Get Mystery Box with random crypto!

تاریخ‌اندیشی ــ مهدی تدینی

آدرس کانال: @tarikhandishi
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 86.81K
توضیحات از کانال

ایدئولوژی‌، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتاب‌ها:
عناصر و خاستگاه‌های حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریه‌های فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 13

2023-05-01 21:54:29 «سیانور، خشاب، بوسه»


رابطه میان آزادی‌خواهی و دموکراسی‌خواهی با کار چریکی و مسلحانه رابطۀ جن و بسم‌الله است؛ جراحی مغز با اره‌برقی است. چریک‌های چپ، متأثر از ایدئولوژی جبرگرایانۀ مارکسیستی، مراحل معینی برای تاریخ قائل بودند و در این میان تنها کاری که به گمان آنها انسان می‌توانست بکند این بود که چونان قابله‌ای به روند ناگزیر کمک کند؛ به عبارتی به تاریخ کمک کند تا زایمان کند؛ یعنی انقلاب که به هر حال حتمی بود، فقط لازم بود با تازیانه جامعه را بیدار کرد تا این انقلاب حتمی محقق شود. نبرد چریکی‌ـ‌مسلحانۀ چپ‌ها برای کمک به زایمانِ ایزدبانوی تاریخ بود ــ که البته اینان در عمل به جای قابله‌‌گری، شکم مادر را می‌دریدند و جنین و مادر را با هم می‌کشتند.

اما جدا از این توهم ایدئولوژیک که خود را سوزن‌بانان و لوکوموتیورانان تاریخ می‌انگاشتند، نفس یک سازمان سیاسی مخفی‌ـ‌نظامی در تضاد با دموکراسی و آزادی است؛ یعنی این نوع سازمان «زیستی» را می‌طلبد که در آن دموکراسی و آزادی نه تنها رعایت نمی‌شود، نه تنها پوچ است، بلکه اصلاً به شدت ممنوع و زیانبار است! شفافیت و آشکارگی روح دموکراسی و آزادی است. در سازمانی که شفافیت مطلقاً ممنوع باشد، یعنی آزادی مطلقاً ممنوع است. حال این خیال واهی که از این مسیر تباه بتوان به آزادی رسید، چیزی فراتر از توهم و اشتباه، بلکه حماقتی لجوجانه است.

سازمان موسوم به چریک‌های فدایی خلق دقیقاً یکی از همین سازمان‌ها بود. در این تشکیلات مخفی تمایل زیادی به عضوگیری از زنان وجود داشت. زنان ــ که عموماً دختران دانشجو بودند ــ برای این کار تشکیلاتی مخفی بسیار مناسب و پرفایده بودند. سازمان فدایی به فراخور اینکه تشکیلاتی به شدت مخفی، سلسله‌مراتبی و امنیتی بود، عده‌ای سمپات (هوادار) داشت که با سازمان ارتباط نداشتند؛ یعنی نقشی معادل تماشاگرانِ هوادار را در فوتبال داشتند (برای مثال، روشنفکران و نویسندگانی که از این چریک‌ها قهرمان می‌ساختند، از این زمره بودند). سازمان شماری عضو داشت که با یکی از اعضا رابطه داشتند، اما در واقع درون هسته‌ها نبودند.

اما هسته‌های اصلی سازمان سلول‌های کوچکی بودند که هر کدام چند عضو داشت و هر عضو سازمان نیز فقط عده‌ای انگشت‌شمار از اعضای دیگر سازمان را می‌شناخت. این اعضا در خانه‌های تیمی زندگی می‌کردند. حتی در مواردی رابطۀ اعضا با همدیگر «چشم‎بسته» بود؛ یعنی یک عضو در زمان اقامت در یک خانۀ تیمی اجازه نداشت چهرۀ سایر اعضا را ببیند (دیگران هم حق نداشتند چهرۀ او را ببینند) و به ویژه اجازه نداشت آدرس خانه را بداند. او چشم‌بسته وارد خانه‌ای می‌شد و چشم‎بسته زندگی می‌کرد؛ حتی به مدت چند ماه!

باور کردن همۀ اینها سخت است... اما فقط کافی است با «زیستِ سازمان‌های چریکی مخفی» آشنا باشید. فرد در این سازمان‌ها تمام‌وقت سیانوری زیر زبان داشت تا اگر نتوانست از دست پلیس فرار کند، خودکشی کند. شب‌ها با لباس و کفش می‌خوابیدند تا در خواب غافلگیر نشوند و اسلحه‌ای هم همیشه در کمر داشتند (و یکی از تمرینات دائم، سرعت‌عمل در کشیدن هفت‌تیر بود). حال برای کسی که قرار است با سیانور زیر زبان زندگی کند، زندگی چشم‎بسته در خانۀ تیمی خود سرشار از زندگی است! ــ لابد.

