2021-08-26 09:40:06
#هرزه_کوچک_یک
- لخت شو دخترم، اونجا تو به اقا نشون بده.
از خجالت لپ هاش گل انداخت و با گیجی گفت:
- چی؟
-میگم شورتو شلوارتو در بیار اقا نازتو ببینه.
آقا میگه هیچ دختری نتونسته منو تحریک کنه من گفتم تو میتونی بکش پایین ببینه چقدر کلوچه ای و سفیده.
با استرس گفت:
- ولی مامان...
- هیس بیا اینجا ببینم، مگه نمیگم لخت شو؟
الان پسر حاجی فک میکنه از این دختر بی دست و پاهایی.
مامانش همین طور که غر می زد شلوار و شورت دختر رو پایین کشید.
دختره هینی کشید و خواست دستش رو بزاره جلوش که مامانش مانع شد و گفت :
- ببین پسر حاجی همون چیزی که گفتم تپلی و سفید.
با دیدن نازش چشمام برق زد و گفتم:
- بخوابونش رو تخت بگو پاهاشو باز کنه ببینم آکبنده.
دختره خواست فرار کنه که مامانش دستش رو گرفت و به زور روی تخت خوابوندش.
بدنش ریزه میزه اما پر بود.
سعی کرد مامانش رو کنار بزنه و اشکش هم دراومده بود.
- مامانی... ولم کن من نمیخوام.
مادرش که کاملا مشخص بود یه زن بی اعصابه با پشت دست کوبید روی دهن دختر و تشر زد:
- مگه خواستن نخواستن تو مهمه؟ بده کمرتو بالا ببینم.
به زور بین دست و پا زدن دختر، روی تخت خوابونش و پاهاش رو کامل از هم باز کرد.
- بیا پسر حاجی.
بیا خوب نگاه کن و بگو ببین این هلوی صورتی چند میارزه.
دخترش زیادی بچه می زد اما سینه و باسن خوشفرمی داشت که انگار دست هات رو از دور برای لمس کردنشون صدا می زد.
جلو رفتم و پرسیدم:
- چند سالشه دخترت؟
دستش رو به واژنش رسوند و همونطور که بازش می کرد، جواب داد:
- چهارده سالشه بلاگرفته.
https://t.me/joinchat/F6s2A4ITWxgyMTY0
https://t.me/joinchat/F6s2A4ITWxgyMTY0
981 views06:40