Get Mystery Box with random crypto!

راهیانه

لوگوی کانال تلگرام raahiane — راهیانه ر
لوگوی کانال تلگرام raahiane — راهیانه
آدرس کانال: @raahiane
دسته بندی ها: سیاست
زبان: فارسی
مشترکین: 1.62K
توضیحات از کانال

دوباره می‌نویسم.. چون زمزمه‌هایی در "راه"ی که زندگی است. زمزمه‌هایی از جنس ادای دِین به مردمانم. ایده‌نوشت‌های دانشجویی که جامعه‌شناسی می‌خواند.

Ratings & Reviews

1.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


آخرین پیام ها 12

2022-04-23 22:59:21
حلقهٔ دیدگاه نو برگزار می‌کند:

«مهاجرهراسی در ایران:
تحلیل‌هایی از وقایع اخیر»

با حضور:

آرش نصر اصفهانی
پژوهشگر جامعه‌شناسیِ مهاجرت

قمر تکاوران
فعال مدنی حوزهٔ مهاجران و پژوهشگر اجتماعی

محمدرضا جلائی‌پور
فعال مدنی و پژوهشگر اجتماعی

شنبه، ۳ اردیبهشت، ساعت ۲۲:۳۰ به وقت تهران

لینک پیوستن به اتاق در کلاب‌هاوس

@didgahenochannel
@jalaeipour
42 views19:59
باز کردن / نظر دهید
2022-04-21 17:19:55 کارد دوباره به استخوان رسید؛ شهر تاریخی ارگان دو نیم می‌شود!

این فیلمی است از اسماعیل یغمایی، باستان‌شناس شناخته‌شده‌ است که بیش از ۶۰ سال در عرصه‌ی باستان‌شناسی ایران خون‌دل‌ها خورده. این اشک‌های او بر مزار فرزند عزیزش نیست، بر ویرانه‌های از دست‌رفته ارگان عیلامی است. این فیلم در سال ۹۲ گرفته شده زمانی‌که او بعد از انجام حفاری‌های علمی در سال ۱۳۶۱ بعد از گذشت ۲۹ سال برای سرکشی به محوطه‌ی ارگان عیلامی به بهبهان می‌رود و ناگهان با تخریب‌ این محوطه از سوی نهادها و ارگان‌هایی چون جهادسازندگی، سازمان آب و برق خوزستان، وزارت نفت و شهرداری مواجه می‌شود. محوطه‌ی عیلامی نابود شده و او بر ویرانه‌هایش اشک می‌ریزد.

در این محوطه، یافته‌هایی از مقطع پایان دوره‌ي «عیلامی نو و آغاز هخامنشی» به دست آمده که برهه زمانی بسیار مهمی در تاریخ ایران است.

یغمایی حالا بعد از ۹ سال از زمانی‌که این فیلم تهیه شده، به میراث‌خبر درباره‌ی اتفاقی که در ارگان افتاده بود، می‌گوید: «اولین تخریب‌ها در این محوطه به اوایل دهه ۶۰ برمی‌گردد، زمانی‌که وزارت آب و برق خوزستان داشت سد مارون را می‌ساخت. در حین عملیات ساخت‌وساز تیغه‌ی لودر این وزارتخانه به آرامگاهی با یافته‌های بسیار زرین و سیمین برخورد. همان‌زمان دفتر حفاظت تاریخی به سرپرستی مهندس «باقرآیت‌الله‌زاده شیرازی» که چندان دل‌خوشی از مرکز باستان‌شناسی ایران به سرپرستی «محمد اباذری» نداشت دو نفر از کارشناسان بی‌تجربه خود را برای بررسی به آن‌جا گسیل داشت. این افراد که توان کارشناسی نداشتند فقط به جمع‌آوری آن‌چه راننده لودر بیرون آورده بود، چون جام زرین و حلقه‌ زرین قدرت پادشاه عیلامی کیدین هوتران و... پرداختند.»

