Get Mystery Box with random crypto!

راهیانه

لوگوی کانال تلگرام raahiane — راهیانه ر
لوگوی کانال تلگرام raahiane — راهیانه
آدرس کانال: @raahiane
دسته بندی ها: سیاست
زبان: فارسی
مشترکین: 1.62K
توضیحات از کانال

دوباره می‌نویسم.. چون زمزمه‌هایی در "راه"ی که زندگی است. زمزمه‌هایی از جنس ادای دِین به مردمانم. ایده‌نوشت‌های دانشجویی که جامعه‌شناسی می‌خواند.

Ratings & Reviews

1.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


آخرین پیام ها 5

2022-06-02 00:35:33 یکی از «ما»
(درخشش‌ها و ناتمامی‌های «سیاوش در آتش»)

[بخش دوم از سه بخش]

2. «سیاوش در آتش»: یکی از ما

«سیاوش در آتش»، روایتی دیگر از محمدرضا شجریان است. اما فقط این نیست. این مستند، دارد از پنجره‌ای که نام‌اش شجریان است، یک بار دیگر، ما را روایت می‌کند. «ما»یی که یک قرن و اندی است بار ِ سفر بسته‌ایم، آجر روی آجر گذاشته‌ایم، امید بسته‌ایم، زخم خورده‌ایم، پیروز شده‌ایم، شکست خورده‌ایم، محبوس شده‌ایم، تحقیر شده‌ایم، بغض کرده‌ایم، اعتماد کرده‌ایم، خیانت دیده‌ایم، باز برخاسته‌ایم، پیش رفته‌ایم، صبر کرده‌ایم، دلداری داده‌ایم، فریاد زده‌ایم، راه جسته‌ایم و انکار شده‌ایم. شجریان ِ مهرگان، یک دیگری ِ ناشناخته نیست. ماییم. این داستان، داستان ِ ماست. این‌بار، در مردمک چشم‌های محمدرضای شجریان: از حنجره‌ی او، تصمیم‌های او، تنهایی‌های او، جسارت‌های او و ساختن‌های او و حتی اشتباهات و بازنگری‌های او.

به همین دلیل است که «سیاوش در آتش»، زندگینامه‌ای از شخصِ محمدرضا شجریان نیست. سیاوش در آتش، یک زندگینامه‌ی جمعی است. تلاشی است برای بازخوانی شجریان به عنوان یکی از ما. هنر و موسیقی و آواز و ادبیات و تصنیف و آلبوم‌ها، پدیده‌هایی صرفاً هنری نیستند. حتی سازها و سکوت‌ها و دوستی‌ها و قهرها و پیوندهای شجریان هم در این روایت، فقط ماهیتی فردی ندارند: معنای ِ تمام آن‌ها جمعی است. اجزایی از روایت ِ داستان ِ تاریخ معاصر ِ ما.

همین هم هست که سیاوش در آتش را برای من، خاص می‌کند. تلاشی برای پل زدن میان ِ تصمیمات ِ به ظاهر فردی و یک فضای جمعی. روایتی برای نشان دادن ِ میزان ِ جمعی بودن ِ خلق ِ هنری. مؤیدی دیگر از اسطوره بودن ِ کلیشه‌ی «الهام ِ شخصی ِ خلسه‌ای ِ هنری». از نشان دادن ِ سهم ِ جامعه در آفرینش ِ یک چهره‌ی برگزیده و برکشیده. کشف ِ ردّ تاریخ در چهره‌ی شگفت‌انگیز و به ظاهر فراتاریخی. پاسخی دیگر به پرسش «چه کسی خالقان را خلق کرد» ؟ آنکس که در آتش می‌رود، سیاوش داستان، فقط محمدرضای شجریان نیست؛ ماییم. جامعه‌ی ایران است که با چهره‌ی او، به دل ِ آتش می‌زند.

[ادامه دارد ]


راهیانه|@raahiane|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه
#جامعه‌شناسی_هنر|#هنر|#روشنا|#ما|#حافظه
73 viewsedited  21:35
باز کردن / نظر دهید
2022-06-02 00:27:26 یکی از «ما»*
(درخشش‌ها و ناتمامی‌های «سیاوش در آتش»)

[بخش اول از سه بخش]

1: ساختن در آتش

یک مستند‌ساز، چرا فیلم می‌سازد؟ به چه امیدی خلق می‌کند؟ با چه انگیزه‌ای شیب ِ نفسگیر ِ اتمام ِ اثر را بالا می‌رود؟ برای آن‌که دیده شود. برای آن‌که تماشاگران‌اش تحسین‌اش کنند. برای آن‌که منتقدین در موردش بگویند. به امید اینکه تشویق شود. برای آن‌که مقامی در جشنواره‌ها کسب کند. برای آن‌که منبع مالی بیشتری برای خودش یا خلق آثار بعدی‌اش پیدا کند. برای آن‌که بر صدر بنشیند. برای آن‌که...

