Get Mystery Box with random crypto!

شعر امروز

لوگوی کانال تلگرام shereemroz — شعر امروز ش
لوگوی کانال تلگرام shereemroz — شعر امروز
آدرس کانال: @shereemroz
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 1.18K
توضیحات از کانال

شعرِ خوبِ امروزی

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

2

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 10

2021-11-22 11:44:20 به رویدادی بزرگ محتاجم
اتفاقی که بی خبر باشد!
کاش وقتی به خانه برگشتم
کفش های تو پشت در باشد

مژگان عباسلو
@shereemroz
129 views08:44
باز کردن / نظر دهید
2021-11-22 11:42:52 در لابه لای ِ خواب های شیشه ای بازم
گُم کردم از افسونِ چشمان تو این دل را

بازم دلم امشب اسیر موج طوفان شد
رفتی و من پیدا نکردم راه ساحل را

وقتی که رفتی تازه فهمیدم که این دوری
عاقل نمی سازد دگر یک مرد جاهل را

امشب به جای آسمان چشمان من بارید
آن قدر که دیگر نمی دیدم مقابل را

می سوزم از دردی که درمانش نگاهی بود
بوی جنون برداشته احوال منزل را

سامان نمی گیرد دلی که عاشقی کرده
برهم نزن این مُهره های سرد پازل را

بیخود تقلّا می کنی،این عادت عشق است
اورفته است،دیگر رها کن این مسائل را

سعید سعادتی فر
@shereemroz
130 views08:42
باز کردن / نظر دهید
2021-11-22 11:42:09 نم نمک دارم به تو احساس پیدا می کنم
هی ورق بُر می زنم هی آس پیدا می کنم!

چشم های گرد و شیرینی که دل را می برد،
من درون چشم تو گیلاس پیدا می کنم!

هیچ حسی در جهان زیباتر از این نیست که،
من به اسم کوچکت وسواس پیدا می کنم!

در نمازم فکر می کردم به زیبایی تو،
کافرم کردی بیا اخلاص پیدا می کنم!

فرض کن من باشم و تو در کنار زنده رود،
وای بانو...می روم عکاس پیدا می کنم!

خوب گشتم هیچ سنگی لایق دستت نبود،
صبر کن من عاقبت الماس پیدا می کنم!

علیرضا هدایت
@shereemroz
115 views08:42
باز کردن / نظر دهید
2021-11-22 11:41:22 حلق خود را 4 پاره کنی
شعر تنها رسانه ات باشد
توی شهری که بی ادب شده است
ادبیات خانه ات باشد

دستمالی سیاه برداری
چیزی از صلح و جنگ بنویسی
متناقض نمای غم باشی
زشت ها را ــ قشنگ ــ بنویسی !

پیشگو باشی و بفهمانی
که غروب از طلوع معلوم است
به کجا می روم که در این راه
ته خط از شروع معلوم است ...

«تلخ» ، مثل همین که می نوشی
واقعیت برای غمگین هاست
فال من را نگیر .. میدانم
زندگی قهوه ای تر از این هاست

گفتی از غـــــُـصّـــه دست بردارم
از گُـــل و عشق و خانه بنویسم
تو خودت را به جای من بگذار
با کدامین بهانه بنویسم ؟

در سرم درد ِ شب نخوابی هاست
درد ِ « شک می کنم به... پس هستم
اِفه ی شاعرانه ی من نیست
دستمالی که بر سَرَم بستم

دست بردار از سرم لطفا
حرف هایت فقط سیاهی داد
وقتی از «من» سوال می پرسند
«تو» جواب ِ مرا نخواهی داد

شعر تنها جوابگوی من است
نوزده سال و این همه سختی !؟
مثل دالی بدون مدلول است
شعر گفتن بدون بدبختی

حلق خود را 4 پاره کنی
شعر تنها رسانه ات باشد
توی شهری که بی ادب شده است
ادبیات خانه ات باشد

یاسر قنبرلو
@shereemroz
113 views08:41
باز کردن / نظر دهید
2021-11-22 11:40:38 امشب بیا پرنده ی عشقم به خانه ام
پرواز کن کمی ٬ بنشین روی شانه ام

نزدیک تر بیا بغلم کن ، مرا ببوس
هرچند دوری از من و حس زنانه ام!

لیلا باباخانی
@shereemroz
99 views08:40
باز کردن / نظر دهید
2021-11-22 11:39:58 @shereemroz

این واژه هاى بى نفس بد جور دلتنگ اند
آیینه ها در حسرت برخورد با سنگ اند!

خودکارها خالى شدند از رونوشت شک...
و شعرها در انتظار شعله ى فندک

حال من و سیگارهاى روشنم خوب است...
یخچالمان آکنده از بطرى مشروب است

باران گرفته از غروب عصر آبانم
بر آب ته سیگارهاى توى لیوانم

لم داده ام بر تخت خود آکنده از شک ها
کنج اتاقم با صداى جیرجیرک ها

همبسترم با روزها..، با شعر..، بیدارى..
با جسم خود ، با لُختى این «هیچ ِ» اجبارى

خالى ام از رویا، پر از «بى آرزومندى»!
بى هیچ احساسى بدون هیچ لبخندى

لبریزم از هر با تو بودن از «خزر» تا «کیش»
از تاب بازى با تو «بیست و پنج سالِ پیش»!

از خاک بازى،بستنى،چرخ و فلک از جوب!
از روزهاى...روزهاى...آه!...،خیلى خوب...