پس از دو ماه اما همچنان گزارش‌های از وجود آثار تاریخی در این محوطه به مرکز باستان‌شناسی تهران فرستاده می‌شود، سرانجام این مرکز، اسماعیل یغمایی، باستان‌شناس را برای کاوش به آن‌جا اعزام می‌کند. این باستان‌شناس با حفاری علمی در آرامگاهی که پیشتر کارشناسان دفتر آثار تاریخی به جمع‌آوری اشیا پرداخته بودند، یافته‌های بسیاری کشف کرده و حفاظت‌های لازم را انجام می‌دهد.

این محوطه نه تنها ثبت ملی بود بلکه یافته‌های ارزشمند معماری آرامگاهی و اشیاء به دست آمده از آن، گواهی می‌داد که طبق قوانین میراث‌فرهنگی باید این محوطه حفاظت می‌شد و هیچ نهاد و گروهی حق ساخت‌وساز در آن‌جا نداشت. اما برخلاف تمام قوانین، سازمان آب و برق خوزستان و جهاد سازندگی به بهانه استخراج شن برای سد مارون هر چه تپه باستانی در آن‌جا بود را ویران کردند. مهندسان ساخت سد شهادت می‌دادند در دوسویه کناره‌های مارون پر از شن‌ریزه بود و اصلا نیازی به تخریب محوطه‌های باستانی نبود.

این تخریب‌ها اما پیکر ارگان عیلامی را دو نیم کرد، پس از برپایی سد که سه بار آن را ساختند و آب برد، سرانجام سد مارون افتتاح شد. اما باز هم تخریب‌ها تمامی نداشت. یغمایی می‌گوید: «یکی دیگر از تخریب‌ها با فرود هلکوپتر هاشمی رفسنجانی، رییس جمهور وقت در محوطه باستانی ارگان اتفاق افتاد.»

پس از افتتاح سد بقیه ارگان‌های دولتی هم بی‌هیچ هراسی دست به تخریب هرآن‌چه باقی‌مانده بود، زدند. شهرداری به بهانه پارک درخت کاشت. وزارت نفت لوله‌هایش را آن‌جا دپو کرد و... امروز دیگر هیچ‌چیز از این محوطه ارزشمند نمانده است.

ارگان عیلامی نابود شد و ملت ایران از یافته‌های این هویت دیرین محروم شدند اما باز هم به‌تازگی خبرهایی شنیده می‌شود، مبنی بر این‌که دست‌اندرکاران خوزستان بار دیگر عزم کرده‌اند تا با رد کردن لوله آب از وسط شهر ارگان ساسانی- اسلامی این دوره تاریخی را هم کاملا نابود کنند. این در حالی است که این محوطه سال ۱۳۹۲ از سوی باستان‌شناسانی چون کامیار عبدی، محمدتقی عطایی و شهرام زارع تعیین حریم شده و به تمامی دستگاه‌های مربوطه ابلاغ شده است.
گفته می‌شود، در همین روزهای اخیر، جلسه‌ای در وزارتخانه میراث‌فرهنگی تشکیل شده تا به عبور این لوله از محوطه مجوز داده شود.

این جلسه بدون حضور کارشناسان مربوطه که آن‌جا را تعیین حریم کرده یا تخصص لازم در آن منطقه را دارند؛ برگزار شده است. به نظر می‌رسد یکی از موافقان اصلی دادن این مجوز از مدیران وقت رامهرمز است. سوال این‌جاست آیا این بار هم شاهد از بین رفتن بخش‌های دیگر این محوطه ارزشمند هستیم که نمونه‌ای بی‌نظیر در تقسیم آب و استفاده از قنات در دنیاست؟ آیا آیندگان ما را به دلیل دادن این مجوزها محکوم نخواهند کرد؟ کارشناسان بر این باورند که این خط لوله به راحتی از بیرون محوطه قابل عبور است اما معلوم نیست، اصرار عده‌ای برای عبور این خط لوله از وسط شهر ارگان برای چیست؟ چقدر دیگر باید به حال از دست دادن هویت تاریخی ایران گریست؟

