Get Mystery Box with random crypto!

تاریخ‌اندیشی ــ مهدی تدینی

لوگوی کانال تلگرام tarikhandishi — تاریخ‌اندیشی ــ مهدی تدینی ت
لوگوی کانال تلگرام tarikhandishi — تاریخ‌اندیشی ــ مهدی تدینی
آدرس کانال: @tarikhandishi
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 86.23K
توضیحات از کانال

ایدئولوژی‌، اندیشه و تاریخ سیاسی
مهدی تدینی، مترجم، نویسنده و پژوهشگر
برخی کتاب‌ها:
عناصر و خاستگاه‌های حاکمیت توتالیتر (سه جلد)
فاشیسم و کاپیتالیسم
نظریه‌های فاشیسم
جنبشهای فاشیستی
لیبرالیسم
بوروکراسی
اینستاگرام
https://instagram.com/tarikhandishii

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 9

2023-08-01 22:23:06 «پلنگ فلزی ایران»


در تاریخ ایران، شهریور ۱۳۲۰ پر از تلخی و اندوه است. سوم شهریور متفقین به ایران حمله کردند. وقتی ناو «پلنگ»، یکی از ناوهای جنگی ایران، در آبادان برای حفاظت از پالایشگاه لنگر انداخته بود و خدمۀ آن هنوز در خواب بودند، کشتی‌های انگلیسی بدون هشدار و در حالی که در آن روز قرار بود با فرمانده ناو ــ ناخدا میلانیان ــ دیدار کنند، به روی کشتی آتش گشودند. ناو ایران با همۀ خدمۀ آن غرق شد و بیش از صد افسر نیروی دریایی جان باختند. مقاومت و شجاعت افسران و فرماندهان نیروی دریایی در آن روز قلب آدمی را به درد می‌آورد. صبح همان روز، انگلیسی‌ها، دریادار بایندُر، فرمانده نیروی دریایی را ناجوانمردانه کشتند. کامیونی از نیروهای انگلیسی ماشین او را دنبال کردند و او و سروان مکری‌نژاد را در حالی که مقاومت می‌کردند، به رگبار بستند. وقتی پیکر خونین او را به تلگرافخانه آوردند، زیر لب می‌گفت «آب» و دقایقی بعد چشم از جهان فروبست.

شهریور در راه است و قصد داشتم در پستی به آنچه در سوم شهریور ۱۳۲۰ رخ داد بپردازم، اما برای اینکه درد واقعی این رخداد را درک کنیم، اول لازم بود کمی با کلیات نیروی دریایی ایران آشنا شویم. به ویژه اول باید شرح دهم نیروی دریایی ایران چگونه و چه زمانی تأسیس شده بود و چه زحمت‌ها برای آن کشیده شده بود. به همین دلیل اول دعوت می‌کنم این نوشتار را بخوانید تا بعد به فداکاری‌های سوم شهریور برسیم.

ایران در دوران قاجار نیروی دریایی نداشت. ناصرالدین‌شاه دو کشتی از آلمانی‌ها خریده بود که برای کار گمرکات بودند: کشتی «پرسپولیس» که در اختیار حاکم فارس و کشتی «شوش» که در اختیار حاکم خوزستان بود. در اواخر قاجار این دو کشتی که دیگر فرسوده شده بودند فروخته شدند و دولت ایران فقط یک کشتی به نام «مظفری» داشت که آن را مظفرالدین‌شاه خریده بود. به طور کلی دو دهۀ پایانی قاجار دوران غم‌انگیزی است. چند سال اول مشروطه (۱۲۸۵) که به درگیری میان محمدعلی شاه و مشروطه‌خواهان گذشت و دهۀ ۱۲۹۰ هم ایران اول محل تاخت‌وتاز روس‌ها بود ــ به بهانۀ ماجرای مورگان شوستر که پیشتر شرح داده‌ام ــ و بعد در ۱۲۹۳ جنگ جهانی اول درگرفت و سررشتۀ امور به طور کلی از هم گسست. آتش در صحنۀ اصلی جنگ جهانی در ۱۲۹۷ خاموش شد، اما آشوب‌ها و درگیری‌های پراکنده تا مدت‌ها ادامه داشت.