حال باید بتوانید حدس بزنید فایدۀ دختران در چنین خانه‌هایی چه بود: زیر چادر می‌شد همه‌چیز جابجا کرد. مردم کمتر به زنان شک می‌کنند. حضور زن در خانه باعث می‌شود همسایه‌ها فکر کنند در این خانه خانواده‌ای معمولی زندگی می‌کند. زن در خانۀ تیمی هم ردگم‌کنی بود، و هم حتی سپر انسانی. بگذریم که در مواردی کودک خردسال هم به خانه می‌آوردند که این دیگر مصداق دقیق سپر انسانی بود (مانند ناصر پنجه‌شاهیِ خردسال).

حال یک خانۀ تیمی را تجسم کنید: چند مرد و یک یا دو دختر. برنامۀ روزانه‌شان مشخص بود: مطالعۀ تئوریک، آماده‌سازی اعلامیه، تمرین کار با اسحله، آماده‌سازی مهمات و نارنجک دستی و از این دست کارها. رابطه میان اعضا کاملاً تشکیلاتی بود و خروج از این پروتکل رسمی ممنوع بود و مجازات داشت. اما وقتی قرار است زن‌ها و مردهای جوانی در یک خانه مدت‌ها با هم زندگی کنند ممکن است در این میان رابطه‌ای عاطفی شکل گیرد. تکلیف چیست؟ درست است که در مرام ایدئولوژیک این چریک‌ها رابطۀ عاطفی و میل جنسی نیز بچه‌گول‌زنک‌های بورژوایی بود، اما دل که اسلحه نیست رام مشت باشد!

اِدنا ثابت، یکی از دخترانی بود که سال ۵۳ از دانشگاه آریامهر (شریف) و تحصیل در رشتۀ مکانیک دست شست تا «برای رهایی خلق» به چریک‌ها بپیوندد. یهودی بود و پدری کارخانه‌دار و متمول داشت. خانواده‌اش را فریب داد و گفت برای تحصیل به انگلستان می‌رود تا دیگر سراغش را نگیرند. اما وقتی خانواده فکر می‌کرد دخترشان در بریتانیاست، او در همین تهران در خانه‌های تیمی به کار با خشاب و کُلت سرگرم بود.

(ادامه در پست بعدی)

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
31.9K viewsمهدی تدینی, edited  18:54
باز کردن / نظر دهید
2023-04-26 22:27:47
جهت اطلاع

برای توضیح قضیه به کپشن این پست مراجعه بفرمایید... و تنها حرفی که می‌ماند ابراز شرمساری‌ست بابت ناچیز بودن این کمک.

(تصاویر از استوری صفحۀ اینستاگرام)

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
15.2K viewsمهدی تدینی, 19:27
باز کردن / نظر دهید
2023-04-26 22:12:01 «اینترنت ازمابهتران»


حقیقتاً هر جهانگردی به ایران بیاید و متوجه شود به محض پیاده شدن از هواپیما هیچ‌کدام از صفحاتش در شبکه‌های اجتماعی باز نمی‌شود، حق دارد از فرودگاه وارد شهر نشود و همانجا با التماس سوار اولین هواپیمایی شود که او را از این فیلترستان بیرون ببرد. برای ما که از وقتی یاد داریم از ضعفمان در جذب جهانگرد دلمان خون است، هر تسهیل و پیشکشی خدمت هر خارجی هم عقلانی است و هم اخلاقی، اما نه وقتی همان حقوق از خودمان دریغ شده است.
 
اینترنت آزاد ــ البته اینترنت قاعدتاً نیازی به صفت «آزاد» ندارد! این هم گلی است که در اینجا (و چند جای دیگر) به سر فناوری زده‌اند که آنچه را ماهیتاً آزاد است چنان به اسارت گرفته‌اند که حالا لازم است یادآوری کنیم: «اینترنت آزاد»؛ مثل اینکه روزی مجبور شویم بگوییم «هوای اکسیژن‌دار»! هوا قاعدتاً اکسیژن دارد، مگر اینکه اکسیژنش را آن‌قدر بگیریم که لازم بشود برای هوا صفت «اکسیژن‌دار» استفاده کنیم ــ داشتم می‌گفتم... اینترنت آزاد حق مسلمِ مسلمِ مسلمِ ماست. وقتی این از ما دریغ شود، دادن این حق مسلم به جهانگردان دیگر هیچ مایۀ خوشحالی و افتخار نیست و حتی حس غربت در وطن به آدم دست می‌دهد.

ضرری ندارد جهانگردان چند روزی که در ایران هستند با زندگی ما آشنا شوند. بخشی از زندگی ما از وقتی یاد داریم همین حصارها و میله‌های سایبری است؛ بخشی که سمباده‌ای بر اعصاب ماست و بانیان آن هم برای نظر و خواست مردم پشیزی ارزش قائل نبوده‌اند. ایران قبل از ابنیه و پل و دار و درخت، شهروندانی دارد. بهتر است جهانگردان اول با زندگی ما آشنا شوند. اینجا وضعیت گل‌وبلبل نیست، جهانگردان هم بهتر است نیمۀ اول سفرشان در ایران دردبدر دنبال وی‌پی‌ان پولی بگردند تا با ما انس بیشتری بگیرند!

