آدرس کانال:
دسته بندی ها:
روانشناسی
زبان: فارسی
مشترکین:
4.00K
توضیحات از کانال
من روانپزشک هستم. قسمتهایی از كتابهایی كه میخوانم را همرسان میکنم و برايشان پینوشت مینويسم. تلفن تماس برای گرفتن نوبت آنلاین
09120743890
@HafezB
Ratings & Reviews
Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.
5 stars
0
4 stars
1
3 stars
0
2 stars
2
1 stars
0
آخرین پیام ها 7
2022-06-17 21:24:01
کشف یکی از مخاطبان:
چاقها اصرار دارن لباس تنگ بپوشن، لاغرها اصرار دارن لباس گشاد بپوشن!
پ.ن: دارم فکر میکنم مشکلات انسانی خیلی سطح پایینتر از اون چیزیه که فروید فکر میکرده! ما برای انتخاب لباس هم تعارض داریم
@hafezbajoghli
301 viewsHafez, 18:24
2022-06-17 21:20:09
کشف یکی از مخاطبان:
چاقها X phobia دارن! یعنی میترسن یک X به سایز پیراهنشون اضافه بشه. برای همین به هر ضرب و زوری هست خودشون رو در سایز کوچیکتر میچپونن.
@hafezbajoghli
292 viewsHafez, 18:20
2022-06-17 20:43:57
من یه کشفی کردم!
اونایی رو دیدید که چاقن؟ واقعیت اینه که اینا لباس تنگ و چسبون میپوشن! من کشف کردم که همینا اگه لباس گشاد بپوشن دیگه چاق نیستن. آخه این فکر اشتباه از کجا اومده که لباس چسبون قشنگتره؟! بله اگه شما ورزشکار سیکس پکی باشی، لباس چسبون قشنگتره، نه اینکه نافت از وسط دکمههای پیراهنت بزنه بیرون!
@hafezbajoghli
318 viewsHafez, 17:43
2022-06-17 20:43:26
کشف یکی از مراجعانم:
من نسبت به فضای بسته ترس دارم، البته نه اینکه از آسانسور بترسم. با آسانسور هیچ مشکلی ندارم. ترسم از فضای بسته خودش رو توی عمق نشون میده. مثلا پارکینگهای زیرزمینی منو مضطرب میکنه. البته تا منفی ۲ و منفی ۳ را هم میتونم تحمل کنم ولی منفی ۴ دیگه خیلی اضطرابآوره. فکر میکنم اگه سیل بیاد اینجا گیر میفتم. پارکینگ منفی ۷ پالادیوم که دیگه فاجعه است!
(انتشار این کشف با اجازه از ایشان بودهاست.)
@hafezbajoghli
311 viewsHafez, 17:43
2022-06-17 00:07:17
مادر با خوشحالی تمام، بی صدا با پاهای برهنه و چهرهای سراسر بهت و حیرت به طرف تام رفت. با دست کوچکش بازوی تام را لمس کرد و اطمینان یافت که پسرش سالم است. بعد، انگشتانش همان گونه که نابینایی چهرهای را میکاود، روی صورت تام لغزید. شادیاش رگههایی از اندوه در خود داشت....
(خوشههای خشم، ستاین بک، اسکندری)
@hafezbajoghli
179 viewsHafez, 21:07
2022-06-16 23:49:24
او [مادر جود] بود که پیوسته از موضوعهای نابسنده برای شادی، خنده سر میداد؛ اما بهتر از شادی، آرامش بود. آرامش و خنکای وجود او چیزی بود که همه چیز به آن بستگی داشت و او از مقام والا و فروتنانهاش در خانواده، شرافت و وجاهتی آرامش بخش و پاک به دست میآورد و دستانش - از همان مقام شفاء - خنکا، اطمینان و آرامشی ژرف یافته بود؛ از مقام حکم، چنان عاری و بعید از خطا بود که یک فرشته. خوب میدانست که اگر او لرزشی خفیف داشته باشد، خانواده زلزلهای را تجربه خواهد کرد و اگر از درون تزلزل و یأس یابد، خانواده سرنگون شده، به مفهوم کارای آن، از صفحهی هستی محو خواهد شد.
(خوشههای خشم، ستاین بک، اسکندری)
پ.ن: این نگاه آرمانی به مادر به نظر من متناسب با سبک واقعگرایانهی نویسنده نبود. من مخلص همهی مادرا هستم ولی نسبت به نگاه آرمانی به پدر و مادر کهیر میزنم. پدر و مادر را باید همیشه نقد کرد، با خیلی از باورهاشون مخالف بود و رو به جلو حرکت کرد. نگاه آرمانی به مادر اجازهی نقد مادر را از آدم میگیره.
@hafezbajoghli
192 viewsHafez, 20:49
2022-06-16 23:37:11
صدای جلز و ولز روغن خشمگین درون تابه، از اجاق بلند شد.
(خوشههای خشم، ستاین بک، اسکندری)
@hafezbajoghli
175 viewsHafez, 20:37
2022-06-16 23:33:15
واعظ آرام خندید و گفت: «میدونی، این که دیگه واعظ نیستم، چیز خوبیه. هیچ کس در حضور من جوک و داستانای بامزه نمیگفت، اگه هم میگفت، من نمیتونستم بخندم. حتا نمیتونستم جلوی کسی فحش بدم. حالا هروقت دلم بخواد فحش میدم، هر فحشی که دلم بخواد و این که هروقت دلت خواست بتونی فحش بدی، راستی که واسه آدم خوبه.»
