Get Mystery Box with random crypto!

راهیانه

لوگوی کانال تلگرام raahiane — راهیانه ر
لوگوی کانال تلگرام raahiane — راهیانه
آدرس کانال: @raahiane
دسته بندی ها: سیاست
زبان: فارسی
مشترکین: 1.62K
توضیحات از کانال

دوباره می‌نویسم.. چون زمزمه‌هایی در "راه"ی که زندگی است. زمزمه‌هایی از جنس ادای دِین به مردمانم. ایده‌نوشت‌های دانشجویی که جامعه‌شناسی می‌خواند.

Ratings & Reviews

1.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


آخرین پیام ها 2

2022-08-07 01:40:42 مرغ سحر (خاطرات پروانه بهار)
چهارمین فرزند ملک‌الشعرا بهار، پروانه بهار، دو بار خاطراتش را منتشر کرده: یک بار به فارسی در تهران (مرغ سحر، نشر شهاب، 1382) و یک بار به انگلیسی در امریکا (The Poet's Daughter, Larson Publications, November 16th, 2011). در هر دو کتاب، وی ضمن شرح خاطراتی از ایام کودکی و زندگی خانوادگی، چهرۀ پدرش را در چند دورۀ مختلف از زندگانی‌اش رسم می‌کند: سکونت و کار و آمدورفت‌ها در منزل تهران، حبس، بیماری، سفر به سوئیس، بازگشت به ایران و درگذشت. بخشی از اطلاعات مندرج در خاطرات پروانه بهار، پیش‌تر در مقالات و نوشته‌های دیگران هم منعکس شده بود اما قرار گرفتن آنها در دل روایتی خانوادگی، با قلم روان و شیرین فرزند شاعر، آنها را در قاب پنجره‌ای دیگر نشانده است.
شاید گزاف نباشد اگر بگویم آنچه پس از خواندن کتاب بیش از همه در من اثر کرد، آگاهی از فقر بهار بود. من می‌دانستم بهار در دوره‌هایی از زندگانی‌اش با فقر دست‎وگریبان بوده، تا جایی که مجبور می‌شده کتاب‌هایش را بفروشد و برای ﺗﺄمین معاش متحمل سختی شود؛ ولی حد آن را، چنین که دخترش وصف کرده، نشناخته بودم. ملک‌الشعرای روزگار ما حتی گرفتار نان شب بوده: بی‌شغل، عیالوار، در حبس و تبعید و خانه‌به‌دوشی. چه‌ها نرفته بود بر مردی که با اشعار و تحقیقاتش ثروتی ابدی برای ما فارسی‌زبانان بر جای گذاشته است.
از خواندن سطوری که مسکنت او را وصف می‌کرد، غرق خجالت شدم. ملک‌الشعرای مملکت باشی، وزیر و وکیل بوده باشی، اما آخر عمر نه حقوقی، نه بیمه‌ای، نه تقاعدی. همسرت آینه و گلدان و کاسه و کوزه را بفروشد، خانه را به هزار منّت گرو بگذارد ـ و تازه آن هم کفایت نکند به خرج‌وبرج فرزندان ـ کتاب‌ها و نسخه‌ها را حراج کند. حتی پول خرید دانه و ارزن آن «کبوترهای دلخواه» را هم نداشته باشی. هیهات، هیهات. از خودم پرسیدم چرا منِ دانشجوی ادبیات فارسی که عمرم را با اشعار این شاعر بزرگ سر کرده‌ام، با کبوترها و دماوندیه و مرغ سحرش عیش کرده‌ام و اشک ریخته‌ام، نباید می‌دانستم او چنین رنجی برده است؟ کجا را نخوانده بودم؟ چه چیز را ندیده بودم؟
تصویر عمومی‌ای که از بهار وجود دارد نمودار فقر نیست. این تصویر از لقبش شروع می‌شود: ملک‌الشعرا، که مرادف کامیابی و کامرانی است. به‌علاوه، او در عکس‌هایش همیشه آراسته است: اغلب با کت و کراوات، ریش تراشیده و قامت صاف. جز چند عکس که در بیمارستان گرفته شده و او در لباس بیماری و در حال بستری است، در بقیۀ عکس‌ها کاملاً مرتب و خوش‌لباس است. یک عکس معروف هم در کسوت وزارت دارد که از همه گمراه‎کننده‌تر است: وزارتی چندماهه در کابینۀ قوام، که تا آخر عمر اسباب پشیمانی‌اش بود. هم تصاویرش او را با صلابت در اذهان عمومی نقش می‌کرد، هم اشعارش که قصایدی فاخر و مفخم و مطنطن بود. حتی خودش شعری دارد در کارنامۀ زندان، که در آن به فقرش اشاره دارد اما چون به زبان طنز است و در دل ماجرایی دیگر، از بار رنج او خبر نمی‌دهد:
شب نوروز و کیسۀ خالی
خرج بسیار و همت عالی
بچه‌ها لخت و لخت کلفت‌ها
باغبان لخت و پیشخدمت‌ها
همسر من اگر سکوت کند
اکتفا با کهن رُخوت کند
کودکان را که می‌کند ساکت‌؟
کفش خواهند و پالتو و ژاکت
پروانه تعریف می‌کند که برای ﺗﺄمین هزینۀ درمان پدرش، ناچار به فکر گرو گذاشتن خانه در بانک ملی می‌افتند، اما رئیس بانک نمی‌پذیرد و او را جواب می‌کند. پروانه، سرخورده و دلسرد، از در بانک ملی، واقع در میدان فردوسی، بیرون می‌آید؛ درحالی‌که مجسمۀ فردوسی را وسط میدان می‌بیند. قرابت غریبی دارد سرنوشت فردوسی که نمی‌خواست ایران ویران شود، با آنچه بر سر بهار، سرایندۀ «ای خطۀ ایران مهین، ای وطن من»، آمد. گویی این است تقدیر آنانی که عمر بر سر آزادی و آبادی ایران نهادند.
تنگنای فقر سبب شد خانوادۀ بهار کتابخانۀ او را بفروشند: گنجی عظیم به ثمن بخس. اگر امروز می‌بینیم هنوز پس از نیم قرن چاپ کاملی از دیوان بهار وجود ندارد، جای گله از خانواده و شاگردان و ناشران او نیست؛ خجالتش برای همۀ ماست. نسخه‌ای که خود بهار در زمان حیاتش آمادۀ چاپ کرده بود خمیرِ استبداد رضاشاهی شد. پروانه بهار شرح می‌دهد که با چه گرفتاری و زحمتی جمع‌آوری اشعار بهار را پس از فوت او متقبل شده‌اند ـ هر برگی از جایی، هر دستخطی از گوشه و کناری. او از یاری محمد قهرمان در جمع‌آوری اولیۀ اشعار بهار نیز با ذکر جزئیات یاد می‌کند و من این را هم، بدین تفصیل، نمی‌دانستم. یاد محمد قهرمان نیک و بزرگ.
خاطرات پروانه بهار، بار دیگر، ضرورت زندگینامه‌نویسی و اهمیت ثبت خاطرات مشاهیر ادبی را پیش چشم می‌آورد. تمام جزئیاتی که دختر شاعر از پدرش وصف کرده، چون تکه‌های پازلی در تکمیل چهرۀ این ادیب فرزانه به کار می‌آید: چهره‌ای از شاعری خویشتن‌دار، آزادی‌خواه، مهربان و مقاوم. درویشی در کسوت پادشاه. https://t.me/Sayehsaar
475 views22:40
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 21:46:32
بخشی از سخنرانی دکتر آرمان ذاکری با عنوان "در نسبت عزاداری و عدالتخواهی؛ نگاهی جامعه شناختی" در نخستین نشست از سلسله نشست‌های ایام سوگواری سیدالشهدا (ع) با عنوان "چراغی دیگر".