وضعیت فیلترینگ به اندازۀ کافی مایۀ تحقیر مردم هست، در این میان دادن اینترنت بدون فیلتر به خارجی‌ها تحقیر مضاعف است. گذشته از این، شدت تناقض را مشاهده بفرمایید: می‌گویند ورود جهانگرد از جهت اقتصادی مفید است و فیلترینگ آنها را دلزده می‌کند. اولاً زندگی زیر این فیلترینگ چه؟ ما را دلزده نمی‌کند؟ ثانیاً اگر مسائل اقتصادی اولویت است همۀ سیاست‌ها را باید صدوهشتاد درجه تغییر دهید! گرچه به گمانم قضیه این است که جهانگردان از مشاهدۀ  این حد از بسته‌بودن اینترنت تسمه‌تایم پاره نکنند. راه‌حل مشکل جهانگردان دادن نت بدون فیلتر به آنها نیست، بلکه جمع کردن بساط فیلترینگ است. اگر هم چنین نمی‌کنید، پس با تبعیض مثبت برای خارجی‌ها انگشت در زخم ما نچرخانید

مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
18.8K viewsمهدی تدینی, edited  19:12
باز کردن / نظر دهید
2023-04-24 22:16:03 (ادامه از پست پیشین)

مثالی هم که شریعتی می‌زند، دختر چینی است؛ یعنی دخترِ چینیِ کمونیست در دنیای مائو که به قول او به رغم چند هزار سال سابقۀ زیبایی‌پرستی اینک «گونی» می‌پوشد. می‌گوید:

«[دختر چینی] گونی می‌پوشد و در جلوی دختر فرانسوی که در بیست سال عمرش اقلاً هفده سال را جلوی آینه بوده، احساس حقارت نمی‌کند، بلکه احساس برتری می‌کند. چه شده؟ او خود را یک انقلابی ایدئولوژیک می‌داند و او [= دختر فرانسوی] را یک عروسک کوکیِ ریختیِ بورژوازی. خودش را خیلی از او بالاتر می‌داند! امروز باید دنبال این رفت که چه شده که دختر چینی با ۳۰۰۰ سال سابقۀ خودآرایی و خودرنگ‌کنی ــ که نیم‌مَن رنگ را برای خودش حرام می‌کرد ــ اکنون در برابر ما به صورت چنین قیافه‌ای در دنیای قرن بیستم ظاهر می‌شود و دختر اروپایی را تحقیر می‌کند؟»

بنابراین، شریعتی پوشش را «نشانۀ فکر» می‌داند. چه فکری؟

«فکری که می‌خواهد به استعمار غربی و به فرهنگ اروپایی بگوید: «پنجاه سال کلک زدی، کار کردی، نقشه کشیدی که مرا فرنگی‌مآب کنی؛ من با این لباسم به تو می‌گویم نه! و به تمام پنجاه سال کارت فاتحه می‌خوانم. مرا نمی‌توانی عوض کنی!» این حجاب با آن حجاب یکی است؟»

جواب شریعتی هم طبعاً منفی است؛ نه، این حجاب با آن حجاب یکی نیست. شریعتی برای آن حجاب سنتی ارزشی قائل نیست و آن را روبه‌زوال می‌داند و در مقابل این حجاب را حد نهایی ارزش‌ها می‌انگارد، آن هم به دلایلِ «صرفاً» سیاسی، زیرا

«اصلاً مسئله برگشتن به شعاری است که آن شعار در برابر امپریالیسم غرب، در برابر تمدن تحمیلی، در برابر فرهنگی که به زور به ما تحمیل می‌کنند، در برابر پنجاه شصت سال توطئۀ دگرگون کردن و مسخ کردن و قلب و تزویر و شبیه‌سازی و فرنگی‌بازی...»

بنابراین راه و روش شریعتی نیز روشن است؛ می‌گوید: «شما طرز فکر بچه‌ها را عوض کنید، آنها خودشان پوشش خود را انتخاب خواهند کرد.» طبعاً آثاری هم که شریعتی ارائه می‌داد، برای ساختن همین «طرز فکر» بود. لازم نبود کسی این صحبت‌های صریح شریعتی را دربارۀ حجاب بشنود، همین که این طرز فکر را از او می‌گرفت، به همین رویکرد هم می‌رسید. و آن‌گاه پوششی هم که زن انتخاب می‌کند، دیگر اصلاً «سنتی و قدیمی» نیست!