@miraskhabar
46 views14:19
باز کردن / نظر دهید
2022-04-21 17:19:41
گزارش: فاطمه علی‌اصغر

توجه: فیلم را آقای دکتر عباس مقدم، باستان‌شناس ۹ سال پیش هنگام بازدید از بهبهان گرفته اند


این فیلمی است از اسماعیل یغمایی، باستان‌شناس شناخته‌شده‌ و کهنه‌کار است که بیش از ۶۰ سال در عرصه‌ی باستان‌شناسی ایران خون‌دل‌ها خورده. این اشک‌های او بر مزار فرزند عزیزش نیست، بر ویرانه‌های از دست‌رفته ارگان عیلامی است. این فیلم در سال ۹۲ گرفته شده زمانی‌که او بعد از انجام حفاری‌های علمی در سال ۱۳۶۱ بعد از گذشت ۲۹ سال برای سرکشی به محوطه‌ی ارگان عیلامی به بهبهان می‌رود و ناگهان با تخریب‌ این محوطه از سوی نهادها و ارگان‌هایی چون جهادسازندگی، سازمان آب و برق خوزستان، وزارت نفت و شهرداری مواجه می‌شود.

محوطه‌ی عیلامی نابود شده و او بر ویرانه‌هایش اشک می‌ریزد. بار دیگر مسئولان میراث فرهنگی بر سر مذاکره بر عبور لوله آب از وسط شهر تاریخی نشستند این بار شهر ارگان ساسانی- اسلامی دو نیم‌ می‌شود.

کامل این گزارش را در ادامه بخوانید:

@miraskhabar
45 views14:19
باز کردن / نظر دهید
2022-04-21 12:33:05 دروازه‌بانی
نوشته: ابراهیم سلیمی کوچی

تا آدم پا نگذاشته باشد به زمینِ فوتبال نمی‌تواند تصوّرِ دقیقی از بزرگیِ دروازه داشته باشد. لوییجی بوفونِ افسانه‌ای جایی گفته بود: «لامصّب تقریباً به اندازه‌ی یک آپارتمانِ دوخوابه است!» بی‌راه نگفته بود پلنگِ چشم‌آبیِ ایتالیایی: مستطیلی را در نظر بگیرید با حدود هفت‌متر‌و‌نیم طول و دو‌و‌نیم‌متر ارتفاع؛ حجمی نزدیک به حجمِ یک خانه‌ی کوچک.

دروازه‌بانی آمیزه‌ی غریبی از شجاعت و تمرکز و استقامت است. باجرأت‌ترین فوتبالیست‌ها دروزاه‌بان می‌شوند و از همان اوّل می‌دانند که باید دیوانه‌ترین و عاشق‌ترینِ آدم‌هایِ مستطیلِ سبز باشند. واقعاً جرأتی جنون‌آمیز می‌خواهد که روردرویِ مهاجمانی که گل‌زدن کارِ روزانه‌شان است ‌بایستی و خداخدا کنی که بتوانی پهنای ناچیزِ تنت را بدهی جلویِ توپی که می‌تواند با سرعتِ گلوله به هرجایِ آن هفت‌متر‌و‌نیم نفوذ کند.

و از این ترسناک‌تر دانستنِ این واقعیّت است که بُردی اگر باشد به حسابِ دیگران است. به حسابِ آن‌ها که توانسته‌اند توپ‌هایی را که تو گرفته‌ای ببرند بچسبانند به تورِ دروازه‌ی حریف. و برعکس باختی اگر باشد پیش از هرکس به پای ِتو نوشته می‌شود. مهم نیست توپ از چند نفر مهاجم و هافبک و دفاع گذشته باشد، مهم این است که نباید از حصارِ آپارتمانِ تو رد می‌شده و شده. توپِ لعنتی دیگر به فاسقی می‌مانَد که جلوی همه دامنِ ناموسِ تو را دریده و از «خط» -از آن بکارتِ باارزش- عبور کرده و تو را سرخورده و تنها و غریب برجا گذاشته. درست از همان لحظه تنهایی. و از همان لحظه بارِ خفت‌ها و خواری‌ها و تقصیرها بر دوشِ توست. تا بعدتر که شاید شانس بیاوری و گلی به جبران زده شود یا بُردی اتّفاق بیفتد و ملّت آن رسوایی را فراموش کنند و تو دوباره یکی از تیم باشی. یکی شبیهِ بقیه. تا گلِ بعد و دوباره از اوّل.

