Get Mystery Box with random crypto!

تاریخ‌اندیشی ــ مهدی تدینی

لوگوی کانال تلگرام tarikhandishi — تاریخ‌اندیشی ــ مهدی تدینی ت
لوگوی کانال تلگرام tarikhandishi — تاریخ‌اندیشی ــ مهدی تدینی
آدرس کانال: @tarikhandishi
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 86.23K
توضیحات از کانال

ایدئولوژی‌، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتاب‌ها:
عناصر و خاستگاه‌های حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریه‌های فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 8

2023-08-19 22:50:05 «اسطورۀ مصدق»

بخش سه از پنج

حال اگر فکر می‌کنید مصدق از این اختیارات سوءاستفاده نمی‌کرد، سخت در اشتباهید! مصدق با همین اختیارات «قانون امنیت اجتماعی» را با امضای خود ایجاد کرد که حقیقتاً یکی از سرکوبگرانه‌ترین قوانینی است که تاکنون در ایران نوشته شده است. طبق این قانون عجیب هر گونه تلاش برای اعتراض و اعتصاب بی‌درنگ منجر به بازداشت و تبعید می‌شد. یعنی نفس اعتراض و اعتصاب در ادارات و کارخانه‌ها به هر عنوانی جرم بود! بدتر اینکه نمی‌شد به قرار بازداشت اعتراض کرد! و باز بدتر اینکه در مادۀ پنجم آن آمده بود: «گزارش مسئولین مؤسسات و رؤسای ادرات دولتی و مراجع قضایی و همچنین مأمورین انتظامی معتبر است، مگر خلافش ثابت شود». یعنی نفس گزارش یک مقام مسئول یا مأمور سندی محکمه‌پسند شمرده می‌شد. این قانون معنایی مگر قلع‌وقمع مخالفان نداشت و باعث بهت یاران قدیم مصدق هم شده بود.

به این ترتیب، قوۀ مجریه از طریق قانون اختیارات، خود را در جایگاه قوۀ مقننه نهاده بود و چنین حکمی در حوزۀ قوۀ قضاییه داده بود. تفکیک قوا که بنیاد دموکراسی است، پوچ شده بود. مصدق با همین روش مخالفانش را به معنای دقیق کلمه در قوطی کرده بود. به گمانم بارزترین مثال آن این است که برخی افراد ــ برای مثال اردشیر زاهدی ــ برای دیدار با شاه در صندوق عقب ماشینی قایم می‌شدند و شبانه از دری متروک وارد محوطۀ کاخ شاه می‌شدند. وقتی ملاقات‌کنندگان با شاه باید در صندوق عقب قایم می‌شدند، تکلیف دیگران روشن است.

اما خلاصه کنم و برسم به تیر خلاص مصدق به پارلمان: یعنی انحلال پارلمان. در قانون‌اساسی اولیۀ مشروطه دولت و مجلس سنا با هم می‌توانستند مجلس نمایندگان را منحل کنند. اما تا ۱۳۲۸ اصلاً هیچ‌گاه مجلس سنا تشکیل نشده بود. پس از ترور شاه در بهمن ۲۷، شاه که دنبال گسترش اختیارات خود بود، از فضای همدلانه و دلسوزانه‌ای که نسبت به او در جامعه پدید آمده بود استفاده کرد و مجلس مؤسسانی تشکیل داد تا هم تکلیف سنا را روشن کند و هم بر اختیارات خود بیفزاید. از این پس، حق انحلال پارلمان در اختیار شاه بود. مصدق البته با آن مجلس مؤسسان و نتایجش مخالف بود، اما به هر حال از جهت فُرم همه‌چیز رعایت شده بود و اینک قانوناً فقط شاه اجازۀ انحلال پارلمان را داشت و مجلس سنا به عنوان یکی از پایگاه‌های قدرت شاه قانونی بود.

در اینجا مصدق در جدال با پارلمان، اول بخشی از نمایندگان طرفدار خود را دعوت به استعفا کرد و بعد به این فکر افتاد برای انحلال پارلمان رفراندوم برگزار کند. نقد اساسی به مصدق در اینجاست: در قانون‌اساسی رفراندوم پیش‌بینی نشده است. مصدق و طرفدارانش همیشه گفته‌اند چه مرجعی بالاتر از «مردم»؟ اما این مغالطه است! وقتی سازوکار قانونی برای یک مسئله‌ای وجود دارد، نخست‌وزیر موظف به رعایت قانونِ موجود است، نه دور زدن آن! مصدق می‌دانست شاه این پارلمان ــ یعنی مجلس هفدهم ــ را منحل نمی‌کند، پس به جای رعایت قانون، با بدعتگذاری، رفراندومی برگزار کرد. چون همۀ مخالفان این رفراندوم را تحریم کردند، نتیجه هم معلوم بود! فقط موافقان شرکت می‌کردند و نتیجه صددرصد مطابق میل مصدق درمی‌آمد. در نتیجه مصدق فکر می‌کرد اینچنین شاه را در منگنه می‌گذاشت. عدم انحلال پارلمان به معنای مقاومت در مقابل خواست مردم جلوه می‌کرد.

