Get Mystery Box with random crypto!

راهیانه

لوگوی کانال تلگرام raahiane — راهیانه ر
لوگوی کانال تلگرام raahiane — راهیانه
آدرس کانال: @raahiane
دسته بندی ها: سیاست
زبان: فارسی
مشترکین: 1.62K
توضیحات از کانال

دوباره می‌نویسم.. چون زمزمه‌هایی در "راه"ی که زندگی است. زمزمه‌هایی از جنس ادای دِین به مردمانم. ایده‌نوشت‌های دانشجویی که جامعه‌شناسی می‌خواند.

Ratings & Reviews

1.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


آخرین پیام ها 3

2022-06-23 17:41:19
نوزایی از پایین (درباره‌ی راه حل مدرن ِ ایرانی ِ گسست و تداوم) قطارهای شهری، سالم و سر حال‌اند. جزو امضاهای شهری زوریخ. اما نو به نظر نمی‌رسند. یک روز توجهم به پلاکی روی دیواره‌ی داخلی قطار جلب شد: قطارها (ترن‌ها)، ساخته شده در سال 1976/1354 هستند.…
158 views14:41
باز کردن / نظر دهید
2022-06-23 17:41:19
نوزایی از پایین (درباره‌ی راه حل مدرن ِ ایرانی ِ گسست و تداوم) قطارهای شهری، سالم و سر حال‌اند. جزو امضاهای شهری زوریخ. اما نو به نظر نمی‌رسند. یک روز توجهم به پلاکی روی دیواره‌ی داخلی قطار جلب شد: قطارها (ترن‌ها)، ساخته شده در سال 1976/1354 هستند.…
157 views14:41
باز کردن / نظر دهید
2022-06-23 17:38:55 نوزایی از پایین
(درباره‌ی راه حل مدرن ِ ایرانی ِ گسست و تداوم)

قطارهای شهری، سالم و سر حال‌اند. جزو امضاهای شهری زوریخ. اما نو به نظر نمی‌رسند. یک روز توجهم به پلاکی روی دیواره‌ی داخلی قطار جلب شد: قطارها (ترن‌ها)، ساخته شده در سال 1976/1354 هستند. یعنی چهل و شش ساله! اما روی همان پلاک، نوشته‌شده که حداقل هفت بار تعمیر اساسی شده‌اند. سوییس است. پول دارند. اما دور نمی‌اندازند و نو نمی‌کنند.

دارم با دوچرخه از کنار تونل وسط شهر رد می‌شوم. نگاهم به ورودی تونل می‌افتد. می‌ایستم: چهار تاریخ را بدون هیچ توضیحی بر ورودی تونل نصب کرد‌اند: 1875 تا 2012. معلوم است که تونل را در سال 1875/1254 ساخته‌اند. یعنی حدود دو دهه بعد از امیرکبیر در ایران ِ ما. و بعد، تقریباً هر پنجاه سال یک بار، تعمیر اساسی‌اش کرده‌اند.

اینها فقط دو مثال‌اند از "تداوم" ِ اروپا. از اراده‌اش به حفظ داشته‌ها. از مراقبت از هر آنچه از گذشته‌اش به او می‌رسد. از وسواس‌اش برای نگهداری و آرشیو. نه فقط در موزه، نه فقط در بایگانی‌ها. در شهر. در معماری. در اشیاء. و در حافظه‌ی جمعی و آدم‌ها. نسل به نسل.

همین است که برای اروپا، «مدرن» شدن، فقط در گسست از گذشته نیست. در «تداوم» است. برای اروپا، مدرن شدن، از نو متولد شدن نیست. نو-زایی است: رُ-نِسانس. ترکیبی از گسست و تداوم. تحول عمیق در برخی عناصر و تداوم در سایر اجزاء.

برای ما اما، «مدرنیته»، با گسست هم‌معنا شد. با تبدیل شدن به چیزی که نبودیم. غذایی که نمی‌خوردیم. لباسی که نمی‌پوشیدیم. اسامی که معنایشان را نمی‌دانیم و نمی‌دانستیم. رسومی که نداشتیم. معماری که نمی‌شناختیم. برای ما، مدرنیته، پوست انداختن شد: چیزی دیگر شدن. تنفر از هر چیز ِ «کهنه». و عطشی به هر چیز «نو». به دور انداختن سنت.