دروازه‌بانی اوجِ تحمّلِ تنهایی و غریبی است. آن‌هم زیرِ نگاهِ خشمناک، طلبکار یا بغض‌آلودِ آن‌همه آدم که امیدِ آخرشان بوده‌ای و هستی. چه فکرِ نابی داشته‌اند آن‌ها که 14 آوریل را در تقویمِ جهان به نامِ دروازه‌بان‌ها کرده‌اند. به نامِ آدم‌هایی که در دنیایِ بزدلی‌ها و جاخالی‌دادن‌ها جرأت ایستادن و تاب‌آوردن دارند.

پانوشت من: همیشه عاشق فوتبال بودم. فوتبال، و تنها یکی دو چیز دیگر، زمان‌های «از خود بی‌خودی» من در این چهل سال زنده‌گی بوده‌اند. در فوتبال، هنوز هم برای من سِحری است که نمی‌دانم چیست و از کجاست. اما می‌آید و می‌برتم. به خصوص در زمین ِ چمن ِ یازده نفره بازی کردن. و در فوتبال، همیشه عاشق دروازه‌بانی بودم. گرچه قدم در مقایسه با دروازه‌بان‌های دیگر، همیشه کوتاه‌تر بود. اما در "تمام" ِ تیم‌های باشگاهی و دانشگاهی که بازی کردم، همیشه دروازه‌بان اول می‌شدم. شاید چون عاشق‌ش بودم. در غالب دانشگاه‌هایی که در آن‌ها تحصیل کردم، همیشه همان اول مهر، سراغ تیم ِ فوتبال دانشگاه و زمین چمن‌ش را گرفتم و دروازه‌بان تیم دانشگاه می‌شدم: دانشگاه هواپیمایی کشوری و دانشگاه بهشتی.. فقط یک مصدومیت سخت می‌توانست نگذارد دروازه‌بان تیم دانشگاه تهران شوم. که آمد و اتفاق افتاد و ناکار شدم. اما هنوز هم بسیاری شب‌ها، خواب زمین چمن و "دایو زدن" و دفاع چیدن برای ضربه ایستگاهی را می‌بینم. هنوز هم صحنه‌ی آهسته، پنالتی‌هایی را گه گرفتم، توپ‌هایی که دفع کردم و شیرجه‌هایی که رفتم و گل‌های بدی که خوردم را گاهی در ذهنم بارها تصور می‌کنم. هنوز هم گاهی ناپرهیزی می‌کنم و اینجا هم توی دروازه می‌ایستم و کُری می‌خوانم! سهم بزرگ ِ من از شیدایی ِ زنده‌بودن، دروازه‌بانی فوتبال بود! چه سهم شیرینی!

عکس: تمرینات تیم دانشکده صنعت هواپیمایی کشوری برای مسابقات کشوری، 1379.

#از_زنده‌گی|#فوتبال|#گفتگوهای_تنهایی
137 viewsedited  09:33
باز کردن / نظر دهید
2022-04-21 00:24:40 نا کارشناسان
(بخش‌هایی از مصاحبه یاسر باقری)

اکثر مردم و تصمیم‌گیران اولا می‌دانند که برخی از امور درست کار نمی‌کند؛ ثانیا معتقدند که این کژی در کارکرد، امری طبیعی، ذاتی یا خودانگیخته نیست، بلکه محصول ساختارها و چیدمان نیروهای اجتماعی است؛ ثالثا سطح و نوعی از مداخله در آن را ضروری می‌دانند؛ اما اینکه سطح مداخله، نوع مداخله و ابزار مداخله چه باید باشد، عموما موضوع تامل چندانی قرار نمی‌گیرد، و انتخاب عملی در این زمینه محصول نوعی شهود هستند که برآمده از مطالعات سطحی و رونوشت‌های خام از سایر کشورها؛ یا بازنمایی پیچیده‌ای از منافع تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیران است.