در این سال‌ها ایران بود و یک کشتی: «جهاز مظفری» (ناو مظفری). ایران در آن روزها در اوج تنگدستی بود. تا وقتی سال‌های دهۀ ۱۲۹۰ را بررسی نکنیم، نمی‌فهمیم در سر کسانی که از برآمدن رضاخان حمایت می‌کردند، چه می‌گذشت. نفوذ و حضور ایران در خلیج فارس و دریای عمان حتی در حد یک شبح هم نبود. البته ایرانیان اگر هم می‌خواستند گلی به سر خود بزنند، آن‌قدر چالۀ پرنکرده و ویرانسرا داشتند که فعلاً نوبت به ساماندهی اوضاع سواحل و دریاها نمی‌رسید. اما چیزی که در این میان بسیار آزاردهنده است، این است که کشوری با هزاران کیلومتر ساحل در جنوب و شمال، و در حالی که این سواحل اصلاً هم امن نبود، دارای هیچ ‌نوع «قوای بحریه» نبود. این چیزی بیش از نقصان بود؛ فاجعه بود.


ادامه در پست بعدی...

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
33.2K viewsمهدی تدینی, edited  19:23
باز کردن / نظر دهید
2023-07-29 22:58:45 (ادامه از پست پیشین)

مجموعه اصلاحاتی که اینک بخشی از آن تصویب شده است، تغییرات گسترده‌ای پدید می‌آورد که شرح آن مفصل است، اما یک چیز روشن است: وضعیتی که در پاراگراف پیشین شرح دادم با این اصلاحات کاملاً برعکس خواهد شد. پیش از این اعضای دادگاه عالی را یک شورای مستقل، متشکل از وکلا و سیاستمداران، انتخاب می‌کردند، اما با این اصلاحات، از این پس دولت اعضای دادگاه را تعیین خواهد کرد.

حال این پرسش پدید می‌آید که «خب همین اختیارات گسترده فرداروزی دست اپوزیسیون می‌افتد! اپوزیسیون اگر ادعای دموکراسی دارد، کافی است مجلس را بگیرد! بعد دولت را می‌گیرد و بعد دستگاه قضایی را با خود همسو می‌کند! پس دلیل این همه اعتراض چیست؟»

جواب دو چیز است: یک پاسخ نظری است و یک پاسخ سیاسی. پاسخ نظری این است که مخالفان معتقدند دستگاه قضایی باید برآمده از نهادهای مستقلِ از دولت باشد، وگرنه تفکیک قوا مخدوش می‌شود و دیگر هیچ کس بر دولت نظارت نخواهد داشت. مجلس که قاعدتاً همسو با دولت است، می‌ماند دستگاه قضا که آن هم با اختیارات دولت به شیرِ بی‌یال‌ودم بدل می‌شود. (البته پاسخ موافقان هم چنان‌که گفتم این است که در عوض دستگاه قضایی دموکراتیک‌تر می‌شود ــ ادعایی که مشکوک به نظر می‌رسد.) اما پاسخ دوم این است که: بله! دولت بعدی اگر چپ باشد می‌تواند هر چه راست‌ها در دستگاه قضایی رشته‌اند پنبه کند، اما اول باید پرسید با این اختیارات دیگر می‌توان دولت را از دست راست‌ها گرفت؟ حتی اگر خطر در این حد هم نباشد، این دولت راست‌گرا که محل تجمع مذهبی‌ها و بنیادگرایان شده، با اکثریت پارلمانی خود می‌تواند حتی حقوق اساسی را ملغا کند. این بنیادگرایان با حقوق زنان، حقوق دگرباشان جنسی و کلاً ارزش‌های سکولار و البته حقوق عرب‌های ساکن اسرائیل مخالفت اساسی دارند. با این اصلاحات قضایی، دیگر هیچ مانعی سر راه تحقق اهداف آنان نیست.

هیچ بعید نیست مناقشه در این باره از اینی که هست بالاتر بگیرد و کار به «بحران قانون‌اساسی» بکشد. ضمن اینکه به هر حال مخالفان توان خیابانی و اجتماعی قابل‌ملاحظه‌ای دارند و اگر جلوی این اصلاحات را نگیرند، هیچ بعید نیست تا اطلاع ثانوی نتوانند نتانیاهو را پایین بکشند ــ و البته هیچ هم بعید نیست که نتانیاهو هدف نهایی‌اش این باشد که به مرگ بگیرد تا طرف مقابل به تب راضی شود. یعنی سطح مناقشه را آن‎قدر بالا ببرد که طرف مقابل حاضر شود با او از در مماشات وارد شود.