همین شد که عطش ِ برق انداختن گرفتیم. شروع کردیم به تخریب. به «نوسازی». لباس‌هایمان، نام‌های خودمان و بچه‌هایمان، شهرها و بناهایمان. غذاهایمان. مقاصد سفرمان. و شهرهایمان. در اواخر پهلوی دوم، در برخی جنبه‌ها آرام‌آرام می‌رفتیم که دوباره، کمی به خودمان برگردیم. خودمان را در برخی جنبه‌ها کشف کنیم. به خودمان افتخار کنیم. دعوا سر این بود که «به کدام خود برگردیم؟» به خود ِ ایران ِ باستانی ِ پیشا اسلامی که حکومت به دنبالش بود یا به خود ِ پسااسلامی که شریعتی و جلال و برخی دیگر از آن سخن می‌گفتند. می‌گفتند آن خود ایران ِ باستانی، دور است و ارتباط ما با آن قطع است.

انقلاب آمد و این بحث‌ها را به ساحت سیاسی برد. نظام جدید، از تمام ِ پتانسیل‌های این میل ِ کشف ِ خویشتن، استفاده کرد اما نه در فرهنگ و هنر و جامعه؛ در سیاست. و همه را به یک قرائت ِ از قرائت‌های مختلف دینی محدود کرد. اما خودش هم جز در ساحت سیاست و شعار، نسخه عملی برای این بازگشت به خویشتن نداشت.

هر چه گذشت، حاکمان جدید هم به «نوسازی» مشغول شدند: با کوبیدن و از نو ساختن. به محو گذشته. این بار توان و مشروعیت ِ تا اعماق سنت رفتن و کوبیدن و از نو ساختن را داشت: نوسازی ساختار سنتی حوزه، توسعه‌ی بی‌امضای حرم‌ها، روابط، شهرها، معماری، شهرسازی... از میان هزاران «مساجد» این چهل سال، کدامیک درتاریخ می‌مانند؟ چند درصد، امضایی هنری داشته‌اند؟ این شده که علیرغم شعارهای رسمی، علیرغم ِ سخن گفتن از الگوهای پیشرفت ِ بومی، در ساحت رسمی، بی‌امضاتر از همیشه‌ایم. بی‌اعتماد به نفس‌تر. سر در گم‌تر. بی‌نظریه‌تر. هاج و واج‌تر و منفعل‌تر. منقطع‌تر از همیشه از سنت.

اما فقط این نیست. جامعه منتظر حاکمان ننشسته‌است. آن پایین، جامعه دارد راه می‌جوید. دارد خودش را کشف می‌کند. دارد خودش را تداوم می‌دهد. دارد ریشه‌هایش را کشف می‌کند. دارد امضای فرهنگی خودش را ذره ذره، تمرین می‌کند. این را می‌شود در طراحی‌های «میم» و جوانان هنرمندی چون مریم مقیسه دید: در سوزن‌دوزی‌هایی که دارند از دل سنت، می‌جوشند و اعتماد به نفس فرهنگی ایرانی در جهان می‌شوند. در نقاشی‌خط‌های غریب ِ امضادار ِ جوانان معجزه‌ای چون "فاضل شمس" که ادبیات و سنت و نقاشی و خوشنویسی را با هم پیوند می‌زند. در طراحی لباس‌های ترکیبی «دِ ماینس سی». و صدها و هزارها رویش ِ آرام ِ درون‌زای فرهنگی! این‌ها، فقط آثار ِ هنری ِ زیبای در خلاء نیست: این‌ها، صدای پای یک نوزایی ِ عمیق ِ فرهنگی است.

آن پایین خبرهایی است: ما داریم خودمان را از نو، می‌آفرینیم. در تداوم/گسست همزمانی از خویشتن. آن پایین، ما در دل زمستان، روی شاخه‌های سنت، داریم جوانه‌های تازه می‌زنیم.

راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#روشنا|#جامعه‌شناسی_هنر|#جامعه|#حافظه|#استخراج_و_تصفیه_منابع_فرهنگی
237 viewsedited  14:38
باز کردن / نظر دهید
2022-06-23 11:02:01 این روزها درباره تاریخ کشورم می خوانم و می شنوم.
به این شعر از شاعری ناشناس گوش می کردم:

شهر در خود می پیچد از ترک های دیوارِ کابل خون انار قندهار به دشت شادیان مزار جاری می شود.

شراب هرات را سر می کشم و با یاقوت سرخ بدخشان زخمی به ژرفای ارتفاعات پامیر بر تنم می زنم...

بی خبر از اطرافم می گریستم، متوجه پسرم شدم که گوشه ای نشسته و او نیز گوش می کند و کودکانه می گرید.
تسلایش دادم و با یادِ امانت به دنیا آوردنش حس کردم شانه هایم سنگین تر شد.
زلزله بی رحم دیروز مرا به فکرِ ادعایم انداخت، ادعای یقین داشتن به رحم و شفقت خداوند.
باز درمانده از هر ادعایی پرسیدم:
کی هستی تو! نمی بینی ما در چنین دوزخی برشته می شویم و دم نمی زنی.
ایمان داشتن به خدایِ تماشاگری چون تو دشوار است. اما اگر از تو روی بگردانیم با کدام قرار در این جهان آرام بگیریم.
پناه و چاره ای جز ایمان به تو نداریم. ای رازِ مطلق! کاش تو هم اندکی از مقام کبریایی و تماشاگریت پایین می آمدی.
افغانستان لگدمال عالم و آدم را در نمیابی!

@homahemmat
132 views08:02
باز کردن / نظر دهید
2022-06-19 18:52:48
صبح کیف کردم!
از موتور پیاده شد تا دم در نانوایی آمد و برگشت.
گفتم: کجا؟ گفت: کارت یادم رفته.
گفتم: نرو، بیا من حساب می‌کنم.
برگشت. خواستم کارت بکشم. شاطر گفت: نه شما نه!
گفتم: چرا شاطر؟ گفت: ترا نمی‌شناسه؛ بعداً می‌آد دوباره کارت می‌کشه، ما مشغول الذمه می‌شیم. داداش این‌همه پای تنور گرما می‌کشیم تا نون‌مون حلال باشه. به مشتری گفت: عمو برو بعداً می‌آری؛ نیاوردی هم مهمون خودم.

گفتم در این وانفسا این شاطر خودش آیت حق است. ببین فکر کجای کار رو می‌کنه.
خوشا به حالت ای شاطر!

روایت از احمد جوانمهر منبع
#شرافت #مردم_ایران
#خرده‌روایت‌هایی_از_سویه‌های_روشن_مردم_ایران
در «جریانـ» باشید.
@Jaryaann
152 views15:52
باز کردن / نظر دهید
2022-06-17 23:15:54 جهانِ خود را ساختن (با همه ترس‌ها و تردیدهایش)

ما به ناگزیر شک کرده‌ایم و از همه چیز سوال می‌پرسیم: از عشق، از اخلاق، از کار، از فرزند‌آوری، از رابطه، از وفاداری، از پول، از میل جنسی، از سیاست، از دین و ... . نسلِ ما دارد به همه چیز دوباره فکر می‌کند و نسخه‌های خودش را می‌سازد.

امّا این فکر کردن و دوباره ساختن دشوار است. ما داریم درد می‌کشیم. ما داریم با انتخاب‌های سختمان این مسیر را طی می‌کنیم. ما داریم با آزمون و خطا راهمان را در زندگی، کار، عشق، خانواده و ... پیدا می‌کنیم. ما داریم اشتباه می‌کنیم، هزینه می‌دهیم، تجربه می‌کنیم و در ابهامی عمیق قدم بر می‌داریم. ما زمانی از راه رسیده‌ایم که به تعبیر مارکس "هرآنچه سخت و استوار است دود می شود و به هوا می‌رود و هر آنچه مقدّس است، دنیوی می‌شود".