از اولین ابیات گیج شاعرى ناشى
لبریزم از یک کودکستان،زنگ نقاشى

از بوى خاک نم زده در اول آبان
از آن غرور آخرین سال دبیرستان

سردرد دارم از خیابان هاى در دوده...
دردى لبالب از مُسکن هاى بیهوده

دردى که هى هر روز را سر مى کند با من
از صبح تا شب، بغض، پرپر مى کند با من

دردى که شعرى مى شود این مغز مختل را!
رگبارى از «من» روى کاغذ این مسلسل را!

مغزى که پریود مى شود از شدت تدخین
از قرص هایى با دُز ِبالاتر از مرفین

مى رقصم از سردرد هایم بندرى خود را!
مى ریزم از بطرى به پیک دیگرى خود را!

توى سرم گم کرده چیزى «حال حاضر» را!
یک خوشه بمب میگرن از نوع «کلاستر» را!

با مغزم از سکوى دنیا مى شود پرتاب
مشتى «کلونازپام» و چندین بسته قرص خواب
.
.
.

از گیجى این تب به هر چه بود مى خوردم
اى کاش زود ِزود ِزود ِزود مى مردم

دور جهان کوچکم اسطبل و آخور داشت
دیوارهایى از گچ و سیمان و آجر داشت

من بودم و طرحى مجازى آنور جیوه!
آیینه از تصویر مخدوشم دلى پر داشت!

همبسترم شب بود و دنیایى پر از تشویش ...
خواب جهان در گوش من آواز «خُرخُر» داشت!

دائم مرا درگیر با افسردگى مى کرد
بغضى که روى خنده هایم چند سنسور داشت!

دنیاى من یک خواب نرم افزارى بد بود!
با آپشنى از دردها که دکمه ى «More» داشت!

در «سوم» و «هفت» و «چهل» آن زیر پوسیدم...
از شب که بر روى سر دنیام چادر داشت

تا آمدم خود را بجویم گم شدم از «تو»
حالت تهوع دارم از «دنیا»،«خودم»، از تو

حالت تهوع دارم از «اکتبر» و ماه «مى»
از آمدن...، از این تولدهاى پى در پى

از خنده ى مصنوعى یک «سین» شبیه «سیب»!
از زندگى از این فرایند پر از تخریب!

از شاعرى و شعر گفتن، از صداى باد...
از رفتن حسى که دیگر پا نخواهد داد!

از جاده ى «چالوس» در، «دى» که پر از برف است
از عکس هاى توى آلبوم که پر از حرف است

از سینماى آبکى از فیلم «شیدایى»!
از عصرِ روزِ رفتنِ «خسرو شکیبایى»

دلگیرم از آن شب که بابا اشتباهى کرد...
بیزارم از هر چى که فکرش را نخواهى کرد!

دنیا شبیه له شدن در زیر کفشى بود!
پایان چشمانم پر از دید بنفشى بود!

درگیرى من بود با کابوس ِ«سرسختى»
دنیا سرابى بود در آنسوى خوشبختى

دنیا مهى بود آنور حس ِ «خداحافظ. . .»
پایان مردى بود روى آخرین «هرگز»

حس پریدن توى رویا بود با هر «هیچ»!
یک پاسخ منفى به «خوشبختى...»،و دیگر هیچ...

ابوالفضل حبیبی
114 views08:39
باز کردن / نظر دهید
2021-11-17 11:32:13 گفت:
"باور کن که من بعد از تو تنها میشوم"

اتفاقآ در خیابان دیدمش...
تنها نبود!!

آرش براری
@shereemroz
449 views08:32
باز کردن / نظر دهید
2021-11-17 11:31:00 - «دست من را بگیر!»
می گیرم
این همان دست بود؟! خُب باشد
باز امشب زنی کتک خورده
روی مغزم، اسید می پاشد

همه در حال تجزیه شدنند
خاطرات نوازش و آغوش
دیدن فیلم، دست در دستت
برق را می کند کسی خاموش

بعد تاریک می شود صحنه
بعد تنها صدای جیغِ زن است
گریه کن گریه کن بلند بلند
سینما نیست، زندگیِ من است

جای سیلی ست یا که بوسه ی تو
گونه هایم هنوز می سوزد
لب این شعر را پر از تردید
یک نفر در سکوت می دوزد

چشم هایم هنوز خیره به سقف
بالشم مثل ساحل خزر است
توی خوابم زنی ست که امشب
چمدان بسته راهی سفر است

موج بر روی موج می لغزد
باز هم موقع هماغوشی ست
- «دست من را بگیر!»
می گیرم
روبرو درّه ی فراموشی ست

فاطمه اختصاری
@shereemroz
460 views08:31
باز کردن / نظر دهید
2021-11-17 11:30:05 روزي قرار بود كه ما مال هم شويم

حالا تو مال ديگر و من مال ديگرم

حالا كه چند سال از آن روزها گذشت

اسم تو را گذاشته ام روي دخترم

حامد نصيری
@shereemroz
432 views08:30
باز کردن / نظر دهید
2021-11-17 11:29:19 من نمی دانم که بُردم جنگ را یا باختم
زنده بیرون آمدم اما سپر انداختم...

از جهنــّـــم هیچ باکی نیست وقتی سالها
با جهانی این چنین هم سوختم هم ساختم

دوست از دشمن مخواه از من که بشناسم رفیق
من! که در آیینه خود را دیدم و نشناختم...

آنچه باید میکشیدم را کشیدم، هر نفس
آنچه را بایست می پرداختم پرداختم

سالها سازی به دستم بود و از بی همتی
هیچ آهنگی برای دل خوشی ننواختم

زندگی شطرنج با خود بود و در ناباوری
فکر می کردم که خواهم بُرد... اما باختم...!

حسین زحمتکش
@shereemroz
489 views08:29
باز کردن / نظر دهید