«نه! این پوششی که این دختر خانم انتخاب می‌کند، به عنوان برگشتن به سنت قدیمی نیست، این جلو افتادن از مدرنیسم است، این از مدرن شدن جلوتر است؛ این عالِم شدن به مرحلۀ ایدئولوگ، مسئول و مؤمن، بالاتر رفتن و از دیپلمه به صورت مجاهد درآمدن است. معنی‌اش این است...»

نیازی نیست که دعوت کنم به واژۀ «مجاهد» در کلام او دقت دوچندان کنید. با این اوصاف فکر می‌کنم روشن شد چرا در ابتدا گفتم شریعتی یکی از نظریه‌پردازان اصلیِ «حجاب سیاسی» بود، تنها نکته‌اش این بود که اختیاری بود و باید با تلقین دکترینی محقق می‌شد.

پی‌نوشت:
بهترین مرجع برای این بحث کتاب «زن»، مجلد بیست‌ویکم از مجموعه آثار شریعتی است؛ به ویژه فصل «حجاب»، ص ۳۵۰ـــ۳۹۱. نقل‌قول‌های بالا نیز از همین صفحات بود.

مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
22.9K viewsمهدی تدینی, edited  19:16
باز کردن / نظر دهید
2023-04-24 22:16:02 «شریعتی و مسئلۀ حجاب»


یکی از پرسش‌هایی که دربارۀ شریعتی وجود دارد و شاید این روزها هم جدی‌تر مطرح شود، این است که آیا شریعتی به حجاب اعتقاد داشت یا نه؟ در سال‌های اخیر بسیار دیده‌ام شریعتی را دربارۀ مسئلۀ حجاب متهم به دورویی می‌کنند؛ می‌گویند خود در دایرۀ زندگی خصوصی معتقد به حجاب نبود و دائم از اسلام می‌گفت. حقیقت این است که این برداشت کمی سطحی است و قضیه طور دیگری است؛ یعنی برای فهم این قضیه باید چند لایه عمیق‌تر شویم و بفهمیم نگرش او چه بوده است.

پیش از هر چیزی بگویم که به گمان من قطعاً شریعتی یکی از تئوریسین‌های اصلیِ «حجاب سیاسی» بود؛ یعنی نه «حجاب سنتی اسلامی»، بلکه «حجاب سیاسی»؛ یعنی حجابی که انگیزۀ اصلی‌اش نه دینداری محض، بلکه «دینداری سیاسی» بود. به همین دلیل، به نظرم بخش بزرگی از دختران مجاهد و چپ‌های دیگری که بر رعایت داوطلبانه و سختگیرانۀ حجاب اصرار داشتند، آگاهانه یا ناخودآگاه تحت تأثیر اندیشۀ شریعتی بودند. البته «حجاب سیاسی» یک مفهوم پیچیده و دیریاب نبود که صرفاً اختراع شریعتی باشد، بلکه نگرشی بود که رسیدن به آن چندان هم سخت نبود، اما بعید می‌دانم در هیچ جای دیگری مگر در اندیشه و آثار شریعتی چنین دقیق و موشکافانه تبیین شده باشد.

هر قدر روحانیون و دینداران سنتی از دست شریعتی حرص می‌خوردند، حق داشتند. شریعتی به دینداران سنتی بسیار تاخته است؛ عملاً عمر او به تاختن به دینداران سنتی ــ و طبعاً زعمای سنتیِ دین ــ گذشته است، اما اگر بخواهم در این میان داوری کنم، در این منازعه حق را به شریعتی نمی‌دهم، زیرا شریعتی اسلام منهای ایدئولوژی سیاسی را به سادگی نفی می‌کرد و این یعنی او تنها مسلمانی را واقعاً مسلمان می‌انگاشت که به یک قرائت خاص از دینِ سیاسی باور داشته باشد. این تعریف کانالیزه و ایدئولوژی‌پردازانه از دین بازتعریفی «ابزارگرایانه» است؛ یعنی در اینجا عملاً دیگر خود دین مهم نیست؛ بلکه مهم این است که او می‌خواهد با این دین به اهداف دیگری برسد. بنابراین، به نظر من مسئلۀ شریعتی اتفاقاً رویکردهای «وهابی» نبود، بلکه برعکس، می‌خواست دین را از جایگاه سنتی و محافظه‌کارانه‌اش بیرون بکشد، بندبند آن را بازتعریفی سیاسی کند و بعد جامعه را بر پایۀ آن «از نو» بسازد. واقعیت این است که شریعتی «زور می‌گفت» و باید در این مورد به مخالفان سنتی او حق داد ــ حتی اگر خود ما در زمرۀ مخالفان سنتی‌اش نباشیم.

