدای #نگات
۲ـ فدای #تیپت
۳_فدای #نفسات
۴_فدای #صدات
۵_فدای #دستات
۶_فدای #چشمات
۷_فدای #قشنگیات
۸_فدای #مهربونیات
۹_فدای #خنده_هات
۱۰_فدای #صورت_ماهت
۱۱_فدای #حرف_زدنات
۱۲_فدای #حسودی_کردنات




┄•●❥
1.2K views06:35
باز کردن / نظر دهید