حالا فرض کنیم مستندسازی، بداند که اثری که خلق می‌کند، شاید به این زودی‌ها، به صورت کامل و بدون سانسور، نمایش داده نمی‌شود. بداند که حتی تماشاگرانی به این زودی نخواهد داشت که اثرش را ببینند و تحسین‌اش کنند. نه کسی او را حمایت مالی کند و نه امیدی به حمایت مالی آتی داشته‌باشد. و حتی یگ گام بیشتر: بداند که با ساختن اثرش، از سوی ارباب قدرت، متهم خواهد شد. توبیخ خواهد شنید. محروم خواهد شد. حتی اثرش نادیده خواهد ماند. آن وقت، چه؟ چه چیزی گام‌هایش را محکم می‌کند؟ چه چیزی او را پیش می‌راند؟ چیزی می‌ماند؟ چه چیزی فراسوی این «نداشتن»ها و «نبودن»ها، از انگیزه‌ها می‌ماند؟

اگر هنرمندی، در زمانه‌ی «اوج» پول‌پاشی‌ها و عطش ِ منفعت‌طلبی‌ها، چشمش را بر پول و پاداش و بودجه‌های بادآورده ببندد، اگر در چنین شبی تیره، باز برخیزد، بسازد و خلق کند تا «دین»ی را که بر دوش دارد ادا کند، بی‌صدا ماندگان ِ مطرودی را صدا ببخشد، تاریخی انکار شده را روایت کند، حافظه‌هایی سرکوب‌شده را بازسازی کند، کاری شگفت‌انگیز انجام داده‌است. هنر، خلق، آفرینش، زیباست؛ اما چنین آفریدنی، در چنین آتشی که می‌سوزاند و باقی نمی‌گذارد و می‌تاراند، معجزه‌ است. رویین‌تن شدن به دو آرمان ِ نداشتن، و نخواستن!

من دانشجوی ِ جامعه‌شناسی‌ام. برای من، زندگینامه‌ها، همانند ایده‌ها، مهم‌اند؛ داستان ِ ساختن‌ها به قدر ِ محصول‌ها. و راوی، به قدر ِ روایت. برای من، کیوان ِ مهرگان ِ سازنده، همان‌اندازه مهم است که ساخته‌اش. همین است که برایم، «سیاوش در آتش»، ساخته‌ای شگفت‌انگیز است. در زمانه‌ای که سوز ِ سرمای ِ سیاه ِ ناامیدی، زانوها را سست کرده، او که همچنان لجبازانه می‌رود، حماسه‌ است. در نیمه‌شبی که کورسویی از دور هم به چشم نمی‌خورد، او که باز، سرسختانه آتش برمی‌افروزد، حیرت‌انگیز است. در این ماتم‌سرا، او که همچنان در میانه می‌رقصد، «آن»ی دارد. و چنین وجودهایی، سرمایه‌اند. ستون‌هایی نامرئی، برای ساختن ِ فردا.

[ادامه دارد ]

*به بهانه نمایش و تماشای فیلم در جشنواره فیلم‌های ایرانی در زوریخ

راهیانه|@raahiane|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه
#جامعه‌شناسی_هنر|#هنر|#روشنا|#ما|#حافظه
78 viewsedited  21:27
باز کردن / نظر دهید
2022-05-31 10:41:21
یادمان یازدهمین سالگرد
درگذشت ِعزت‌الله سحابی و
شهادت هاله سحابی و هدی صابر

13 و 20 خرداد 1401

جمعه 13 خرداد 1401 :
ناکامی‌ها، بحران‌ها و فرصت‌ها

با حضور :
کمال اطهاری، علی دینی ترکمانی ،
علیرضا رجایی، امیر طیرانی و فاطمه گوارایی

جمعه 20 خرداد 1401 :
وحدت نیروها در بحران امروز

با حضور :
عماد باقی، محمد توسلی، حامد سحابی ،
احسان شریعتی،مقصود فراستخواه و آذرمنصوری