(خوشههای خشم، استاین بک، اسکندری)
پ.ن: یادمه چند سال پیش یه تاکسی دربست گرفتم. راننده ازون بی چاک دهنها بود. از اول که رو صندلی نشستم شروع کرد به فحش دادن. از سیاست شروع کرد و کشیده شد به شریکش که سرش کلاه گذاشته بود، باجناقش و آدمای دیگه، رانندههایی که جلوش میپیچیدن و خلاصه به عالم و آدم فحش میداد. گفت ناراحت نشیا، این مدل منه. همهی همکارام مدل منو میشناسن. من فحش که میدم دلم خنک میشه. خیلی با حاله. هر کیو بخوام، اسمشو میارم و بهش فحش میدم. اسم چند نفر از آشناهاش رو میاورد و شروع میکرد فحشهای کش دار دادن به اونا! من هم جوگیر شدم و پیش خودم گفتم اینجا که کسی غیر از من و راننده نیست. من را هم که نمیشناسه. بذار منم چند تا فحش بدم شاید یه چیزی میدونه که دل آدم خنک میشه! بدم نمیومد از نقشی که همیشه داشتم یکمی بیرون بیام و از طرفی با راننده با روش خودش معاشرت کنم. خلاصه من هم وارد این بازی شدم و اسم چند نفرو که باهاشون مشکل داشتم اوردم و چند تا فحش آبدار بهشون دادم! راننده هم بدون اینکه اونا رو بشناسه میگفت درست میگی! و خودش چند تا فحش آبدارتر نثار اونا میکرد! تو این حیث و بین تلفنم زنگ خورد. تلفن بیمارستان بود. اون موقع بیمارستان میرفتم و مشاورههای روانپزشکی بیماران بستری در بخشهای عمومی را انجام میدادم. نمیشد جواب ندم ولی پیش خودم گفتم خیلی راحت میتونم جمعش کنم. معمولا اپراتور وصل میکرد به پرستار بخش، پرستار هم معمولا میگفت مشاوره داریم. من هم میگفتم الان یا مثلا فردا میام و کار تموم بود. قرار نبود که راننده بفهمه من دارم با بیمارستان حرف میزنم. ولی بد شانسی من اوپراتور گفت دکتر .....میخوان با شما صحبت کنن! تلفن وصل شد به دکتر....که یکی از پزشکای خیلی معروفه و در مورد مشکل روانپزشکی یکی از بستگانش میخواست با من حرف بزنه. من ناچار بودم با ادبیات تخصصی باهاش حرف بزنم و این مکالمه بیش از ۱۰ دقیقه طول کشید! تلفن را که قطع کردم سکوت محض بود. راننده بعد از چند ثانیه سکوت سنگین به من گفت: "شما دکترید؟!"
@hafezbajoghli
181 viewsHafez, 20:33
2022-06-16 21:58:03
- بعله، خودمون بهتون فروختیم. گارانتی؟! ما فقط گارانتی میکنیم که این یه ماشینه. گارانتی نکردیم که ترو خشکش کنیم. حالا خوب گوش کن یه ماشین خریدی و حالا جیغ و داد و شاکی بازی راه انداختی. ککم نمیگزه که پول پرداخت قسطاتو نداری. اصلا میدونی چیه؟ کاغذات و قراردادت این جا نیست. فرستادیمشون به شرکت مالی. اونا قسطارو از حلقومت میکشن بیرون، نه ما. ما هیچ کاغذی این جا نگه نمیداریم. جان من؟! اگه بخوای گردن کلفت بازی دربیاری، پلیس خبر میکنم. نه خير! ما تايرا رو عوض نکردیم. اینو از این جا بندازش بیرون جو. طرف یه ماشین خریده و حالا راضی نیست. اگه من برم رستوران و یه استیک بخرم و نصفشو بخورم و بخوام پسش بدم، چی میگی؟ ما اینجا کسب و کار راه انداختیم نه بنگاه خیریه. باورت میشه جو؟...
(خوشههای خشم، ستاین بک، اسکندری)
@hafezbajoghli
75 viewsHafez, 18:58
2022-06-16 16:34:07
– حواست به قیافهی اون زنه باشه. اگه زنیکه از ماشین خوشش بیاد، میتونیم به بالاترین قیمت بزنیمش به پاچهی اون پیرمرده. با اون کادیلاک شروع کن. بعد میتونی کاری کنی به اون بیوک مدل ۱۹۲۶ راضی بشن. اگه همون اول با بیوک شروع کنی، اونوقت میرن سراغ فورد. آستین بالا بزن و شروع به کار کن.....- میخواید توی اون یکی بشینین و یه نگاهی توش بندازین؟ اوه، خیالتون تخت، زحمتی نیست. از صف میآرمش بیرون. - بندازشون توی معذوریت. کاری کن وقتتو بگیرن. مدام یادشون بنداز که دارن وقتتو میگیرن. مردم مبادی آداب هستن، البته بیشترشون. دلشون نمیخواد کسی رو به زحمت بندازن. کاری کن فکر کنن به زحمت انداختنت و بعد ماشین قراضه رو بچپون بهشون...
(خوشههای خشم، ستاین بک، اسکندری)
@hafezbajoghli
185 viewsHafez, 13:34