یک داخل پرانتز: بروید در دانشنامه‌های علوم سیاسی جستجو کنید؛ «پوپولیسم» دقیقاً همین است. پوپولیسم در معنای اصیل خود یعنی دور زدن نهادهای سیاسی و مراجعه به آرای مردم. پوپولیسم در اصل یک مفهوم منفی نبود. مصدق هم قانون موجود و نهادهای برقرار را کنار گذاشت و به سراغ «پوپولوس» (مردم) رفت. بنابراین، اگر قرار باشد در تاریخ ایران مثالی برای یک سیاست پوپولیستی بیاوریم، قطعاً همین رفراندوم است. پرانتز بسته.

جدای از اینکه رفراندوم در قانون‌اساسی وجود نداشت، دست‌کم از جهت منطقی در جایی می‌توان از رفراندوم استفاده کرد که سازوکار قانونی وجود نداشته باشد. اگر چنین باشد، صاحب قدرت سر هر چیز می‌تواند قوانین حاکم را دور بزند و رفراندوم برگزار کند. اما رفراندوم برای چه؟ برای برچیدن مجلسی که خودش نماد رأی مردم است؟ مراجعه به رأی مردم برای ابطال رأی مردم؟ این دور باطل نیست؟ اما ایرادات فاحش این رفراندوم، به این بدعتگذاری خلاصه نمی‌شود. نحوۀ برگزاری این رفراندوم عجیب‌تر است. یکی از اصول غیرقابل‌عدول هر انتخابات عمومی «مخفی» بودن آن است؛ یعنی رأی‌دهنده باید خیالش راحت باشد کسی از رأی او باخبر نمی‌شود. آشکار بودنِ رأی باعث معذوریت رأی‌دهنده و تأثیرپذیری او از ارباب قدرت می‌شود. در رفراندوم مصدق ــ که بسیاری آن را تحریم کرده بودند ــ صندوق‌های «آری» و «نه» جدا بود! یعنی کاملاً مشخص بود چه کسی چه رأیی می‌دهد. چنین انتخاباتی با چنین ایراد فاحشی نمی‌توانست معتبر باشد.

ادامه در پست بعد

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
18.8K viewsمهدی تدینی, edited  19:50
باز کردن / نظر دهید
2023-08-19 22:50:05 «اسطورۀ مصدق»

بخش دو از پنج


اما روی دیگر آن، یعنی استبدادستیزی مصدق، به گواه واقعیت‌های تاریخی بسیار تردیدبرانگیز است. مصدق برخلاف تصویری که از او در سال‌های پس از سرنگونی‌اش ترسیم شده، دولتمردی اقتدارگرا بود و در اندیشه و روش کاملاً راست‌گرا بود. مصدق را باید در زمرۀ اقتدارگرایان جای داد، نه دموکرات‌ها. در واقع، اینکه درگیری شاه و مصدق به درگیری میان دو جناح دموکرات و ضددموکرات تبدیل و تعبیر شده، با واقعیت سازگار نیست. هیچ کدام از دو سوی این مناقشه دموکرات نبودند. از نظر من، هر دو جناح این مناقشه حاضر نبودند به مشروطه پایبند بمانند. نه شاه حاضر بود شاه مشروطه باشد (گرچه عموماً می‌کوشید فُرم‌های حقوقی را رعایت کند)، و نه مصدق و یارانش حاضر بودند به ارکان مشروطه وفادار بمانند، اگر به ضررشان بود. منتها در اینجا مسئله‌ای وجود دارد: کسانی که طرفدار شاه بودند و هستند هیچ‌گاه شاه را به دلیل «دموکرات بودن» ستایش نمی‌کنند، بلکه در نظرشان شاه مظهر مصلحت عمومی و توسعه است. دست‌کم من نشنیده‌ام شاه را به دلیل دموکراسی ستایش کنند؛ اما مصدق را به نماد مشی دموکراتیک تبدیل کرده‌اند. همین با واقعیت سازگار نیست.

درست است که جبهۀ ملی از اعتراض به مداخلۀ دولت در انتخابات سربرآورد، اما در مقابل می‌توان تاریخِ زمامداری مصدق را «تاریخِ جدال با پارلمان» نامید. البته مصدق، یارانش و بعدها دوستدارانش همیشه تأکید می‌کردند دلیل جنگ مصدق با پارلمان و سایر نهادهای مشروطه به این دلیل بود که استعمار در این نهادها نفوذ داشت، اما اگر فرض بر عذرآوری باشد، هر فرد اقتدارگرایی همیشه دلایل خوبی برای حمله به نهادهای دموکراتیک برای خود می‌یابد. مصدق را نمی‌توان دموکرات نامید، زیرا تمام‌مدت مشغولِ تخریبِ پایگاه مخالفان خود بود و اهل هیچ مصالحۀ دموکراتیکی نبود. برخوردی که مجلس با مصدق می‌کرد، بسیار ملایم‌تر از برخوردی بود که خود مصدق وقتی نمایندۀ مجلس بود با دولتمردان نامطلوبش می‌کرد. برای مثال، حقیقتاً مصدق و جناحش هر کارشکنی که به فکر آدمی برسد علیه رزم‌آرا کردند. وای از روزی که پوست رزم‌آرا به دباغ‌خانۀ مصدق و یارانش می‌رسید... بودجۀ سالانۀ رزم‌آرا را ماه‌به‌ماه تصویب می‌کردند. رزم‌آرا را به دلیل اینکه می‌خواست پول چاپ کند به سلابه کشیدند، در حالی که یکی از دلایل اینکه خود مصدق بعدها مجلس را منحل کرد این بود که بخشی از مجلس با چاپ پول بی‌پشتوانه مخالف بود. حتی پیش از رزم‌آرا، وقتی منصور مدتی نخست‌وزیر بود و مصدق ریاست کمیسیون نفت را بر عهده داشت، مصدق به منصور پیام داد «می‌دهم مثل جوجه سرت را ببرند!» این برخورد خود مصدق با نخست‌وزیر بود! و البته تهدید به کشتن را علیه رزم‌آرا هم کرد. جدای از اینکه در روز معارفۀ رزم‌آرا، مصدق و یارانش از شدت اغتشاش در مجلس، نیمکت‌های مجلس را شکستند و مصدق بیهوش شد. و تأسف‌بارترین قسمت ماجرا هم اینکه همین جناح مصدق در مجلس با تصویب یک ماده‌واحده قاتل رزم‌آرا را عفو کردند! حقیقتاً مایۀ شرمساری نهاد مجلس است!