کلاب هاوس: برای فردای ایران

لینک جلسه:
https://www.clubhouse.com/join/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86/23JTyItm/PGewqv0D?utm_medium=ch_invite&utm_campaign=YaOlrfSiqoL34vnjjkzkFw-215266

کانال تلگرام :
t.me/bfi1400

https://t.me/DaghdagheIran
156 views07:41
باز کردن / نظر دهید
2022-05-30 13:26:00
برای من چگونه زیستن یک انسان از هر کتاب و تئوری و راهکاری جذابتر است، برای همین شیفته قصه ها هستم.
در این سرزمین سوخته وقتی پا از خانه بیرون می گذارم که در شهرش چندان زیبایی گیرا و آسایشی نمی یابم.
به انسان ها چشم می دوزم.

پیرمرد سرخوشی که هر روز صبح از کنارِ دکان کوچک نفت فروشیش می گذرم و او قیف به دست منتظر عبور یک موتر یا رگشا است تا از او نفت بخواهد و از پشت عینک های خشدارش به من خیره می شود.

آن سبزی فروش، دربان، کودکِ کار تا می رسم به زیباترین تصویرها وقتی سرِ صنف از دانش آموز کودکی پرسیدم، از گل آفتاب پرست چی می گیرند؟ با جدیت گفت: آفتاب و آنقدر از خندیدنم خوشحال شد که دیگر هر گاه مرا می بیند، مانند رمزی که فقط من و او می فهمیم آهسته میگه، "گل آفتاب پرست" و هر دو می خندیم.

چون شرایط برایم طوری بوده که پیوسته به درونم کوچ کردم، متوجه هستم در دام توهمِ قصه ها و یا عوالمِ عارفانه گیر نمانم و با رابطه و نگاه به آدم ها رابطه ام را با واقعیت حفظ کنم تا به خاطر بسپارم، انسان را فدای هیچ قصه و دین و ایده و هدف و خدمتی نکنم.

@homahemmat
231 views10:26
باز کردن / نظر دهید
2022-05-30 12:28:07 https://t.me/radiotragedy/434
224 views09:28
باز کردن / نظر دهید
2022-05-29 00:44:00
«دل من با آبادانه؛ دل من با گوشه و کنار خاک ایرانه؛ من اینجام اما دلم با مردان و زنان ایرانه.»

زهرا امیرابراهیمی پس از دریافت جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره کن
او دقایقی پیش به عنوان نخستین زن ایرانی برنده جایزه بازیگری جشنواره کن شد.
منبع: سینما دیلی
#زنان_ایرانی #ایران‌دوستی
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
195 views21:44
باز کردن / نظر دهید
2022-05-28 18:12:18 Channel name was changed to «راهیانه»
15:12
باز کردن / نظر دهید
2022-05-28 17:46:19 درود بر ناامیدی
(چه کسی و چطور به داد ِ ما می‌رسد؟)

[بخش دوم و پایانی]

اول. ما فقط اندیشه نیستیم: آنها تلاش کردند یک «گروه اجتماعی گرم» باشند. یعنی چه؟ یعنی کاری کنند که آدم‌ها، به این کشیش‌های عدالت‌خواه، دل ببندند. دوستشان داشته‌باشند. خودشان را جزو آن‌ها بدانند. ما چطور؟ ما معمولاً فقط با ذهن آدم‌ها کار داریم. با فکرشان. با رأی دادن‌شان. با هشتگ‌زدن شان. اما با حال‌شان، با خوردن و پوشیدن‌شان، با دلگیری و احساسات و عواطف‌شان چی؟ هیچ چی. همین است که جلسات فکری خوب، ستادهای انتخاباتی پرشور، حلقه‌های مطالعاتی عمیق داریم، اما باز سرد است. باید نفس، به نفس آدم‌ها داد. هیچ هم اینطور نیست که: ای برادر (خواهر!) تو همه اندیشه‌ای! نخیر! آدمیزاد، بیشتر احساس است و عاطفه است و گرسنگی است. کمی هم اندیشه. پس: شرط اثرگذاری‌مان، ایجاد ِ حس تعلق داشتن است. باید دوست‌مان داشته‌باشند. و برای دوست داشته‌شدن، باید دوست‌شان داشته‌باشیم. آن‌ها فقط مخاطب، شاگرد، دانشجو یا پا منبری ما نیستند؛ پاره‌های وجود ما هستند.