به نظرم کشورهای توسعه‌یافته (حداقل به اندازه ما) با آن روبرو نیستند و آن پیچیدگی فهم نظرات و اندیشه‌های کارشناسان مختلف درگیر در حوزه نظر و عمل سیاست‌گذاری اجتماعی است؛ عموما چنین به نظر می‌رسد که در میدان سیاست‌گذاری اجتماعی ایران، واژگان و به طور کلی «کلام» بازتاب‌دهنده صریح جهت‌گیری‌ها و خواسته‌های افراد نیست. درحالی‌که کلام قرار است محمل انتقال پیام باشد، خود چنان در لفافه قرار دارد که فراروی از آن و دستیابی به نیات یا خواسته‌های صاحب کلام مقدور نیست.

برای مثال از راستِ راست تا چپِ چپ در ایران از لزوم رعایت عدالت سخن می‌گویند. در حالی‌که اگر به دشواری به پسِ ذهن آنان (که البته صرفا در هم‌نشینی درازمدت ممکن می‌شود) رسوخ کنید، درمی‌یابید که با وجود تشابه مفاهیم، قلمرو معنایی هر یک از آن‌ها متفاوت است یعنی این گروه چیزی را عادلانه می‌داند که گروه دیگر، ضد آن را؛ بدتر از این، آنکه در مورد برخی، این قلمرو ثبات هم ندارد؛ یعنی حتی با تغییر موضوع، مصادیق امر عادلانه نیز تغییر می‌کند و گاه در جایگاهی متعارض با امر عادلانه در موضوع قبل قرار می‌گیرد.

نمود دیگر این موضوع، تقویت رویکرد «هم این و هم آن» در مورد ارزش‌های داخلی و «نه این، نه آن» در رویکردهای خارجی است. به عبارتی همه در ایران پیرو راه سوم یا راه میانه هستند. بدون اینکه این راه‌های سوم، از انتظام و انسجام مشخصی برخوردار باشند و بتوانند به مثابه دستگاه نظری کار کنند.

پژوهش به معنای درست آن، در ایران یک ضرورت ناموجود است. البته پژوهش‌های بی‌ربط فراوانی تولید می‌شوند که قرار نیست پرسشی را پاسخ دهند؛ قرار نیست سازوکاری را توصیف کنند؛ قرار نیست آگاهی‌بخش باشند، بلکه صرفا می‌خواهند رابطه میان دو متغیر را که در فلان نظریه آمده است، بسنجند؛ این‌ها پژوهش نیستند بازی و ریاضی هستند، تمرین کار با آماره‌ها هستند. البته و صد البته که این خود محصول سازوکارهای اجتماعی موجود هستند.

گاه پیامد یک سیاست نادرست، گرسنه‌تر شدن، فقیرتر شدن و محروم‌تر شدن عده‌ای زیادی از مردم است اما حتی پدیدار شدن آن پیامدها نیز باعث نمی‌شود که مدعی سیاست مذکور، در درستی سیاست‌های خود تردید کند؛ حتی به بهای ریختن خون برخی از بازندگان سیاست‌ها نیز تغییری در موضع این ناکارشناسان صورت نمی‌گیرد. سیاست درست همیشه درست تلقی می‌شود و پیامدهای آن به اجرا و مجریان یا سایر عوامل اتفاقی نسبت داده می‌شود.

متن کامل مصاحبه: https://spi.atu.ac.ir/page_1471.html

#خیانت_نخبگانی|#دانشگاه|#جامعه
283 viewsedited  21:24
باز کردن / نظر دهید
2022-04-20 08:26:19 سال ۸۴ وارد دانشکده شرعیات هرات شدم. تنها دانشکده ای بود که صنف های دخترها و پسرها جدا و دور از هم در طبقات جداگانه بود.
به جز استادِ فقه مان همه استادها مرد بودند.
در همان آغاز سال اول یک روز از اداره خبر دادند برای تحصیل در "الازهر مصر" بورسیه آمده کِی حاضرست همین الان امتحان عربی بدهد، برای اجازه گرفتن به منزل زنگ زدم. پدر و مادرم در تصمیم آزادم گذاشتند، همانطور که در انتخاب رشته و بعدها ازدواج و انتخابِ شغل نظرم را پذیرفتند.
در امتحان شرکت کردم و همان روز نتایج اعلان شد.