اما بارزترین نشان پارلمان‌ستیزی مصدق قانون «اختیارات» بود؛ یعنی مصدق بر اساس یک طرح پیشنهادی اجازۀ قانونگذاری را از مجلس گرفت؛ اول برای شش ماه و بعد برای یک سال. چنین قانونی باعث می‌شود دو قوۀ مجریه و مقننه در دست یک نفر جمع شود و اساساً نفی بنیادین اصلِ دموکراتیکِ تفکیک قواست. بدنام‌ترین نمونۀ قانون «اختیارات» را هیتلر از مجلس آلمان گرفت و با همین اختیارات در عرض چند ماه یکی از بهترین دموکراسی‌های تاریخِ اروپا را به وخیم‌ترین نظام توتالیتر تبدیل کرد. البته هرگز نمی‌خواهم مرحوم مصدق را با هیتلر مقایسه کنم و موارد عاقبت‌به‌خیرتری از اعطای اختیارات تقنینی به رئیس‌دولت نیز در تاریخ سیاسی جهان وجود دارد، اما نفس این کردار معنایی مگر دور زدن پارلمان ندارد ــ و جان مشروطۀ ایرانی پارلمان بود. جالب اینکه خود مصدق همیشه تا پیش از آن مخالف اعطای هرگونه حق قانونگذاری به دولت بود. در مجلس ششم با اعطای اختیاراتی بسیار محدودتر به علی‌اکبر داور، وزیر عدلیه، مخالفت کرد و فقط یک سال پیش از آن، با اعطای اختیاراتی بسیار ناچیزتر به رزم‌آرا مخالفت کرده بود. پس مصدق بهتر از هر کسی می‌دانست این قانون ضددموکراتیک است.

ادامه در پست بعد

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
18.9K viewsمهدی تدینی, edited  19:50
باز کردن / نظر دهید
2023-08-19 22:50:05 «اسطورۀ مصدق»

بخش یک از پنج

هفتاد سال از سرنگونی مصدق گذشت. مصدق گذشته‌ای است که سپری نمی‌شود؛ نه‌تنها سپری نمی‌شود، با ما می‌آید. هزار نکتۀ باریک‌تر از مو اینجاست و حتی انتخاب موضوع دربارۀ ۲۸ مرداد دشوار است. داغ‌ترین پرسش دربارۀ ۲۸ مرداد این است که آیا سرنگونی مصدق «برکناری» بود یا «کودتا». نظرم دربارۀ این پرسش را فراخور روند بحث در انتهای نوشتار خواهم گفت، اما دست‌کم می‌خواهم در ابتدا به تناقضی اشاره کنم که در تاریخ‌نگاری جمهوری اسلامی دربارۀ «کودتا» وجود دارد. در فراز و فرود مصدق و نهضت ملی، تنها جناحی که مورد تأیید تاریخ‌نگاری جمهوری اسلامی است، آیت‌الله کاشانی است. از قضا آقای کاشانی از معدود کسانی بود که هرگز اعتقادی به کودتا نداشت و اگر مصاحبه‌های او پس از ۲۸ مرداد را ببینید، به هر نگرشی برمی‌خورید مگر کودتا. البته نیازی به یادآوری نیست که آقای کاشانی فقط یکی از متحدان و همرزمان نهضت ملی بود که از مصدق فاصله گرفته بود.

نکتۀ پیش‌درآمد دوم هم اینکه از دیگر سو هواداران مصدق همۀ افرادی را که زمانی همرزم مصدق بودند و بعد از او فاصله گرفتند، به انواع بهتان‌ها ــ از نوکری اجنبی تا نوچگی برای استبداد ــ می‌‌نوازند. اما این رویکرد هم غیرمنصفانه است و هم خودزنی است. یعنی بخش عمدۀ هستۀ مرکزی جبهۀ ملی از عناصر خودفروخته تشکیل شده بود؟ از کاشانی و حائری‌زاده و قنات‌آبادی تا مکی و بقایی. وقتی رهبر یک نهضت ملی نزدیک‌ترین کسانش را نمی‌تواند حفظ کند و به دشمن خود بدل می‌کند، چگونه می‌خواهد با مخالفانش در چارچوبی دموکراتیک به توافق رسد؟ ــ با اینکه حاضرم بپذیرم آن دوستانی که دشمن شدند، خود ممکن بود در مواردی خودخواهانه و سهم‌خواهانه عمل کرده باشند.