اما پیامد خارجی آن ــ از جمله برای ما ــ این است که به گمانم واقعیت سیاسی اسرائیل امروز نشان می‌دهد برگ‌های نتانیاهو برای گذر از بحران‌ها بیشتر شده و هیچ بعید نیست بتواند مدت زیادی خود و راست‌گرایان را در قدرت نگاه دارد. بحران خارجی برای او و دولتش می‌تواند مانند نعمت باشد و زبان مخالفانش را ببندد. اما در نهایت یک چیز مسجل است: نتانیاهو امروز جایگاه قوی‌تری دارد تا چند سال پیش که دولت را تحویل داد و رفت ــ و برخی به اشتباه نوشتند عمر سیاسی او تمام شد.

مهدی تدینی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
31.8K viewsمهدی تدینی, 19:58
باز کردن / نظر دهید
2023-07-29 22:58:45 «دعوا در اسرائیل»


اگر هم پیگیر اخبار اسرائیل نباشید، حتماً خبر اعتراضات گسترده در اسرائیل را شنیده‌اید. می‌خواستم مطلب مفصلی بنویسم و بعد ترجیح دادم به مختصرترین شکل ماجرا را توضیح دهم. به گمانم علاقه‌مندان به مسائل سیاسی باید بدانند در اسرائیل چه خبر است؛ و البته اگر کمی پیگیری کنید متوجه می‌شوید که این دعوای سیاسی در جهان بازتاب زیادی داشته و بعید هم نیست سطح نزاع از این نیز فراتر رود ــ اگر مصالحه‌ای شکل نگیرد؛ و تاکنون خبری از مصالحه نبوده است.

دعوا بر سر لوایحی است که دولت نتانیاهو، به ویژه با راهبری وزیر دادگستری او، یاریف لِوین، به کِنِسِت (مجلس اسرائیل) ارائه کرد و از آن تحت عنوان «اصلاحات قضائی» یاد می‌شود. اصل قضیه این است که این لوایح قدرت و اختیارات دستگاه قضایی و دادگاه عالی اسرائیل را برای نظارت بر دولت کم می‌کند و در واقع دستگاه قضائی و دادگاه عالی را تا حد زیادی تحت تبعیت دولت قرار می‌دهد. مخالفان می‌گویند با این اقدام استقلال دستگاه قضایی از بین می‌رود و دیگر کسی توان نظارت بر دولت را ندارد. به همین دلیل این اقدام را «ضربه‌ای به دموکراسی» می‌دانند. در مقابل، دولت و موافقان این لوایح معتقدند با این لوایح دموکراسی تقویت می‌شود، زیرا دولت برآمده از پارلمان است (سیستم اسرائیل پارلمانی است؛ یعنی دولت از اکثریت پارلمان شکل می‌گیرد) و در واقع، دولت با رأی مستقیم مردم انتخاب شده است. بنابراین از طریق این اصلاحات، دستگاه قضایی به طور غیرمستقیم تابع نظر مردم قرار می‌گیرد ــ به عبارتی «دموکراتیک‌تر» می‌شود.

اما این دعوا در اصل یک دعوای سیاسی میان چپ و راست است. دستگاه قضایی تا حد زیادی به طرف چپ گرایش داشته و در مقابل، دولتی که هم‌اکنون به رهبری نتانیاهو حاکم است (موسوم به کابینۀ ششم نتانیاهو) راست‌ترین دولتی است که تاکنون در اسرائیل به قدرت رسیده است. کابینۀ حاکم از ائتلاف حزب لیکود (بزرگ‌ترین حزب محافظه‌کار اسرائیل) و پنج حزب کوچک دیگر تشکیل شده که همۀ آن پنج حزب راست افراطی، بنیادگرا و به شدت مذهبی‌اند. به این ترتیب دولت ۶۴ کرسی کنست را در اختیار دارد؛ حزب لیکود ۳۲ کرسی دارد و آن پنج حزب روی هم ۳۲ کرسی (اپوزیسیون هم ۵۶ کرسی دارد).