من و دو پسر نمره قبولی گرفتیم و از طرفِ اداره احضار شدیم. استادها با تعجب می پرسیدند تو چطور بدونِ محرم شرعی مصر می روی اجازه داری؟ با خونسردی گفتم، بله.
شروع کردند به چون و چرا و کنایه زدن تا منصرف شوم و امتیازم را به یکی از آن پسرها واگذار کنم. چون فقط دو محصل لازم بود و نمره من با یکی از آنها برابر بود.
او پسری مظلوم نما از ولایات دور افتاده بود که با نگاهش التماس می کرد تا من انصراف بدهم.
گفتم، اگر مسئله به حق و عدالت است باید مرا انتخاب کنید.
چرا هر دو محصل پسر باشند!
بلاخره قبول نکردند و بین من و او قرعه انداختند. نام او بالا آمد.
شادی و شعف استادها در آن لحظه مرا ناراحت و متعجب ساخت و بدون حرفی از اداره بیرون شدم.
برایم زیاد هم مهم نبود چون برایِ تحمل دوری از خانه تردید داشتم.

بعد از مدتی خبر رسید که آن دو محصلِ پسر هم موفق به رفتن نشدند. چون بورسیه ها را فرزندان وزیر و وکلا قاپیده بودند.
اما این خاطره تبعیض آمیز از استادان شرعیات گوشه ذهنم ماند.
همان استادانی که با آمدن دوباره طالبان هیچ کُنش و اعتراضی از آنها
دیده نشد.
ولی من به هدفم از خواندنِ شرعیات رسیدم. شناختِ تمام خرافات و اباطیلی که بارها در گوشم تکرار شد و من گاهی آنها را رد و گاهی با تردید، سکوت کرده بودم.

حال که معلم هستم، وقتی می بینم شاگردانم جرات دارند، سر صنف من احکام فقهی را به چالش بکشند و گاهی از عشق و ادبیات بپرسند و بعد با خوشحالی زیر لب آهنگی زمزمه کنند و ناخن هایِ لاک زده اشان را به هم نشان دهند؛ احساس راحتی و آزادی می کنم.
و یادم از سخن نیچه می آید:
"ای بسا کس که زنجیر خویش نتواند گسست، اما بند گسلِ دوست خویش تواند بود."

@homahemmat
234 views05:26
باز کردن / نظر دهید
2022-04-19 12:08:03
320 views09:08
باز کردن / نظر دهید
2022-04-18 13:15:28 نسل ِ جسور
(برای سماع ِ حماسی ِ "خانیکی‌"ها)

این متن درباره هادی خانیکی نیست. هست، و نیست. هست، چون صبح، این‌طرف دنیا، چشمم را با خواندن متن ِ روایت ِ مواجهه‌ی جدیدش شروع کردم: این بار، مواجهه با سرطان. و در مورد او نیست، چون اصلاً درباره‌ی این نسل، نمی‌شود "تنها" نوشت. چون این نسل، نسل "جمع" است. اصلاً مواجهه‌اش با جهان، جمعی است: تجربه کردن‌اش جمعی است. درس گرفتن‌هایش جمعی است. حتی اندیشیدن‌هایش هم جمعی است. اصلاً فرد ِ تک و تنها و جدا از جمع، برایش غریبه است. از ابتدا، در جمع شکل گرفته، با جمع، «خود» را شناخته، در جمع، فعالیت کرده، در جمع شکست خورده. جمعی متهم شده. جمعی به زندان رفته و انقلاب کرده و به جنگ رفته و راه ساخته و خود را از نو تعریف کرده و تسلی داده و تسلی گرفته و تجدید نظر کرده و اندیشیده و از گفتگو گفته. نمی‌شود از خانیکی‌ و نسل خانیکی‌ها، به تنهایی سخن گفت. رستگاری‌ برای این نسل، جمعی است.