اما می‌خواهم بحث را محدود کنم به «انگارۀ مصدق»؛ یعنی اسطوره‌ای که از او در تاریخ معاصر شکل گرفت. سکۀ اسطوره‌ای مصدق دو رو دارد: یکی استعمارستیزی مصدق و دیگری استبدادستیزی مصدق؛ یعنی مصدق را اول به دلیل مبارزه با استعمار و ملی کردن نفت و دوم به دلیل مبارزه با استبداد چهره‌ای منحصربه‌فرد می‌دانند. روی اول این سکه را تا حدی به لحاظ روان‌شناختی می‌توان پذیرفت. مصدق با روش و منش سازش‌ناپذیر خود در مسئلۀ نفت شوری در نسل جوان ایجاد کرد. می‌توان دربارۀ اینکه چه روش و منش دیگری در مناقشه سر نفت می‌شد داشت بحث کرد، اما واقعیت این است که هدف مصدق فراتر از نفت بود و می‌خواست «مجاری نفوذ بریتانیا در ایران را مسدود کند».

همین رویکرد رادیکال باعث شد شوری عظیم هم در ایران و هم در کشورهای همتای ایران پدید آید. این شور چنان بود که یک رانندۀ تاکسیِ ایرلندی در نیویورک وقتی می‌فهمید مسافرش ایرانی است، ذوق می‌کرد از او پول نمی‌گرفت، چون فکر می‌کرد مصدقِ ایرانی شاخ بریتانیا را شکسته است. وقتی این «شور» تا دل ایرلندی‌های نیویورک می‌رود، دربارۀ نسل جوانی که ده سال پیش از آن وطنشان را زیر اشغال خارجی می‌دیدند، چه انتظاری می‌توان داشت؟ آری؛ ما امروز غایت این شور را دیده‌ایم، اما از مردمِ بی‌تجربه نمی‏توان انتظار داشت نگاهی ایدئولوژی‌پژوهانه و آینده‌نگرانه داشته باشند. ما جامعۀ ایرانِ ۳۲ را درک نمی‌کنیم و جامعۀ ایرانِ ۳۲ ما را نمی‌فهمد. حتی در میان دولتمردان باسواد و باتجربه، شخصیت‌های مآل‌اندیشی مانند فروغی انگشت‌شمار بودند، چه رسد به نسل جوانی که تازه خود را در کورۀ ناسیونالیسم و سوسیالیسم انداخته بود.

بنابراین، فارغ از اینکه نگرش امروز ما چیست، اگر شخصیت‌ها را در بافت تاریخی‌شان ببینیم، مصدق در دورۀ بیداری توده‌ها ظهور کرد و آرمان توده‌ همان چیزی بود که مصدق می‌گفت و شوری که به او نسبت می‌دهند، واقعیتی تاریخی است ــ هر چند به لحاظ سیاست‌شناسی و ایدئولوژی‌پژوهی بتوان آن را نقد کرد. پس یک روی مدالِ اسطورۀ مصدق را به لحاظ واقعیت تاریخی می‌توان پذیرفت.

ادامه در پست بعد

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
24.5K viewsمهدی تدینی, edited  19:50
باز کردن / نظر دهید
2023-08-17 22:59:05
«قوم باد»

«قوم باد» (people of the wind) مستندی آمریکایی دربارۀ ایل بختیاری است که در ۱۹۷۶ (۱۳۵۵) ساخته شده است. این مستند هم در اسکار و هم در گولدن گلوب نامزد بهترین فیلم مستند شد.

بیش از پنجاه سال پیش از ساخت این مستند، مستند پرآوازه‌ای به نام «علف» دربارۀ کوچ عشایر ایرانی ساخته شده بود که دیدن آن هنوز پس از بیش از یک قرن، قلب آدم را لبریز می‌کند. مستند «قوم باد» نیز با جزئیات بسیار کوچ ایل بابادی را نشان می‌دهد. عبور صدها هزار نفر و قریب یک میلیون دام از ارتفاعات زاگرس یکی از بزرگ‌ترین ــ چه‌بسا بزرگ‌ترین ــ جابجایی‌های کوچ‌نشینان در جهان بود و همچنان هست؛ صحنه‌هایی که برای مردم یکجانشین به نمایشی شگفت‌آور شبیه است...

مستند قوم باد را آنتونی هوارث و دیوید کاف ساخته‌اند. نسخۀ کامل و نسبتاً باکیفیتی از این مستند را در این پست می‌توانید ببینید.