علاقمندان می‌توانند فیلم کامل این سخنرانی را از طریق لینک زیر در صفحه آپارات خانه اندیشمندان علوم انسانی ملاحظه نمایند:

https://www.aparat.com/v/tMIVb
421 views18:46
باز کردن / نظر دهید
2022-08-05 18:57:43
دارا (در میانه‌ی مسیر ِ روایت ِ داستان ِ «گنجور») چند ماه است که با زندگی‌اش دم‌خورم. پای داستان زند‌ه‌گی‌‌اش نشسته‌ام، پرسیده‌ام، شنیده‌ام، خوانده ام و تصورش کرده‌ام. گاهی حتی کار به خواب‌هایم هم کشیده‌است! و چه حیف می‌شد اگر نمی‌شناختم‌ش. اگر داستان‌اش…
1.6K viewsedited  15:57
باز کردن / نظر دهید
2022-08-05 15:48:37
مستند ۶۰ دقیقه‌ای «سرپتی‌ها» به نویسندگی، کارگردانی و تهیه‌کنندگی کیوان مهرگان با محور قرار دادن شخصیت یارمحمدخان، به موضوع مشروطه در کرمانشاه می‌پردازد.

کیوان مهرگان کارگردان مستند «سرپتی‌ها» با اشاره به تنوع منابع و گستردگی شخصیت‌هایی که در مشروطه حضور داشته‌اند، گفت: «تحقیق درباره مشروطه بی شباهت به شیرجه زدن در حوض خالی نیست چون منابع تحقیق بسیار محدود است.»