چند روز پیش بخشی از لوایح اصلاحات قضایی در مجلس تصویب شد؛ با همان ۶۴ رأیِ احزاب حاضر در ائتلاف دولت. به این ترتیب این اصلاحات با رهبری جناح راست پیش می‌رود و با اینکه معمولاً تصور می‌شود نتانیاهو به دلیل درگیری‌اش در پروندۀ فساد مالی می‌خواهد با این لوایح از قدرت دستگاه قضایی بکاهد، واقعیت این است که خود نتانیاهو مدت‌ها در برابر اصلاحات دستگاه قضایی مقاومت می‌کرد و در واقع این اصلاحات بیشتر خواست متحدان افراطی اوست.

فقط برای اینکه قدرت دستگاه قضایی اسرائیل را تا پیش از این بدانید، چند مثال می‌زنم: همین اواخر خانم گالی باهاراف‌ـ‌میارا، دادستان کل اسرائیل، نتانیاهو را از هر گونه صحبت و اظهارنظر دربارۀ لوایح اصلاحات قضایی منع کرد! یعنی دادستان می‌تواند دهان رئیس‌دولت را بدوزد! تصور کنید نتانیاهو اجازه ندارد دربارۀ لوایحی که دولت خودش ارائه داده کلمه‌ای صحبت کند. البته دلیل این مسئله این بود که نتانیاهو یک پروندۀ فساد مالی در جریان دارد و چون این اصلاحات روی دستگاه قضایی‌ای اثر می‌گذارد که خودش در آن محاکمه می‌شود، در نتیجه حق ندارد دربارۀ آن صحبت کند. نمونۀ بارز دیگر این است که دیوان عالی اسرائیل اجازه دارد بر کار دولتمردان نظارت کند و اگر یک تصمیم دولتمردی را «معقول» تشخیص ندهد، می‌تواند آن تصمیم را لغو کند ــ مثلاً اگر کسی به مقامی منصوب شود و صلاحیت نداشته باشد، دادگاه عالی می‌تواند این انتصاب را لغو کند. همچنین دادگاه عالی بر قوانین مصوب مجلس نیز نظارت دارد ــ البته در حدود ۳۰ سال اخیر، از حدود چهار هزار قانونی که در مجلس تصویب شده، فقط ۲۲ مورد را دادگاه عالی ابطال کرده است؛ منتها نفس این اختیار مهم است، نه کمّیت استفاده از آن.


(ادامه در پست بعدی)

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
29.1K viewsمهدی تدینی, edited  19:58
باز کردن / نظر دهید
2023-07-28 15:25:46 «عاشورای تبریز»

در زمستان ۱۲۹۰ شمسی روس‌ها به بهانۀ حضور مورگان شوستر، مستشار آمریکایی، در ایران، به دولت ایران اولتیماتوم دادند و به رغم اینکه دولت ایران در نهایت به خواست روس‌ها تن داد، به ایران لشکرکشی کردند. روس‌ها با مقاومت سرسختانۀ مجاهدان تبریز روبرو شدند، اما در نهایت روس‌ها شهر را اشغال کردند و مصادف با روز عاشورا کشتاری در شهر به راه انداختند و فرزندان برومند تبریز و ایران را به دار آویختند.

پیش‌تر این ماجرا را شرح داده بودم و جناب حمید عباسی آن را به صورت پادکست درآورده است که در این فایل می‌توانید بشنوید.

برای خواندن متن بنگرید به این پست: «عاشورای تبریز»

برای آشنایی با ماجرای شوستر بنگرید به این پست: «مورگان رفیق بی‌کلک ایران» بخش اول | بخش دوم

تهیۀ پادکست: پادکست خانۀ آگاهی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
29.7K viewsمهدی تدینی, edited  12:25
باز کردن / نظر دهید
2023-07-24 22:48:24
«باد صبا»

مگر می‌توان شاعرانه‌تر از «باد صبا» ایران را به تصویر کشید؟ جای این مستند در کانال بسیار خالی بود. نسخۀ باکیفیتی از مستند را تهیه کردم که در این پست می‌توانید ببینید و اکیداً توصیه می‌کنم این مستند را اگر ندیده‌اید از دست ندهید. ترکیب شگفت‌انگیز و مسحورکننده از تصویر و موسیقی و کلام. زیبایی و کمال «باد صبا» قلب آدم را سرشار می‌کند.