#مستند
@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
33.9K viewsمهدی تدینی, edited  19:59
باز کردن / نظر دهید
2023-08-14 22:53:12
«نقشۀ جزایر سه‌گانه در اواخر قرن نوزدهم»

این بخشی از نقشه‌ای است که زیر نظر لُرد کرزن در دهۀ ۱۸۸۰ از ایران ترسیم شده و جزایر تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی را هم به رنگ ایران ترسیم کرده ــ نشانی از بدیهی بودن تعلق این جزایر به ایران در آن زمان. دربارۀ شناخت لرد کرزن از ایران هم به همین بسنده کنم که کتاب دوجلدی او دربارۀ ایران (ایران و قضیۀ ایران) چیزی کم از یک دانشنامه ندارد. کرزن چند سال پس از این تاریخ به بارزترین چهرۀ سیاست خارجی بریتانیا تبدیل شد؛ هم نایب‌السلطنۀ اعلاحضرت در هند شد و هم در سال‌های بعد وزیرخارجۀ بریتانیا شد.

این تصویر در ادامۀ پست پیشین دربارۀ جزایر سه‌گانه است. برای توضیح بیشتر بنگرید به این پست: «داستان جزایر سه‌گانه»

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
33.7K viewsمهدی تدینی, edited  19:53
باز کردن / نظر دهید
2023-08-14 22:48:06 (ادامه از پست پیشین)

مجموعه اسنادی که در این زمینه می‌توان مرور کرد بسیار زیاد است که مرور آنها هم بحث را بسیار تخصصی می‌کند و هم از گنجایش یک پست خارج است، اما برای مثال ببینید کلنل کمبال که از ۱۹۰۰ تا ۱۹۰۴ نمایندۀ بریتانیا در بوشهر بود، در گزارش سرّی خود چه گفته است:


«در آوریل ۱۹۰۴ [برابر با فروردین و اردیبهشت ۱۲۸۳] مقامات گمرکی ایران پرچم شیخ را از جزایر ابوموسی و تنب پایین کشیده به جای آن پرچم ایران را برافراشتند و تعدادی از پاسداران را در هر دو جزیره به مراقبت گماشتند. نایب‌السلطنۀ هند [یعنی بلندمرتبه‌ترین مقام بریتانیا در هند] در تلگراف مورخ ۱۳ آوریل ۱۹۰۴ به وزیر خارجۀ بریتانیا پیشنهاد کرد که یک کشتی توپدار به همراه نماینده‌ای از شیخ شارجه پرچم ایران را پایین بیاورد و پرچم شیخ را به جای آن برافرازد و گماشتگان ایرانی را از آن جزایر به ساحل ایران انتقال دهد.» (پایان نقل‌قول)


با توجه به اینکه بریتانیا نفوذ و تسلط بسیار بیشتری روی شیخ‌های جنوب داشت تا روی دولت ایران، ترجیح می‌داد این جزایر را متعلق به آنها معرفی کند. به این ترتیب، کشاکش سر نصب پرچم برای حدود بیست سال ادامه داشت تا اینکه در زمان مظفرالدین‌شاه با مذاکرات بین وزیرمختار بریتانیا و دولت ایران قرار شد پرچمی در جزایر نصب نشود، در حالی که ایران در این توافق تأکید کرده بود که این جزایر را مال خود می‌داند. اما این توافق را طرف انگلیسی رعایت نکرد و پرچم دو شیخ‌نشین رأس‌الخیمه (در تنب‌ها) و شارجه (در ابوموسی) دوباره نصب شد.

دنیس رایت، از سفرای انگلیس در ایران، کتابی دارد با عنوان «انگلیسیان در میان ایرانیان در عصر قاجار ۱۸۷۸-۱۹۲۱» که دو ترجمه از آن ــ یکی در نشر اختران و دیگری در نشر فروزان روز ــ به فارسی منتشر شده است. ببینید رایت قضیۀ جزایر را در کتاب خود چگونه خلاصه کرده است:


«از سال ۱۸۸۰ میلادی میان بریتانیا و ایران اختلافی بر سر مالکیت چهار جزیرۀ کوچک، یعنی تنب بزرگ، تنب کوچک، سیری و ابوموسی جریان داشت... مادام که شیوخ قاسمی به عنوان حکام لنگه عمل می‌کردند و مالیات به دولت ایران می‌پرداختند اختلافی بر سر این جزایر که کلاً ملک ایران تلقی می‌شدند وجود نداشت، تا آن زمان که اختلافات و کشت و کشتارهای درونی قاسمی سبب شد که یک حاکم ایرانی برای لنگه منصوب گردد.