ما حق داریم بترسیم و مدام حیرت کنیم. حق داریم سردرگم باشیم و به هر دری بزنیم، و حق داریم به خودمان اعتماد کنیم و راه‌های متفاوتی را برویم. اینکه ما مثل پدران و مادرانمان فکر نمی‌کنیم، نه بد است و نه از ما آدم‌های بدی می‌سازد. ما در زمانه متفاوتی زندگی می‌کنیم و داریم جهانِ خودمان را می‌سازیم؛ جهانی که شاید بتواند ما را از بی‌خانمانی نجات دهد.

#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
254 views20:15
باز کردن / نظر دهید
2022-06-17 03:04:17 چشمِ امّید نداریم ز کشتِ دگران

دلِ ما، دانهٔ ما؛ نالهٔ ما، ریشهٔ ما

#بیدل_دهلوی


@rahi_be_rahaei
333 views00:04
باز کردن / نظر دهید
2022-06-17 02:55:15
اگر بگویند کدام عکس از تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران را بیشتر دوست داری پاسخم این عکسِ شاهکارِ Ben Curtis از «ما مردم» در ۲۵ خرداد ۸۸ است. من و همسرم اینقدر دوستش داریم که در ابعاد یک‌ونیم‌ در یک‌ متر چاپ کردیم‌‌ و به دیوار خانه‌مان زدیم. در عکس هم شکوه «ما»ی آن روزِ فراموش‌نشدنی به چشم می‌آید، هم خاطرهٔ نفس‌گیرِ بلوغِ سکوت و همبستگی و اجتماع خشونت‌پرهیزِ میلیونی‌اش، هم «آزادی»، هم امید، هم قدرتِ بی‌قدرتان، هم زیبایی آسمانِ نزدیکِ غروبِ تهران، هم افقِ وسیع و هم تکثر آدم‌ها، از جمله در جنسیت و سن و سبک و‌ رنگ پوشش. در عینِ کلِ همبسته و «ما»یی که مردم ساخته‌اند، چهرهٔ یکایک‌شان هم قابل تشخیص است (در حدی که چندین دوست و آشنا را در عکس یافتم) و گرچه معترض‌اند اما گویی با دیدنِ هم و تجربهٔ جزئی از دریای جمعیت شدن حال خوبی دارند. گویی در عکس همه زبان حالمان این بود: نزدیک غروب آفتاب است و ما صبح را دوست داریم. صبحِ عدالت و آزادی برای همهٔ ایرانیان. چه امیدهایی اسماعیل! می‌بینی؟ چه امیدهایی!
@jalaeipour
277 views23:55
باز کردن / نظر دهید
2022-06-16 12:25:10 پیام ِ نیمه‌شب
(گنده‌بینی، نابینایی ما و شرافتمندان ِ ناپیدا)

پیامی به به واتس‌آپ‌ام می‌رسد. از ایران است. ساعت 2.5 شب به وقت ایران است. تعجب می‌کنم. خانم آور، مسوول دفتر رییس انجمن جامعه‌شناسی است. پیام را باز می‌کنم. می‌خواهد مطمئن شود که پیام‌های دعوت به شرکت در انتخابات انجمن را دریافت کرده‌ام. می‌گوید در حال پیام دادن به تعداد زیادی از افراد است تا مطمئن شود که سیستم درست کار می‌کند.