من، از نسل حائلم: و چقدر به این موقعیت، مباهات می‌کنم. حائل، میان ِ این نسل و جهانش، و میان ِ نسل بعدی و جهان‌اش. ما، نسل ِ حائل، آنقدر خوشبخت بودیم که با نسل ِ خانیکی، به کوه برویم. ترانه‌های کوه‌شان را بشنویم. زبان‌شان را بشناسیم. با سن کم‌مان، هم‌خاطره‌ی انقلاب و جنگ و ماتم و بازنگری و بازسازی جهان‌شان باشیم. ما، نسل ِ ناظریم: نسلی که دید. زانو به زانویشان نشست. قضاوت‌های دیگران را از کارنامه‌شان دید. ارزیابی‌های گفته و ناگفته‌شان را از مسیری که آمدند، شنید. نسلی که کنارشان، پا گرفت، قد کشید، مو به مو گفت و نکته به نکته شنید؛ و سفید شدن موهایشان را به چشم دید. نسلی در میانه. آشنا به دغدغه‌های آن‌ها و رو به جهانی که داشت می‌آمد. و همسایه‌ی نسلی جدیدتر که جهان ِ اینان را نمی‌شناخت. زبان‌شان را نمی‌دانست. داستان‌شان برایش غریب و بعید بود. سکوت‌شان را نمی‌خواند. چهره‌های دیروزشان را تشخیص نمی‌داد. نسلی که رستگاری برایش فردی بود. ما، در این میانه، زیستیم. پلی. حائلی. مترجمی. هِرمس‌ی. ما حتی خودمان را در آیینه‌ی آن‌ها شناختیم. در مقایسه. در تقابل. در حسرت. و در قضاوت‌.

نسل ِ غریبی هستند. فراوان زانو به زانویشان زده‌ام. بیشتر از آنکه بگویم، شنیده‌ام. بیشتر از آنکه قضاوت‌شان کنم، درک‌شان کرده‌ام. و هنوز مانده تا بشناسم‌شان. تا به دنیایشان محاط شوم. تا بفهمیم چه بودند و چه کردند. شاید که چون هنوز در میانه‌ی میدان‌اند. میدان را خالی نکرده‌اند. هنوز داستان‌شان را می‌نویسند. هنوز "تمام" نشده‌اند. هنوز کنار نرفته‌اند و کناره نجسته‌اند. نسلی که در برابر تمام شدن، مقاومت می‌کند. نسلی که انگار زنده‌گی را، تا جرعه‌ی آخرش می‌خواهد. تا آخرین قطره. و چه تناقض ِ جذابی! نسلی که «فدایی» ِ "آرمان‌"هایی جمعی بود، نسلی که زنده‌گی را به بازی می‌گرفت. نسلی که جان‌اش، برای جمع و جامعه، کف دستش بود، انگار قدر ِ زیستن را بیشتر می‌دانست. تا جرعه‌ی آخرش. تا آخرین قطره.

و اصلاً ماجرا همین است: این نسل، "جسارت زیستن" داشت. نسلی که دچار ِ روزمرگی نمی‌شود. معنی ِ وادادن را نمی‌فهمد. افسردگی را نمی‌شناسد. ناله نمی‌کند. به کُنج نمی‌خزد. کنار نمی‌رود. تمام نمی‌شود. نسلی که حتی صورت به صورت ِ سرطان، رجز می‌خواند. نسلی که جسارت ِ زیستن دارد. نسل ِ مصدق و طالقانی. نسل ِ همت. نسل ِ بازرگان. نسل ِ شفیعی کدکنی و شجریان. نسل ِ خانیکی. فارغ از هر چیزی، چقدر این تصویر حماسی است: در سماع ِ زیستن، در وسط میدان.