شیوخ قاسمی به آن سوی خلیج رفتند و مدعی شدند که آن جزایر بخشی از دارایی آنها بوده و اینک حاکمیت آنها به شیوخ قاسمی رأس‌الخیمه و شارجه انتقال یافته است. انگلستان نیز این دعوی شیوخ را مورد حمایت قرار داد. استدلال شیوخ آن بود که فرماندار لنگه نه به عنوان فرماندار، بلکه به عنوان شیخ قاسمی بر آن جزایر دست داشته است. به نظر ایرانی‌ها این استدلال ساختگی بود، زیرا ساکنان جزایر اگر هم شاید همگی عرب بودند، اما حاکمیت ایران را با پرداخت مالیات پذیرفته بودند و چیزی که یک روز مال ایران بود نمی‌توانست ناگهان مال عرب بشود. ایرانی‌ها در تعقیب نظر خود، جزیرۀ سیری را در سال ۱۸۸۸ گرفتند و اگرچه انگلستان اعتراض کرد اما حادثه‌ای اتفاق نیفتاد و ایرانی‌ها همچنان در آن جزایر ماندند. در یک نقشۀ وزارت جنگ انگلستان که در سال ۱۸۸۸ به شاه ایران تقدیم شد، این جزایر به رنگ ایران مشخص گردیده بود. در ۱۸۹۲ هم که کتاب دوجلدی کرزن به نام «ایران و مسئلۀ ایران» انتشار یافت، این جزایر در نقشۀ همراه آن کتاب که توسط انجمن سلطنتی جغرافی و زیر نظر خود کرزن تهیه شده بود، به عنوان جزایر ایرانی مشخص شده بودند. این نقشه‌ها نیز مایۀ تقویت نظر ایرانی‌ها گردید. اما در ۱۹۰۴ که ایرانی‌ها خواستند در تنب و ابوموسی پست گمرکی دایر کنند و پرچم ایران را برافرازند، بر اثر فشار شدید انگلستان در انجام این منظور ناکام ماندند. ایرانی‌ها تا سال ۱۹۷۱ که نیروهای انگلستان خلیج فارس را تخلیه کردند نتوانستند به این جزایر بازگردند و تا آن سال این جزایر کوچک مایۀ اختلافی مهم میان انگلستان و ایران بود.» (پایان نقل‌قول)


با عملیات نظامی ایران در آذر ۱۳۵۰ «وضع موجودِ» مورد نظر ایران در مورد جزایر برقرار شد. روایت حقوقی طبعاً فراتر از اینهاست و آنچه گفتم خلاصه‌ای بود از کلیت مسئلۀ جزایر سه‌گانه.

پی‌نوشت: دکتر محمدعلی موحد، حقوقدان ایرانی که در مسائل مربوط به جزایر سه‌گانه در دهۀ ۱۳۳۰ نیز فعالیت‌های حقوقی داشته است، کتاب ارزشمندی با عنوان «مبالغۀ مستعار» دربارۀ جزایر سه‌گانه نوشته است. مبنای روایت من از ماجرا نیز دیدگاه و روایت دکتر موحد بود که در این کتاب به طور مبسوط آمده است.

مهدی تدینی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
29.2K viewsمهدی تدینی, edited  19:48
باز کردن / نظر دهید
2023-08-14 22:48:05 «داستان جزایر سه‌گانه»


بحث بر سر جزایر سه‌گانۀ تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی گاه و بی‌گاه در فضای عمومی مطرح می‌شود، اما به ریشۀ تاریخی این مسئله معمولاً اشاره‌ای نمی‌شود. در این پست به طور مختصر توضیح می‌دهم ادعاهای امارات از کجا آمده است و به گمانم تا این حد از قضیه را هر یک از ما ایرانیان باید بدانیم. البته مانند برخی دیگر از مناقشات خاورمیانه، مناقشۀ جزایر سه‌گانه نیز ــ که البته از نظر ما اصلاً مسئله قابل مناقشه هم نیست ــ از میراث‌های به‌جامانده از حضور بریتانیا در خاورمیانه است.

تا اینجا را به گمانم عموماً می‌دانند که نیروی دریایی ایران در آذر ۱۳۵۰ با خروج بریتانیا از خلیج فارس، در جزایر سه‌گانه مستقر شد و از نظر ایران این پایان مناقشه و مهر خاتمه بر ادعاهای واهی دربارۀ جزایر بود. استقرار نظامیان ایران در ابوموسی بدون درگیری و صلح‌آمیز انجام شد، زیرا پیش‌تر میان ایران و شارجه و با حضور بریتانیا توافق صورت گرفته بود ــ توافقی که البته آن هم استخوان لای زخم بود. اما ورود نیروهای مسلح ایران به تنب‌ها با درگیری همراه شد، زیرا معدود نیروهای پلیس رأس‌الخیمه مقاومت کردند و در پی درگیری، چهار نفر از آنها و سه نفر از طرف ایران کشته شدند.

در واقع این مناقشه به پیش از پیدایش دولت «امارات متحدۀ عربی» می‌رسد. زمانی که ایران نیروهای نظامی خود را در این سه جزیره مستقر کرد، هنوز کشور مستقل امارات پدید نیامده بود و در ساحل جنوبی خلیج فارس مجموعه‌ای از شیخ‌نشین‌ها تحت حمایت بریتانیا قرار داشتند. اما حدود یک ماه پس از این واقعه، در دسامبر ۱۹۷۱، کشور امارات نیز عملاً تأسیس شد.

اگر به یک سده پیش از آن برویم، بخشی از مردم عرب ساکن در ساحل جنوبی قبایل قاسمی بودند که مرتکب راهزنی دریایی هم می‌شدند و ساحل جنوبی به «ساحل القراصنه» (ساحل دزدان) معروف بود. اگر به تصویر نقشۀ درج‌شده در پست هم بنگرید، در طرف ساحل جنوبی در جای امارات امروزی نوشته است «ساحل دزدان دریایی».