مسئلۀ حجاب هم کاملاً در همین چارچوب بود. یعنی شریعتی با همین الگو، برای حجاب سنتی که بر حسب دینداری صرف ــ و به قول او بر اساس عادت ــ باشد، هیچ ارزشی قائل نبود. در عوض او برای حجابی ارزش قائل بود که با اهداف کاملاً سیاسی و ایدئولوژیک انتخاب شده بود؛ برای انقلاب علیه ظواهر دنیای مدرن ــ و حتماً می‌دانید که این دقیقاً همان رویکرد دختران انقلابی چپ بود. بی‌دلیل نیست که شریعتی بیش از هر گروه دیگری در میان مجاهدین خلق طرفدار داشت، زیرا عملاً فقط شریعتی توانسته بود به این خوبی آن نوع حجاب سیاسی را برای آنها تبیین کند. اما فکر کنم بهتر است از خود شریعتی نقل‌قول کنم تا فکر نکنید آنچه می‌گویم «تعبیر و تفسیر» من است و خود او اشارات مستقیمی ندارد.

اول باید یادآوری کنم، طبعاً شریعتی که با حجاب سنتی مخالف بود، برای حجاب «اختیار» نیز قائل بود ــ اختیار لازم بود تا زن در یک سلوک معرفت‌شناختی‌ـ‌سیاسی خود به آن درجه از «بینش» برسد که حجاب کند. حجاب برای رضای خدا و تن ندادن به دید نامحرم؟ نه! برای رضای یک ایدئولوژی انقلابی خاص. شریعتی می‌گوید اول باید در ذهن زن بت‌شکنی کنید؛ یعنی بت‌ِ زیبایی‌دوستی سطحی و رایج را بشکنید. چگونه؟ این‌گونه:

«باید ارزش‌های بالاتر از ارزش‌های دختر شایسته به عنوان ارزش‌های زن در برابرش مطرح کنیم و او به آن ارزش‌ها وابستگی پیدا کند. وقتی به آن ارزش‌های بالاتر وابستگی پیدا کرد، تمام سمبل‌های آن ارزش‌ها را بر خودش تحمیل می‌کند و خودش انتخاب می‌کند و احساس حقارت نمی‌کند.»

(ادامه در پست بعدی...)

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
20.7K viewsمهدی تدینی, edited  19:16
باز کردن / نظر دهید
2023-04-23 22:28:07 (ادامه از پست پیشین)

اما ناصر در میانۀ دهۀ چهل تصمیم گرفت به ایران برگردد. مگر ممکن بود به این آسانی باشد! مگر ساواک بیکار بود؟ ساواک این عناصر کلیدیِ کنفدراسیون را زیر نظر داشت. ناصر اول همسرش ــ هما ناطق ــ را به ایران فرستاد و بعد خود به ایران آمد. از بازداشت خبری نبود، اما برای اینکه بتواند در دانشگاه تدریس کند، اول باید به ساواک جواب پس می‌داد (بدون اینکه بازداشت شود). تا تکلیف روشن شود، مدتی در تحریریۀ موسسۀ فرانکلین کار می‌کرد. پروندۀ قطوری پیش ساواک داشت. باید تعهد می‌داد قصد کار سیاسی ندارد. او هم تعهد نمی‌داد. تا اینکه یکی از آشنایان قراری جور کرد تا ناصر با تیمسار مقدم ملاقات کند (همان مقدم که در زمان انقلاب رئیس ساواک بود و اعدام شد). مقدم به او گفت: «اگر می‌خواهی کار کنی، آزادی، اگر می‌خواهی کار سیاسی کنی، مانعت می‌شویم.» ناصر از این خوان عبور کرد و به تدریس در دانشگاه تهران پرداخت. او خود را لائیک می‌دانست، اما با تعبیری دینی می‌گفت رژیم شاه «حکومت ظَلَمِه» است و جز کار فرهنگی هیچ همکاری دیگری نباید با آن کرد.

با متزلزل شدن حکومت شاه، پاکدامن هر روز ضربۀ محکم‌تری به رژیم می‌زد؛ به ویژه از سال ۵۵ به بعد: او در دو اعلامیۀ شدیدالحن کانون نویسندگان در سال ۵۶ نقش داشت؛ همان سال بیانیۀ جمعیِ دیگری را از موضع سوسیالیستی علیه رژیم شاه داد که کل ۲۵ سال اخیرِ حکومت شاه را باطل می‌دانست و از اسفند ۵۶ «کمیتۀ دفاع از حقوق زندانیان سیاسی» را با جمعی دیگر از چپ‌ها پدید آورد. و از همه مهمتر سال ۵۷ «سازمان ملی دانشگاهیان» را تشکیل داد که نیروی اصلی انقلاب در دانشگاه را هدایت می‌کرد (از تحصن و اعتصاب تا بیانیه و اعتراض؛ همه و همه).