کارگردان مستند «سرپتی» ادامه داد: «من فیلمسازم، مورخ نیستم. آنچه شما در «سرپتی‌ها» می‌بینید برداشت من است، حضورم در فیلم تاکیدی است بر این که آنچه شما می‌بینید همه تاریخ نیست. تاریخی است که من برداشت کرده و انتخاب کرده‌ام. فیلم می‌تواند یک نقطه شروع باشد. ادای دین من به زادگاهم، به مردان و زنان آزاده‌ای که برای آزادی و استقلال ایران جانشان را فدا کردند.

منبع
#روشنا/#مشروطه/#حافظه/#هنر
500 viewsedited  12:48
باز کردن / نظر دهید
2022-08-05 11:22:38
پویش حمایت از تحصیل کودکان مهاجر افغانستانی؛

والدین گرامی با نزدیک شدن به ایام ثبت نام دانش آموزان در مدارس دولتی و صدور برگه حمایت تحصیلی، اگر هنگام ثبت نام با مشکلی مواجه شدید، با ما در میان بگذارید تا با همیاری یک دیگر برای رفع این مشکلات قدم برداریم.

راه های ارتباطی
09945398434
@iranafg_admin


@diaran_ir
diaran.ir
374 views08:22
باز کردن / نظر دهید
2022-08-04 17:09:09
پیوست (۲): تصویر تبلیغات نمایشگاه در مورد زندگینامه‌ی آثار موزه رایتبرگ در سطح شهر زوریخ، با تصاویر مفرغ‌های لرستان.
427 views14:09
باز کردن / نظر دهید
2022-08-04 17:03:49
میراث گنگ، میراث نام‌دار (چرا در برابر غرب بی‌اعتمادبه نفس شده‌ایم؟) «حرف مهم است نه گوینده‌اش». این را فراوان شنیده‌ایم. «انظر الی ما قال ولاتنظر الی من‌قال». آدم‌های بزرگ، در سنت ما، حتی نام‌شان مهم نیست هر چه گمنام‌تر، اخلاقی‌تر. هر چه بی‌امضاتر،…
635 viewsedited  14:03
باز کردن / نظر دهید
2022-08-04 16:35:41 میراث گنگ، میراث نام‌دار
(چرا در برابر غرب بی‌اعتمادبه نفس شده‌ایم؟)

«حرف مهم است نه گوینده‌اش». این را فراوان شنیده‌ایم. «انظر الی ما قال ولاتنظر الی من‌قال». آدم‌های بزرگ، در سنت ما، حتی نام‌شان مهم نیست هر چه گمنام‌تر، اخلاقی‌تر. هر چه بی‌امضاتر، خاکی‌تر. امضاهایی که همه «العبد»اند. نویسندگانی که نه به نام خودشان، که به نشانی اثرشان شناخته می‌شوند. و نتیجه: تاریخی بی نام و نشان. هنرهایی بی هنرمند. آثاری بی امضا. آفرینش‌های هنری بدون خالق. ما مانده‌ایم و میراثی گمنام. نام و نشان‌هایی هم اگر هست، زیر نورافکن سیاست بوده و دین: جایی که هنرمندی زیر سایه‌ی اعلیحضرتی و قدرقدرتی چیزی تولید کرده یا ذیل نهاد دین. باقی، همه گمنامی. حتی اگر فردوسی و خیام و عطار و حافظ باشند که ما تقریباْ هیچ در مورد زندگی شخصی‌شان نمی‌دانیم.

این در حالی است که در غرب، هر اثری، داستانی دارد. زندگینامه‌ی آثار، ثبت و ضبط‌اند. حتی خط‌خطی‌های داوینچی و تمرین‌های نقاشی پیکاسو هم نگهداری می‌شوند و قدر و قیمت دارند. قدری و قیمتی نه برخاسته از کیفیت! که در نتیجه‌ی ربط به خالق اثر! خط‌خطی‌های داوینچی و مانه و ون‌گوگ هم مهم‌اند چون خودشان مهم‌اند. چون «من‌قال» مهم‌ است.

غرب هم از ابتدا اینطور نبود: در قرن ۱۵ میلادی/نهم شمسی است که هنرمند/پژوهشگری به نام جورجو وازاری با نگارش اثری با عنوان «زندگی هنرمندان» این بار نه به آثار، که به خود خالق آثار اهمیت محوری می‌دهد. اما شکلگیری این کتاب و این نوع نگاه به اهمیت خالق هنری، محصول تغییرات بزرگتری بوده‌: اومانیسم. انسانگرایی. این ایده که «انسان بما هو انسان» مهم است. پس هر آفریده‌ای از او هم مهم است. پس خود هنرمندها و بانیان هنر و حامیان هنر هم مهم‌اند و نه فقط کارشان و اثرشان و خلق‌شان.