آلبر لاموریس این تصاویر را در ۱۳۴۸ از ایران گرفته است. کل مستند تصاویر هوایی است. اما تأثربرانگیزترین نکته این است که لاموریس جانش را روی این مستند گذاشت. پس از اینکه جلوه‌های شهری و طبیعی ایران را در این مستند به تصویر کشید، دو سال بعد تصمیم گرفت چهرۀ صنعتی ایران را هم به تصویر کشد. اما هلیکوپتر او بر فراز سد کرج به کابل‌های تکاوران برخورد کرد و سقوط کرد و لاموریس و خلبان جان سپردند.

پسر و همسر لاموریس این مستند را بر اساس دست‌نوشته‌های او تکمیل کردند و در سال ۱۹۷۸ منتشر کردند. این مستند نامزد جایزۀ اسکار در بخش مستند شد.

#مستند
@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
66.0K viewsمهدی تدینی, edited  19:48
باز کردن / نظر دهید
2023-07-19 22:38:37 (ادامه از پست قبلی)

اما وقتی صحبت از نقد جهانی شدن و تولید در ابعاد جهانی می‌شود، یعنی رسیده‌ایم به «کاپیتالیسم‌ستیزی»؛ و از قضا بخش بزرگی از راست‌ها ــ یعنی راست ضدلیبرال ــ همیشه «کاپیتالیسم‌ستیز» هم بوده است. کاپیتالیسم بلای جان فئودال‌ها شد و قدرت‌های سنتی و محافظه‌کار قدیم از کاپیتالیسم بیزار بودند، زیرا باعث شد «پاپتی‌های بی‌اصل‌ونسبِ» طبقۀ متوسط قدرت بگیرند و در ثروت و جایگاه اجتماعی از اشراف و نجبا بالا بزنند. کاپیتالیسم شیوۀ تولید ثروت را در جامعه عوض کرد؛ دیگر نمی‌شد با اتکا به دارایی آباء و اجدادی و زراعت سرآمد بود. جامعه صنعتی شد، رعیت‌ها کارگر شدند و ملاکان و نجبا رفته‌رفته وضعیتی فسیلی یافتند.

اما وقتی به کاپیتالیسم‌ستیزی می‌رسیم استادان بحث کسان دیگری‌اند؛ میدانداران اصلیِ کاپیتالیسم‌ستیزی در میان راست‌ها نبودند (گرچه راست همیشه نظرات ضدکاپیتالیستی داشته است). از اینجا به بعد نوبت به چپ‌هاست تا پرچمداران اصلی باشند؛ علیه همان نیروهایی که راست‌ها به آنها می‌گویند «گلوبالیست‌ها». نقطۀ همپوشانی چپ و راست در بحث ضدیت با گلوبالیسم نیز همین‌جاست؛ با این تفاوت که چپ در تعریف خود ریشۀ قضیه را در مفهوم «نئولیبرالیسم» می‌فهمید ــ و البته راست نیز همین‌قدر مشتاقانه ضدنئولیبرال شد؛ بدون اینکه به روی خود آورد در حال استفاده از ترمینولوژیِ (اصطلاح‌شناسیِ) چپ است.