سرانجام انقلابِ مطلوب ناصر پیروز شد. اما ماه‌عسل انقلابی او بسیار کوتاه بود. پاکدامن جزء بنیانگذاران «جبهۀ دموکراتیک ملی» بود؛ این تشکل بزرگ‌ترین جبهۀ چپ بود که مجاهدین خلق و فدائیان خلق هم بدون عضویت در آن، از آن حمایت می‌کردند. این جبهه در سالمرگ مصدق در چهاردهم اسفند ۵۷ تشکیل شد (هدایت‌الله متین دفتری، نوۀ چپ‌گرای مصدق، دیگر چهرۀ اصلی جبهه بود). اما جبهه توفیقی نیافت. برای مثال برخلاف خواست جبهه، مجاهدین خلق در رفراندوم شرکت کردند و در انتخابات مجلس خبرگان نیز هم مجاهدین و هم فدائیان شرکت کردند و عملاً جبهه دموکراتیک یک گروه منزوی از سوسیالیست‌ها ماند تا در مرداد ۵۸ در مقابل نیروی حزب‌اللهی متلاشی شد. پاکدامن پس از خروج از ایران به مسعود رجوی و شورای ملی مقاومت پیوست. ظاهراً برای پاکدامنِ لائیک اصلاً مهم نبود که رجویست‌ها در هر جمله‌ای تأکید می‌کردند «مسلمانان راستین»‌اند! ضمن اینکه پاکدامن نه با نزدیکی مجاهدین به عراق مشکلی داشت (دست‌کم تا سال ۱۳۶۳ مطمئنم مشکلی نداشت) و نه طبعاً شیوۀ مسلحانه و تروریستیِ آنها طبع «دموکراتیک» او را آزار می‌داد.

به هر روی، این منزلی بود که سوسیالیستِ جوانِ دیروز اینک به آن رسیده بود. تنها هم نبود... امثال او کم نبودند؛ منوچهر هزارخانی، هدایت‌الله متین‌دفتری... جوانانی که کار خود را با عشق به مصدق شروع کرده بودند و حالا از شورای مقاومت و همرزمی با رجوی سر درآورده بودند. بیخود نبود که یاران کارکشته‌تر و باتجربه‌تر مصدق (یعنی اعضای اصلی جبهۀ ملی) هیچ‌گاه این سوسیالیست‌های جوان را جدی نمی‌گرفتند. بقیۀ این راه را نیز همه می‌دانیم... ایستگاه آخر آن برای ناصر پاکدامن امروز بود.

مهدی تدینی

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
11.5K viewsمهدی تدینی, edited  19:28
باز کردن / نظر دهید
2023-04-23 22:28:07 (ادامه از پست پیشین)

جریانِ نهضت ملی که طرفدارِ مصدق و ملی‌شدن نفت بود یک جناح سوسیالیستِ نیرومند و بسیار فعال داشت. اینها در واقع مریدان خلیل ملکی بودند که مرشد چپ‌های غیرتوده‌ای بود. ملکی خود ابتدا از اعضای حزب توده بود. اما گروهی از اعضای ناراضی حزب به رهبری ملکی در سال ۱۳۲۶ از حزب جدا شدند. اول امیدوار بودند رفقای شوروی قدرشان را بداند و به آن کمک کند، اما همه‌چیز جور دیگری رقم خورد: بلندگوهای تبلیغاتی شوروی همصدا با حزب توده خلیل ملکی را زیر آتشی ناجوانمردانه گرفتند و از هیچ توهین و تهمتی هم ابا نداشتند. ملکی مدتی را به سرخوردگی و سرگیجه گذراند، اما ایدۀ «چپ مستقل»، یعنی چپِ غیراستالینیست را در سر داشت و در دو سه سال بعد گروهی موسوم به «نیروی سوم» را تشکیل داد.

این نیروی سوم به کانون جوانان سوسیالیست دوآتشه تبدیل شد که هم برای آرمان سوسیالیسم مبارزه می‌کردند، هم برای کمک به مصدق و هم علیه حزب توده می‌جنگیدند. مصدق هیچ‌گاه این گروه را چندان جدی نگرفت، اما از کمک آنها خرسند بود. مصدق به طور کلی اعتقادی به کار تشکیلاتی نداشت. اما این سوسیالیست‌های جوان، به ویژه خود ملکی، معتقد بودند مصدق باید یک سازمان بزرگ تشکیل دهد ــ نه سازمانی که مثل جبهۀ ملی بدون سازماندهی باشد ــ تا اهدافش (از جمله حل مسئلۀ نفت) را با نوعی حزب حکومتی پیش برد. به همین دلیل خلیل ملکی و این سوسیالیست‌های جوان با یک شخصیت سیاسی دیگر که آن زمان پس از مصدق دومین رهبر نهضت ملی شناخته می‌شد، متحد شدند: مظفر بقایی. بقایی دو انگیزه داشت: هم دنبال تشکیلاتی برای خود بود، زیرا حساب می‌کرد پسفردا که مصدق خسته شود نوبت اوست رهبری کند. پس به یک نیروی جوان و جان‌برکف نیاز داشت (پیش‌تر هم سازمانی به نام نگهبانان آزادی درست کرده و جوانان پرشور را به خدمت گرفته بود؛ او در بازی گرفتن از مهره‌های پیاده تخصص داشت!)