رقصی چنین میانه‌ی میدان‌ام آرزو است!


ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#روشنا|#گفتگوهای_تنهایی|#جامعه|#ما
417 viewsedited  10:15
باز کردن / نظر دهید
2022-04-14 18:16:08 رنج‌آجین (با ما چه کردند؟) [بخش دوم و پایانی] حتی ژن‌هایش، نشان تجاوز استعمارگر دارند: مقاله‌ای علمی را نشانم می‌دهد: در مطالعات اخیر ژنتیک مشخص شده‌است که در 75 درصد ژن‌های برزیلی‌ها، در سراسر کشور، ژن اروپایی وجود دارد. این می‌دانی یعنی چه؟ یعنی…
653 viewsedited  15:16
باز کردن / نظر دهید
2022-04-14 18:02:44 رنج‌آجین
(با ما چه کردند؟)

[بخش دوم و پایانی]

حتی ژن‌هایش، نشان تجاوز استعمارگر دارند: مقاله‌ای علمی را نشانم می‌دهد: در مطالعات اخیر ژنتیک مشخص شده‌است که در 75 درصد ژن‌های برزیلی‌ها، در سراسر کشور، ژن اروپایی وجود دارد. این می‌دانی یعنی چه؟ یعنی بسیاری از زن‌های بومی، تجربه‌های تجاوز توسط اروپاییان در نسل‌های گذشته را داشته‌اند.

گذشته؟ کدام گذشته؟ حتی ذهن ِ برزیلی هم مجروح استعمار است: تحقیقات جدید در همین سال‌های اخیر نشان می‌دهند که زنان برزیلی، تمایل شدیدی به رابطه با مردان اروپای غربی، استرالیا و امریکای شمالی دارند. باندهای قاچاق انسان، برای شکار زنان برزیلی، از مردانی با زبان و پوشش اروپایی و امریکایی استفاده می‌کنند و آن‌ها را برای کار به عنوان برده جنسی، به این کشورها قاچاق می‌کنند. و این یعنی چه؟ یعنی برده‌ای با سابقه‌ی چند قرن رنج، که حالا نه تنها به برده بودن خو کرده، که ذهنش، شیفته‌ی شکنجه‌گر تاریخ خویش شده‌است! و عمق نفوذ ِ یک تاریخ رنج را ببین که تا کجا ریشه داده است!

بی‌تاب می‌شوم: چطور چنین چیزی ممکن است؟ مردمانی که از بزرگترین بخش‌های زندگی‌شان تا ریزترین اجزاء هویت‌شان، زخم استعمار داشته‌باشد؟! از جنگل‌ها تا پرچم‌شان، از دین‌شان تا ژن‌هایشان، از ذهن‌هایشان تا جغرافیایشان... ردّ خونی که یک تاریخ ادامه یافته. و چطور چنین اروپایی، چنین امریکایی، می‌تواند بی‌شرمانه امروز مدعی حقوق بشر، صلح، محیط زیست و ضدیت با خشونت باشد؟ جز این است که نخست باید به زشتی یک تاریخ از جنایت، تا همین امروز معترف باشد و عذرخواه؟ این، سویه‌ی دیگر غرب است: مدرنیته‌ای برای سفیدهای اروپایی. تاریخی از رنج، که حتی روایت نشده‌است. تاریخی مسکوت. تاریخی که نیست. بُغضی هنوز در گلو.

به قیچی شدن‌مان میان دو تیغه فکر می‌کنم: استبداد داخلی و استعمار خارجی. تاب نمی‌آورم. اشک‌هایم، جلوی چشم‌های متعجب‌اش، جاری می‌شود. زیر لب، با بغض می‌گویم:
"Yea brother! that's the way it was". (آری! این چنین بود برادر)


تصویر: تصویری نمادین از اعتراضات بومیان برزیل در هفته گذشته در پایتخت.

ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#از_رنجی_که_می‌بریم|#ما|#استعمار|#پاره‌_ی_تن|#آنسوی_حیرت
545 viewsedited  15:02
باز کردن / نظر دهید