چپ از این جهت با فرایند جهانی شدن ــ یعنی با گلوبالیسم ــ مخالف است که این جهانی‌شدگی تابع قانون بازار و سرمایه است. در اینجا چپ دغدغۀ ملی ندارد، بلکه با بازار آزاد و کاپیتالیسم جهانی مشکل دارد. چپ نمی‌خواهد از هویت بومی و ملی حفاظت کند، بلکه ضدیتش با جهانی شدن در امتداد ضدیتش با کاپیتالیسم و بازار آزاد است. البته عجیب اینکه گاهی نتایجی می‌گیرد که کاملاً راست‌گرایانه است! شگفت‌انگیزترین مورد را برای مثال در نظریات متفکر چپ آلمانی، ولفگانگ اشتریک (Wolfgang Streek) می‌توانید بیابید. اشتریک که خود یکی از بلندترین صداهای ضدکاپیتالیستی است، کتابی دارد با عنوان «گلوبالیسم و دموکراسی: اقتصاد سیاسی در نئولیبرالیسم متأخر». برای اینکه جایگاه اشتریک را بدانید شاید همین کافی باشد که این کتاب او بسیار مورد ستایش یورگن هابرماس، شاخص‌ترین فیلسوف چپ آلمانی، قرار گرفته است. تا اینجا همه‌چیز طبیعی به نظر می‌رسد: یک متفکر چپ با شعار نه به نئولیبرالیسم با بازار آزاد و گلوبالیسم مخالف است... اما قضیه وقتی عجیب می‌شود که همین آقای اشتریک با همین تفکرات به مخالف با اتحادیۀ اروپا هم می‌رسد و یکی از خواسته‌هایش از بین رفتن اتحادیۀ اروپاست ــ یعنی ناگهان از یک متفکر چپ، یک ماری لوپنِ راست افراطی درمی‌آید! (البته هابرماس با این آرزوی اشتریک مخالف است و آن را نوستالژی می‌داند.) اشتریک با هر گونه کمک کردن به اکراین هم مخالف است؛ در واقع اگر قرار است اتحادیۀ اروپا برود به دَرَک، چرا باید از اکراین دفاع کرد؟


اولریش بِک یکی دیگر از متفکران و جامعه‌شناسان بزرگی است که باز هم از منظر نقد نئولیبرالیسم مخالف گلوبالیسم است. معروف‌ترین اثر بِک «جامعۀ خطر» است. بِک هم نمونۀ دیگری از متفکرانی است که جهانی شدن به شیوۀ بازار آزاد و «نئولیبرال» را به شدت نقد می‌کند. تا آنجا که نقدش ضدکاپیتالیستی است چیز عجیبی وجود ندارد، اما اینکه او هم می‌گوید گلوبالیسم باعث یکسان‌سازی فرهنگی می‌شود، نشان می‌دهد چپ و راست چقدر در این زمینه به هم نزدیک می‌شوند. بِک می‌گوید در این مدل جهانی شدن، اولویت با اقتصاد و ملاحظات اقتصادی است و در نتیجه جوامع تک‌بُعدی می‌شوند ــ از قضا این حرف هم باب طبع راست‌هاست؛ زیرا راست‌ها بُعد را امور فرهنگی و بومی می‌دانند. خلاصه اینکه چپ‌ها و راست‌ها در نقد جهانی‌شدن با شعار نه به «نئولیبرالیسم» و نه به بازار آزاد به همدیگر می‌رسند.

اما هیولایی که از «گلوبالیسم» ساخته‌اند چیزی نیست مگر بازار جهانی و تقسیم کار بین‌المللی. بازار آزاد هیچ فرهنگ و هویتی را از بین نمی‌برد، فقط واحد ثروت‌سازی و بهروزی را جهانی تعریف می‌کند و به مردم جهان فرصت می‌دهد با اتکا به داشته‌ها، استعدادها، ظرفیت‌ها و توانایی‌های خود در این فرایند جهانی سهیم شوند. اگر مردم کره جنوبی و ژاپن دیگر هویت کره‌ای و ژاپنی خود را از دست داده‌اند و از این گلوبالیسم ضررهای هنگفت کرده‌اند، دیگران هم هویتشان را خواهند باخت و ضرر خواهند کرد ــ از اینجا به بعد را باید به داوری خود افراد سپرد...

مهدی تدینی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
15.9K viewsمهدی تدینی, edited  19:38
باز کردن / نظر دهید
2023-07-19 22:38:37 «هیولای گلوبالیسم»