ساعت 2.5 نیمه شب است! تشکر می‌کنم و احوالی می‌پرسم. می‌فهمم که همان روز، اتفاق بسیار ناگواری برایشان افتاده. و باز می‌فهمم که همان ماه، اتفاقات بد دیگری هم برایشان رخ داده. حیرت می‌کنم. چطور می‌شود کسی، پس از این همه اتفاق بد، همچنان در نیمه شب، دلسوزانه پیگیر امور انجمن باشد؟ با چه توانی؟ چه دلبستگی حرفه‌ای؟

راننده‌ی پژوهشگاه بود. جوانی حدود سی ساله. در خیابان، بوق زد و گفت: کجا می‌روید آقای دکتر برسانم‌تان؟ گفتم: ممنونم عزیز. دارم می‌روم مترو. اما اصرار کرد و هم‌مسیر شدیم. همکارانش گفته بودند که دیروز، از صبح تا هشت شب، حدود بیست کتاب چاپ‌شده‌ی پژوهشگاه را توزیع کرده. همیشه هم منظم و دقیق بود: می‌ایستاد تا کتاب‌ها، به دست خود ِ فرد برسد. حتی اگر می‌بایست پشت در منتظرشان شود یا به در ِ خانه‌هایشان برساند. آخ هم نگفته بود.

تشکر کردم. خندید و گفت: وظیفه است. گفتم نه، فرق می‌کند. و بعد سر ِ درد و دلش باز شد: قراردادش را تمدید نکرده‌بودند. تا آخر همان ماه فقط در پژوهشگاه بود. می‌دانست باید دنبال کار جدیدی باشد. اما باز هم دو هفته مانده به چنین فاجعه‌ای، چنین با شرافت و در سکوت، کار می‌کرد.

آقای میرزایی، آبدارچی ِ مؤسسه‌ی ما بود. هم‌سن بودیم. با سه دختر بچه‌ی ماه. کافی است تصور کنیم که چطور با آن حقوق، سه دختر ِ محصل و باقی هزینه‌ها را می‌رساند. شب‌ها، اسنپ کار می‌کرد. دزد هم در این وضعیت به ماشین‌اش زد و گیرهای فروان به کارش افتاد. اما همان روزها، در اوج ِ مشکلات، مؤسسه را پر از گلدان گل کرده‌بود. کاری که وظیفه‌اش نبود. هر گلی را در دفتری گذاشته‌بود و مثل چشم‌هایش به آن‌ها میرسید. عین خانه‌اش.

غالباً این طور است: تاریخ، به تعبیر شریعتی، «گُنده‌بین» است. موفقیت‌ها و نام‌ها، از آن نامداران است. موفقیت‌های یک سازمان، انجمن، مؤسسه یا مجموعه، به پای «دوره دکتر فلانی» و «دوران ریاست ِ بهمانی» نوشته می‌شود. اما واقعیت چیز دیگری است: اگر یک مجموعه، در دوره‌ای، خیر تولید می‌کند، آدم‌هایی آن پایین و در اجزاء، دارند شرافتمندانه کار می‌کنند. دارند از جان مایه می‌گذارند. دارند در سکوت، خیر تولید می‌کنند. آدم‌هایی که بی‌نام می‌مانند. که دیده نمی‌شوند. که سایه‌اند.

این وجودهای شریف ِ ناپیدا را ببینیم. سهم آن‌ها، گاه بیش از سهم ِ ما دکترها، مهندس‌ها، حجت‌الاسلام‌ها و مدیرها و پشت میزنشین‌های مدعی است. نابینا و گُنده‌بین نباشیم. شرافت‌های بزرگ را در آدم‌های بی‌نام، ببینیم. به زبان بیاوریم. و بیاموزیم.

راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#جامعه|#روشنا|#نقد_خویشتن
904 viewsedited  09:25
باز کردن / نظر دهید
2022-06-16 09:13:38
#ایران_یعنی_سرزمینی که در اوج مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها و در میان سیل اندوه، دلت به مردمی گرم می‌شود که این‌گونه هوای هم را دارند و قدردان تلاش و مهر یکدیگرند:

سربازی که از مشهد برای کمک به هموطنان‌مان در آواربرداری ساختمان #متروپل به #آبادان رفته بود و گوشی همراه ‌خود را هنگام کار و کمک گم کرده بود از هموطنان آبادانی یک گوشی همراه هدیه می‌گیرد.

#مهر #قدرشناسی #ماایرانیها
#خرده‌روایت‌هایی_از_سویه‌های_روشن_مردم_ایران
در «جریانـ» باشید.
@Jaryaann
286 views06:13
باز کردن / نظر دهید