مسئلۀ امروز جزایر نیز در نهایت به همین قبایل قاسمی می‌رسد. قاسمی‌ها از عراق می‌آمدند و بخشی در ساحل شمالی خلیج فارس و بخشی به ساحل جنوبی رفته بودند. قاسمی‌های ساکن در ساحل ایران تابعیت ایرانی داشتند. دولت ایران شیخ قاسمی را به حکومت بندر لنگه گماشته بود و جزایر تنب و ابوموسی هم تابع بندر لنگه بودند ــ خود بندر لنگه هم تابع حکمران فارس بود. در سال ۱۸۷۸ ــ سی‌ام سال سلطنت ناصرالدین‌شاه ــ علی ابن خلیفه، شیخ قاسمی، به دست یکی از افراد قبیلۀ خود، یوسف‌ ابن محمد، به قتل رسید. قاتل جای مقتول را گرفت، اما خود او نیز به دست فرد دیگری از قبیله به نام قضیب ابن راشد کشته شد.

دولت ایران برای پایان دادن به این درگیری، حاجی احمد خان سرتیپ را که مسئول امور گمرکات و بنادر بود مأمور کرد قضیب را دستگیر و به تهران تبعید کند. قضیب دستگیر شد و تا پایان عمر در تهران بود. مشکل در اینجا با مداخلۀ بریتانیا پدید آمد. در این زمان خلیج فارس جولانگاه بریتانیا بود و دولت بریتانیا با شیخ‌های جنوب خلیج فارس قرارداد بسته بود تا امنیت را در دریا برقرار کند. این شیوخ بدون اجازۀ بریتانیا نمی‌توانستند هیچ اقدامی کنند. در این زمان بریتانیا ادعا کرد حاکمیت شیخ قاسمی بر چهار جزیرۀ تنب کوچک و بزرگ، ابوموسی و سیری نه به دلیل اینکه از طرف ایران حاکم بندر لنگه بود، بلکه به این دلیل بود که اصلاً این جزایر متعلق به قبیلۀ قاسمی بوده است. بنابراین ادعا می‌کرد اینکه شیوخ قاسمی در ایران هستند دلیل نمی‌شود این جزایر متعلق به ایران باشد.

بنابراین، این ادعا اصلاً از سوی بریتانیا مطرح شد و متأسفانه ایران در آن زمان ــ چنانکه در پست دیگری پیش‌تر شرح داده‌ام ــ نیروی دریایی درخوری (بجز دو کشتی که در خدمت گمرکات بود) نداشت تا بتواند اقدام جدی‌تری انجام دهد. بریتانیا و به بیان دقیق‌تر حاکم هندوستان به شیخ شارجه توصیه می‌کرد پرچم خود را در ابوموسی و تنب برافرازد.

(ادامه در پست بعدی)

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
24.1K viewsمهدی تدینی, edited  19:48
باز کردن / نظر دهید
2023-08-11 23:20:12
نمایشگاه آسیایی تهران ـــ ۱۳۴۸

در سال ۱۳۴۸ دومین نمایشگاه بین‌المللی آسیایی (۱۹۶۹) در تهران برگزار شد. این نمایشگاه بزرگ‌ترین نمایشگاه بین‌المللی بود که تا آن زمان در آسیا برگزار می‌شد. خبرگزاری آلمان غربی که پررنگ‌ترین حضور را هم در نمایشگاه داشت گزارشی از این نمایشگاه پخش کرد که می‌توانید در این ویدئو ببینید. این اولین نمایشگاه بین‌المللی بود که در محوطۀ نمایشگاه‌های بین‌المللی تهران برگزار می‌شد.

متن گزارش را ترجمه و زیرنویس کرده‌ام.

#مستند
@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
44.5K viewsمهدی تدینی, edited  20:20
باز کردن / نظر دهید
2023-08-08 22:41:21
«رؤیای مُردۀ فلامینگوها»

در این ویدئو تصاویری از دریاچۀ ارومیه و حیات وحش آن در سال ۱۳۵۳ را می‌توانید ببینید. از این‌همه زیبایی و زندگی بستری خشکیده و نمک‌سود مانده است! طبیعت را نمی‌توان لاپوشانی کرد... طبیعت بزرگ‌تر از آن است که بتوان با تفسیر به رأی و شعار حقایق آن را کتمان کرد. این بلایی است که سوءمدیریت سر ما آورده است. اگر امکان آن وجود داشت شک ندارم در این مورد نیز واقعیت را چنان بازتفسیر می‌کردند که چنین بلایی فتح‌الفتوح جلوه کند...

آنچه می‌بینید مستندی است با عنوان «بازگشت فلامینگوها به رضائیه» که یکی از قسمت‌های برنامۀ معروف و پرطرفدار «پادشاهی وحش» (Wild Kingdom) است؛ یک مستندی آمریکایی که به مدت ۲۵ سال (۱۹۶۳ تا ۱۹۸۸) تولید و از شبکۀ ان‌بی‌سی پخش می‌شد.

در این قسمت از مستند، مارلین پرکینز، جانورشناس آمریکایی که مجری محبوب این برنامه بود، با همکارانش به ایران می‌آید و اوضاع فلامینگوها در دریاچۀ ارومیه را بررسی می‌کنند. آنها به کبودان می‌روند؛ بزرگ‌ترین جزیرۀ دریاچه و از حیات وحش آنجا فیلمبرداری می‌کنند.

این تصاویر را باید دید. باید حسرت خورد.

#مستند
@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
68.6K viewsمهدی تدینی, edited  19:41
باز کردن / نظر دهید
2023-08-01 22:23:06 ادامه از پست پیشین...