ما اما همچنان در دوران پیشا اومانیسم به سر می‌بریم. آدمیزاد بما هو آدمیزاد چندان اهمیتی ندارد. این نوع فکر، اعتقادات، باورها یا کار انسان‌هاست که مهم است. میزان شباهت‌شان به ما. برای حزب‌اللهی، یک دیندار سنتی غیرسیاسی، هیچ ارزش وجودی ندارد: حتی اگر مدیر یک سمن خیریه باشد که ده‌ها کودک را تحت سرپرستی دارد. برای یک مؤمن سنتی، یک بی‌اعتقاد یا کم اعتقاد به خدا، بی‌ارزش است ولو که معلم بی‌نظیری باشد. برای یک استاد دانشگاه، یک زن بیسواد روستایی، چندان موجود مهمی نیست حتی اگر انبانی هفتاد ساله از دانش گیاه‌شناسی سنتی و دایره‌المعارف آشپزی‌های سنتی باشد. خود آدمیزاد برای ما همچنان مهم نیست. خط‌کش‌های ما، هنوز نه وجود یک انسان که میزان نزدیکی و دوری‌اش به شاخص‌های مطلوب ما را می‌سنجندند و بس.

در چنین زمینه‌ای، زندگی‌ها و «زندگینامه‌ها» مهم نیستند. اگر هم هستند، فقط زندگینامه‌های آدم‌های سرشناس دینی و سیاسی است که اهمیت دارد. باقی همه هیچ. آثار مهم‌اند نه داستان آثار. خلق‌ها مهم‌اند نه خالقان. این است که تاریخ ما، انبانی است از آثار بی‌داستان، اشیاء بی‌روایت. هنرهای بی‌حافظه و بی‌نشانی. قالی‌های حیرت‌انگیز بی‌امضا. گنبدهای مسحورگر بی‌خالق. سوزن‌دوزی‌های درخشان بی‌نام: سرنخ‌هایی رها شده و در هم گوریده. تاریخی لال. و مشخص است که در مواجهه‌ی تاریخ ِ سخنور و «نام‌دار» ِ غرب و تاریخ ِ گنگ و «بی‌نام» ما، سروری از آن چه کسی می‌شود؟ کدام ملت‌ها، حس غرور - ولو کاذب- پیدا می‌کنند و کدام جوامع، ناامید و سرخورده می‌شوند و خود را تهی‌دست می‌بینند؟

باید به این بی‌شناسنامه‌گی پایان داد. باید آدم‌هایمان را جدی گرفت. باید خط‌کش‌هایمان را چند متر و معیاری کرد. هر کدام‌مان از هر کجا نشسته، باید تاریخ را ثبت و ضبط کرد: تاریخ خانواده، تاریخ محله، تاریخ اشیاء، تاریخ نهادها، شجره‌نامه‌ها.. باید خودمان را، داستان خودمان را، خانواده و محله و شهر و استان و ایران و منطقه خودمان را ببینیم و جدی بگیریم. باید رد خودمان را در تاریخ بگیریم. باید «تذکره‌ها» و «شرح‌حال»ها و حسب‌حال‌ها و روزنوشت‌ها و خاطرات و «گلستان هنر»ها را جدی بگیریم. این‌ها آجرهای دیروز و امروز بازسازی بنایی است که خود «ما»ست. مایی که مهم‌ایم. مایی که داریم ذره‌ذره، پاک می‌شویم. «من‌قال»ها مهم‌اند. چون ما هم کسانی هستیم.

راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#حافظه|#استخراج_و_تصفیه_منابع_فرهنگی|#هنر|#آنسوی_حیرت
372 viewsedited  13:35
باز کردن / نظر دهید
2022-06-25 02:16:38
#پاره_ی_تن/#جوامع_هم‌سرنوشت/#روشنا
118 viewsedited  23:16
باز کردن / نظر دهید
2022-06-23 18:04:41 راهیانه pinned « نوزایی از پایین (درباره‌ی راه حل مدرن ِ ایرانی ِ گسست و تداوم) قطارهای شهری، سالم و سر حال‌اند. جزو امضاهای شهری زوریخ. اما نو به نظر نمی‌رسند. یک روز توجهم به پلاکی روی دیواره‌ی داخلی قطار جلب شد: قطارها (ترن‌ها)، ساخته شده در سال 1976/1354 هستند.…»
15:04
باز کردن / نظر دهید