دوم. هم خیلی دور، هم خیلی نزدیک: ما معمولاً یا خیلی دوریم، یا خیلی نزدیک. یا خیلی حواسمان به دردهای خودمان و مسأله خودمان است: شهر خودم، استان خودم، یا کشور خودم. مثل نماینده‌هایی (نه اینها که دیگر به شهر خودشان هم ربطی ندارند) که فقط برای شهر خودشان و بخش خودشان امتیاز می‌خواهند. یا خیلی دوریم: انقدر درگیر بحث‌های فکری و نظری اروپا و امریکا و چپ و راست جهانی هستیم که حواسمان به خانواده و بچه و هم‌محلی و پسرخاله و رفتگر محل و همکار کناری‌مان هم نیست.
این علمای الهیات رهایی‌بخش اما تصمیم گرفتند، هم حواسشان به نزدیک باشد و هم کمی دورتر. هم به خانه‌ی خودشان، روستای خودشان، شهر خودشان، استان خودشان و هم به کشورشان و منطقه‌شان. به امریکای لاتین. به اینکه سرنوشت‌شان به هم پیوند خورده. به اینکه نمی‌شود ایران را پیشرفته خواست و افغانستان و عرب‌های همدرد و هم مسأله را، در آتش.

سوم. در دسترس بودن: نمی‌شود که بخواهی به داد جامعه‌ات برسی، اما "استاد معظم" و "فرهیخته‌ی گرامی" بمانی. نمی‌شود نهایت برخوردت با جامعه‌ات، توئیتر و اخبار و اینستاگرام باشد، اما به دردی بخوری. نمی‌شود حرف زدن‌ات، طوری باشد که فقط خودت بفهمی و چهار تا هم‌رشته‌ات (اگر آن‌ها هم بفهمند!) و بعد فکر کنی فایده‌ای برای هم داریم. باید یاد بگیریم برای هم، برای آدم‌های اطرافمان، وقت بگذاریم. از دردهای کوچک‌شان. گوش کردن را تمرین کنیم. از بچه و دانش‌آموز و آبدارچی که هر روز چایی می‌آورد گرفته تا راننده‌ی اسنپ و دانشجوی سر کلاس‌مان. به قول ِ گروس عبدالملکیان:
"ما کاشفان کوچه های بن بستیم
حرفهای خسته ای داریم
این بار پیامبری بفرست
که تنها گوش کند."

نجات‌دهنده‌ای نیست. آن بالایی‌ها هم انتخاب خودشان را کرده‌اند. ناله و افسوس و نفرین‌مان، طبیعی است؛ اما تاریخ گوشش سرشار از این نفرین‌هاست. تاریخ، کر است. ماییم و این خانه. خانه‌ای که مال ماست. آن‌هایی از ما که به دردی خورده‌اند و می‌خورند، همین کار را کرده‌اند و می‌کنند. باور کنیم که فریادرسی در بالا و بیرون نیست. این ناامیدی (از آن بالایی‌های سیه‌رو و منجی ِ بیرونی یا فردایی) آغاز ِ حرکت است. دست بر زانوی خویشتن زدن! درود بر این ناامیدی!

راهیانه|@raahiane|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه
#نقد_خویشتن|#از_رنجی_که_میبریم|#جامعه|#الهیات_رهایی‌بخش|#ما
444 viewsedited  14:46
باز کردن / نظر دهید
2022-05-28 17:43:47 درود بر ناامیدی
(چه کسی و چطور به داد ِ ما می‌رسد؟)

[بخش اول از دو بخش]

گوش ِ آن‌ها سال‌هاست نمی‌شنود. اگر قرار بود بشنود، این همه نصیحت و مشورت و هشدار و "دارد دیر می‌شود" را می‌شنید. و بعدتر، داد و فریاد و ناله و دیگر این مدت، شیون‌ها و ضجه‌ها را. قرار هم نیست بشنوند. اصلاً مسأله دیگر «شنیدن» نیست. مسأله انتخاب و منافع است. جامعه‌شناسی به ما می‌گوید که دیگر، ماجرای کلمه و ندانستن نیست. خوب هم می‌دانند. مسأله، "نظام ِ منافع" است. به نفع‌شان نیست که بشنوند. حضرات، انتخابِ تاریخی‌شان را کرده‌اند. دهه‌هاست.