خلاصه... بقایی و ملکی به هم پیوستند و «حزب زحمتکشان ایران» را در سال ۱۳۳۰ پدید آوردند. چپ بودن در نام حزب عیان بود: «زحمتکشان» عملاً همان «پرولتاریا» بود. جوانان سوسیالیست نیروی سوم در این حزب سازماندهی شدند. جالب است که جمعی از تأثیرگذارترین شخصیت‌ها و روشنفکرانِ دهه‌های چهل و پنجاه از همین «نیروی سوم» سر برآوردند. آل‌احمد جزء چهره‌های کلیدی آن بود و علی‌اصفر حاج‌سیدجوادی که سردبیر روزنامۀ «نیروی سوم» بود نیز یکی از روشنفکران بسیار تأثیرگذار تا انقلاب ۵۷ بود. شاید برایتان امروز عجیب باشد، اما در زمان انقلاب سه نفر را به عنوان تأثیرگذارترین روشنفکران انقلابی می‌دانستند: شریعتی، آل‌احمد و حاج‌سیدجوادی. دو نفر از این سه نفر نیروی سومی‌ بودند (و از ارادت شریعتی به حاج سیدجوادی هم هر چه بگویم کم است!)

ناصر پاکدامن یکی از همین سوسیالیست‌های جوان بود که تا آخر پای مصدق ماندند (به ویژه پس از جدایی بقایی از مصدق). پس از سرنگونی مصدق، شمار زیادی از این سوسیالیست‌ها به اروپا رفتند تا تلخکامی خود را با تحصیل فراموش کنند. ناصر هم به فرانسه رفت و در آنجا دکتری اقتصاد گرفت. اما پس از چند سال، از اواخر دهۀ ۱۳۳۰، تحرکات دانشجویان در اروپا و آمریکا شروع شد. ناصر هم در تشکیل «جامعۀ سوسیالیست‌های اروپا» و هم در پیدایش و سازماندهی «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی» که تشکل جهانیِ دانشجویان ایرانی بود، نقش ویژه داشت.

(ادامه در پست بعدی)

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
11.0K viewsمهدی تدینی, edited  19:28
باز کردن / نظر دهید
2023-04-23 22:28:06 «ناصر پاکدامن: یک روایت سیاسی»


(به مناسبت درگذشت ناصر پاکدامن)


از بیست‌ونهم اسفندِ ۱۳۲۹ آغاز کنیم. آن عصرگاه تاریخی. داغ‌ترین بحث در صحن مجلس جریان داشت. هیجان نفت زبانه می‌کشید و چهره‌های عرق‌کردۀ نمایندگانِ طرفدارِ ملی شدن نفت کانون این حرارت بود. مصدق، مظفر بقایی، حسین مکی... اما می‌خواهم این دوربینِ تاریخ‌نما را بچرخانم به سوی تماشاگرانی که آمده بودند تا تصویبِ ملی‌شدن نفت را از نزدیک ببینند. دوربین از روی چهره‌های هیجان‌زده و مضطرب می‌گذرد و به دو جوان می‌رسد. تب‌وتابِ آنها کمتر از نمایندگان نبود. یکی هجده و آن دیگری هفده‌ساله بود. هم‌مدرسه‌ای بودند و چند سالی بود شور و شوق سیاست به سرشان افتاده بود. آرزوی آنها و میلیون‌ها جوان دیگر که فکر می‌کردند اگر نفت ملی شود چه و چه خواهد شد، در آن عصر واپسین روز زمستان محقق شد. خوش بودند، انگار واقعاً با تصویب این قانون زمستان برای همیشه سپری می‌شود و از فردا بهاری ماندگار می‌آید. آن شب باید برای خودشان جشن می‌گرفتند. رفتند کبابیِ شمشیری تا ضیافتی برپا کنند ــ از قضا حاجی شمشیری هم معروف‌ترین بازاریِ طرفدار مصدق بود. همه‌چیز جور بود. دنیا برای یک شب به میل و ذائقۀ آنها شده بود.

یکی از این دو جوان امروز درگذشت ــ ۷۲ سال و یک ماه و سه روز پس از آن شام پیروزی ــ بی‌آن‌که به هیچ‌یک از خواسته‌های سیاسی‌اش رسیده باشد. روزهایی دیگری هم در زندگی‌اش بود که فکر می‌کرد به آرمان سیاسی‌اش رسیده (برای مثال در انقلاب ۵۷)، اما پس از این حسِ زودگذر نیز مجبور شد ۴۱ سال خارج از ایران تبعید کشد. دنیا همین است. یک جا باید از قطار زندگی پیاده شد. قطار می‌رود و این ایستگاه می‌شود واپسین منزل. از آن پس آدمی مهمان خاک است.