در اسفند ۱۳۰۳، وقتی رضاشاه هنوز رئیس‌الوزرا بود، همین تک کشتی پایۀ نیروی دریایی ایران قرار گرفت و پایۀ سازماندهی نیروها تعریف شد. اما شاید بتوان ۲۹ اسفند ۱۳۰۶ را به نوعی تاریخ پایه‌گذاری نیروی دریای ایران نامید. در طول سال ۱۳۰۶ دولت برای ساماندهی هرج‌ومرج در محدودۀ خلیج فارس طرحی مفصل را برای تأسیس ادارۀ بحریه تهیه کرده بود. همین طرح در آخرین روز سال در مجلس تصویب شد. در این طرح تشکیل نیرو، پذیرش چند افسر مستشار خارجی، ارسال افسر به خارج و تأمین بودجه برای خرید چند ناو جنگی ارائه شده بود. نکتۀ جالب و مهم این است که تأسیس نیروی دریای ایران کاملاً با مشارکت ایتالیا انجام شد، در حالی که آن زمان بریتانیا گزینۀ بسیار محتمل‌تری به نظر می‌رسید. بنابراین پایه‌ریزی نیروی دریای ایران ایتالیایی است (در سال ۱۳۱۴ و ۱۳۱۵ نیز شمار اندک افسر به فرانسه اعزام شدند).

دو افسر ایتالیایی به ایران آمدند و پس از مطالعات گسترده، کیفیت ناوهای مورد سفارش ایران را مشخص کردند. همزمان افسران جوان ایرانی برای تحصیل علوم نظامی دریایی به ایتالیا فرستاده شدند. در عرض چند سال، چند ده دانشجو روانۀ ایتالیا شدند و ناوهای جنگی ایران نیز در پاییز ۱۳۱۱ آماده شد. ناوگان دریایی ایران، همراه با خدمۀ ایرانی و ایتالیایی، به فرماندهی ناخدا غلامعلی بایندُر از کانال سوئز به سواحل ایران آمد و در چهاردهم آبان به بندر بوشهر رسید: دو ناو (ببر و پلنگ)، و چهار ناوچه (شهباز، سیمرغ، کرکس، شاهرخ). رضاشاه در همان روز به بوشهر رسید و از ناوگان دیدن کرد. بعدها ناو «همای» و ناوچۀ «شاهین» هم به این ناوگان اضافه شد.

اولین فرمانده نیروی دریایی سرتیپ محمدعلی صفاری بود؛ از خان‌زاده‌های لاهیجان که وقتی کریم بوذرجمهری در سال ۱۳۰۰ شهردار تهران شد، او را به مقام معاونت خود برگزید. محمدعلی صفاری در سال ۱۳۶۷ درگذشت، اما نام او تا سال‌های دهۀ پنجاه همیشه در میان مقامات بلندپایۀ ایران دیده می‌شد؛ از جمله او در دوران محمدرضا شاه دو بار شهردار تهران و دو بار رئیس شهربانی شد. برای اینکه بدانیم او در ادارۀ امور بحریه از کجا شروع کرد، همین روایت کافی است: وقتی سرتیپ صفاری مأمور سازمان بحریه شد، به او آدرس دادند که دفتر «بحریۀ شاهنشاهی» در خیابان ایران است. او خود را پرسان‌پرسان به ساختمانی رساند که روی تابلوی آن نوشته بود: «مجلۀ ارتش و امور بحریۀ شاهنشاهی». یعنی دفتر امور بحریه در حد مجلۀ ارتش بود. همۀ تشکیلات بحریه در تهران سه اتاق در این ساختمان بود! آن دو مستشار ایتالیایی (دلپراتو و دِزان) آن موقع برای جمع‌آوری اطلاعات به تهران آمده بودند و روزی چند ساعت به این ساختمان می‌آمدند.

روزی که کشتی‌ها به ساحل بوشهر رسید و رضاشاه خود را بر عرشۀ آن رساند، لحظاتی بسیار احساسی بود. شش سال پیش از آن، وقتی رضاشاه در بوشهر بود و می‌خواست به خرمشهر رود، کشتی‌ای نبود تا او را برساند و شاه ایران باید منتظر می‌ماند تا یک کشتی خارجی بیاید و او را به خرمشهر برد. او از این مسئله بسیار برآشفته و افسرده شده بود. به همین دلیل روز رونمایی از کشتی‌ها و لنگر انداختن شش ناو در موازات ساحل، حس غرورانگیزی به همه بخشیده بود. مشخص بود رضاشاه ایده‌های بسیار بلندپروازانه‌ای برای دریا داشت، زیرا در لحظۀ ورود به ناو پلنگ به فرمانده ناو گفته بود: «به زودی خواهیم دید پسرت امیرالبحر خلیج فارس خواهد شد. حالا کجا را دیدی؟ اول کار است.»

اما نه... با اینکه این شروع بسیار امیدبخش بود، سرنوشت چیز دیگری در سر داشت. دنیا خواب دیگری برای ما دیده بود...

پی‌نوشت: دریابد فرج‌الله رسائی کتابی دارد با عنوان «۲۵۰۰ سال بر روی دریا» که برای اطلاعات بیشتر می‌توانید به آن بنگرید.

مهدی تدینی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
46.6K viewsمهدی تدینی, edited  19:23
باز کردن / نظر دهید