پس من یکی، مدت‌هاست که مخاطبم، خودم هستم و کسانی که در این پایین، کنار هم، نشسته‌ایم. دندان ِ طمع ِ هشدار به حضرات را از ته کشیده‌ام. من، مشاور ِ سلطان نیستم. ما، خودمان مخاطب هم هستیم. پناه هم هستیم. با همه‌ی غم‌ها، زخم‌ها، استیصال‌ها، توانایی‌ها و داشته‌هایمان. با تمام امیدهایمان. و بس! ماییم که باید به داد خودمان برسیم. تاریخ هم محل ِ برخورد ِ "نیروها" و "تصمیم‌ها"ست، نه کلمه‌ها. کار خودش را هم بلد است. قانون ِ خودش را هم داشته و دارد: باد کاشتن، مقدمه‌ی طوفان درو کردن است. این قانون ِ استثناناپذیر ِ جهان ِ اجتماعی است. اما کار ِ تاریخ را باید به تاریخ واگذاشت. صبر ِ تاریخ، زیاد است. دَهر، ناشنواست.

سال‌هاست که دارم همچنان به خودمان فکر می‌کنم. به جامعه: هنرمندهای دردمند، حوزوی‌های با شرافت، علوم‌انسانی‌خوانده‌های دغدغه‌دار.. به ضعف‌هایمان. به اینکه چطور می‌شود خودمان، بیشتر به داد ِ خودمان برسیم. به اینکه چطور می‌شود خودمان، ستون به سقف ِ این خانه‌مان (ایران و افغانستان و عراق و تمام این منطقه) بزنیم. به اینکه کجاهای کارمان درست است و نتیجه داده و کجای کارهایمان مان می‌لنگد. تقریباً هر متنی، در هر موضوعی از هر کس می‌خوانم، سؤالم همین است.

امروز باز متنی می‌خواندم در مورد #الهیات_رهایی‌بخش امریکای لاتین. گفته بود که این علمای دینیِ مسیحی، چند ویژگی را از همان ابتدای کارشان مد نظر داشته‌اند. یعنی از حدود هفتاد سال قبل. تلاش کرده‌اند که اینطور باشند. و دیدم که بعضی از همین ویژگی‌ها، از "نداشته‌ها"ی ماست: مای روشنفکر، مای تحصیلکرده، مای حوزوی ِ آزاده؛ همین است که کمتر، به درد می‌خوریم:

[ادامه دارد ]

راهیانه|@raahiane|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه
#نقد_خویشتن|#از_رنجی_که_میبریم|#جامعه|#الهیات_رهایی‌بخش|#ما
427 viewsedited  14:43
باز کردن / نظر دهید
2022-05-26 22:37:35 صدایِ روشنِ فردا

متنِ این کلیپ را یک تحصیلکرده ی علوم انسانی دانشگاهی ننوشته است. این درک ِ عمیق از نسبت ِ فوتبال و جامعه، از ذهنِ یک پیرِ کارکشته ی با سابقه در ورزش و جامعه نیست. این کلیپ ِ کوتاه ِ ایران دوست‌ ِ شریف را، بودجه های دولتی و حمایتهای حکومتی نساخته.

این، محصول خودانگیخته ی ذهن ِ یک نوجوان ِ ده، یازده ساله است. نه در شمال شهرِ تهران. در شهری کوچک در جنوب ایران.

این فقط یک کلیپِ یک دقیقه ای ساده نیست. این صدای نسلی است که پیش رفته است. که تحلیل میکند. که با جهان آشناست. که محصورِ کتابهای درسی و برنامه های صدا و سیمای تکصدایی نیست. نسلی که بر شانه های زخم خورده ی نسلهایی بیصدا مانده و انکار شده ایستاده است. نسلی که زیرِ بار ِ حرف زور نمیرود. عقب نمینشیند. مبهوتِ تبلیغات و کلیپها و شور دادنها و شعارهای توخالی نمیشود. نسلی که میبیند و و بی پروا نقد میکند و میپرسد و پاسخ میخواهد.

حالا شما، حضرتِ والا، به خیال خودت، #فردوسی_پور و فردوسی پورها را از این جامعه بگیر. بذرهای هزار هزار فردوسی پور، در این خاک جوانه میزند. "با رویش ِ ناگزیرِ جوانه ها چه میکنید؟"

این نسلی است که ایران را یک گام دیگر به پیش میبرد. کارِ ما، رسالت ِ ما، بال دادن به این نسل است. باز کردنِ قفل و زنجیرها از بالهای پروازش. جسور کردنش. و مهر ِ ایران را در دلش نشاندن..

این بچه ها، ایران ِ دیگری میبینند. این صدای ِ روشن ِ فرداست.

تو
را
من
چشم در راهم..


#روشنا
887 viewsedited  19:37
باز کردن / نظر دهید