یکی از این دو جوانِ قصۀ ما ناصر پاکدامن بود؛ هم‌او که امروز درگذشت؛ و آن دیگری هوشنگ نهاوندی بود. این دو دوست مسیری کاملاً متفاوت را در زندگی طی کردند. هر دو در فرانسه دکتری گرفتند؛ اما ناصر همیشه مخالف حکومت شاه بود و مبارزه کرد تا آن را سرنگون کند، اما هوشنگ به دستگاه حکومت راه یافت و هم مناصب دولتی بلندپایه‌ای همواره داشت و هم آدم پرنفوذی در حاکمیت بود. اما در نهایت هر دو پس از انقلاب، یکی زودتر و یکی دیرتر، باید از ایران می‌گریختند. هوشنگ از آن چند سیاستمدارِ خوش‌اقبالی بود که در آن شبِ هول‌وبلای معروف ــ شامگاه بیست‌ودوم بهمن ۵۷ ــ توانست تصادفاً از زندان پادگان جمشیدیه فرار کند. دولتمردان سرشناس زیادی آن شب در شلوغیِ حمله به پادگان توانستند در تاریکی و ازدحام و رگبار مسلسل‌ها، دولادولا، دست در دست الهۀ آذرخش، فرار کنند. نهاوندی مدتی از این خانه به آن خانه در خفا زندگی کرد تا از مرز غربی گریخت. و اما ناصر...

بگذارید قصۀ زندگی سیاسی ناصر را مفصل بگویم؛ و اصلاً این مطلب را به مناسبت مرگ او می‌نویسم. طبعاً فقط به زندگی سیاسی او می‌پردازم و دیگر وجوه زندگی او نه موضوعِ من و این صفحه است، و نه در تخصص من.

می‌توانیم ناصر پاکدامن را در زمرۀ روشنفکران برشمریم، گرچه تخصص او اقتصاد بود. اما به هر روی حضور او در کانون نویسندگان و نقشی که ایفا کرد، او را کنار روشنفکران قرار می‌دهد، چنان‌که در دهه‌های پایانی عمر نیز بیشتر در چنین جایگاهی دیده می‌شد. مصدق و نهضت ملی، به ویژه سال‌های ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۲ سال‌های بیداری یک نسل جوان بود که با شدت و حدتی بی‌همتا سیاسی شدند و تا آخر عمر هم سیاسی ماندند. حتی نسل‌های بعدی هم تحت تأثیرِ انفجارِ سیاسی این سال‌ها هویت‌یابی می‌کردند.


(ادامه در پست بعدی...)

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
11.6K viewsمهدی تدینی, edited  19:28
باز کردن / نظر دهید
2023-04-09 23:02:10 «بوروکراسی ــ لودویگ فون میزس» / ترجمۀ مهدی تدینی

در این پی‌دی‌اف صفحات ابتدایی کتاب «بوروکراسی» را می‌توانید مطالعه بفرمایید؛ مشتمل بر: فهرست، یادداشت مترجم، دربارۀ لودویگ فون میزس و دیباچه.

صفحات ابتدایی چند کتابِ دیگر را هم در این لینک‌ها می‌توانید مطالعه کنید:

«بولشویسم از موسی تا لنین: گفتگویی میان من و آدولف هیتلر»
«گفتگو با موسولینی»
«لیبرالیسم»

برای تهیۀ کتاب هم می‌توانید به این لینک در سایت بنوبوک مراجعه بفرمایید: «بورکراسی؛ لودویگ فون میزس»

#معرفی_کتاب

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
9.6K viewsمهدی تدینی, edited  20:02
باز کردن / نظر دهید
2023-04-09 22:56:18
کتاب «بوروکراسی» منتشر شد

کتاب «بوروکراسی»، اثر لودویگ فون میزس، اقتصاددان و متفکر اتریشی منتشر شد.

عقیده دارم هر شهروندی برای آشنایی با مفهوم آزادی، اول باید تکلیف خود را با «بوروکراسی» روشن کند. اما متأسفانه بخش بزرگی از شهروندان اتفاقاً بدون اینکه متوجه باشند جامعه و حکومت را به سویی می‌برند که من نامش را «حبس بوروکراتیک» گذاشته‌ام؛ یعنی نقطه‌ای که عملاً همۀ شهروندان اسیر نظم بوروکراتیکی شده‌اند که خود در ساخت آن سهیم بوده‌اند.

خواندن این کتاب را به همه اکیداً توصیه می‌کنم. حجم زیادی ندارد، اما روشن و روشن‌کننده است.

در پست بعد، پی‌دی‌اف صفحات ابتدایی کتاب (تا صفحۀ ۳۳) را به اشتراک می‌گذارم و دست‌کم دعوت می‌کنم «یادداشت مترجم» را در آن بخوانید.

برای تهیۀ کتاب هم می‌توانید به این لینک در سایت بنوبوک مراجعه بفرمایید: «بورکراسی؛ لودویگ فون میزس»

#معرفی_کتاب
@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی
10.2K viewsمهدی تدینی, edited  19:56
باز کردن / نظر دهید