یکی از تعابیر سیاسی که چند سالی است در فضای مناقشات و مباحث نظری ایران زیاد به کار می‌رود، تعبیر «گلوبالیست‌ها» است. گلوبالیسم معمولاً به معنایی منفی ــ و گاه به شدت منفی ــ به کار می‌رود و تردیدی در این باره وجود ندارد که هر چه «گلوبالیست‌ها» پشتش باشند، چیز جز شر و ناگواری نیست و مصیبتی از آن برخواهد خاست. اما مفهوم «گلوبالیسم» کاربران بسیار متفاوتی دارد و همین هم آن را عجیب و مبهم کرده: هم راست‌ها ــ به ویژه راست افراطی ــ از آن استفاده می‌کنند، و هم در ادبیات چپ‌ها تعبیر گلوبالیسم به معنایی منفی به کار می‌رود. هم چپ و هم راست (راست افراطی، راست بنیادگرا، راست هویت‌طلب، راست قوم‌گرا، راست اولتراناسیونالیست، راست شبه‌فاشیست) به نیرویی که آن را «گلوبالیست» می‌نامند می‌تازند و اصلاً هم مشکلی ندارند که دچار تشابه مفهومی شده‌اند ــ یعنی چپ از اینکه با راست‌ها همصدا شده است مشمئز نمی‌شود و راست هم از اینکه تعبیر چپ‌ها در دهانش افتاده منزجر نمی‌شود.

در این متن می‌خواهم کمی مفهوم «گلوبالیسم» و «گلوبالیست» را به آن معنایی که مورد نظر چپ و راست است توضیح دهم تا اصلاً مشخص شود صحبت دربارۀ چیست و چه شده است که چپ و راست همنوا شده‌اند؟! مگر می‌شود دو جریان سیاسی که از جهت بنیادهای نظری این‌همه از هم دور و متضادند، اشتراک نظر پیدا کنند؟

اول اینکه باید یادآوری کنم چپ و راست افراطی همیشه نقاط اشتراک داشته‌اند. اصلاً بیناد نظریۀ «توتالیتاریسم» بر اینهمانی یا دست‌کم «هم‌گروه بودن» چپ و راست افراطی استوار است. ایدئولوژی‌های چپ و راست افراطی متفاوت است، اما عناصر مشترک در آنها وجود دارد (با اهداف متفاوت یا متضاد) و گاه نتایج عملی آنها نیز، یعنی وقتی ایدئولوژیِ خود را پیاده می‌کنند، به نظم سیاسی مشابهی تبدیل می‌شود (باز هم با اهداف متفاوت). مثلاً فاشیسم/نازیسم و کمونیسم هر دو به یک اندازه ضدلیبرال بودند و روی بد بودن کاپیتالیسم هم اتفاق نظر داشتند؛ فقط کمونیسم کلاً مالکیت خصوصی را از میان برمی‌داشت، اما فاشیسم بخشی از سرمایه‌های کاپیتالیستی را دولتی ــ سوسیالیستی ــ می‌کرد و بخشی را با مداخلات گستردۀ دولت (یعنی اولویت دادنِ سیاست بر اقتصاد) زیر فرمان خود درمی‌آورد. جای این نیست که این بحث را اینجا بیش از این باز کنم و به این بسنده می‌کنم که کمونیسم و فاشیسم هر دو شورش علیه لیبرالیسم بودند (لیبرالیسم به عنوان جریان اصیل مدرنیته).

پس اینکه چپ و راست جاهایی اتفاق نظر داشته باشند اصلاً چیز جدیدی نیست. در مورد گلوبالیسم هم نوعی از همین اتفاق‌نظرها پدید آمده و کم‌وبیش حتی همان «اتفاق‌نظر کلاسیک» بازتولید شده است.

اول برویم سراغ راست افراطی ببینیم از گلوبالیسم چه می‌فهمد:

درد راست افراطی این است که معتقد است فرایند «جهانی شدن» از دنیا «مرززدایی» می‌کند. مسئلۀ راست «هویت» است و معتقد است با جهانی شدن ــ یعنی با تن دادن به ارزش‌های جهانی و پذیرش شیوه‌های تولید و زندگی در ابعاد جهانی (و نه ملی، محلی و بومی) ــ هویتشان در نوعی هویت جهانی حل می‌شود. راستِ هویت‌طلب ابعاد بومی را مرجع و ساحتِ تعریف زندگی می‌داند و تن دادن به فرایندهای جهانی را تضعیف این هویت مستقل قلمداد می‌کنند. آنها فکر می‌کنند وقتی شیوۀ تولید جهانی شود، واحد اجتماعی‌شان به قطعه‌ای از پازل تولید جهانی تبدیل شود و تجارت آزاد میان ملت‌ها و کشورها برقرار شود، هم حاکمیت‌های ملی که نگهبان هویت‌های محلی است تضعیف می‌شود و هم شباهت‌هایی ناخواسته از بیرون به اجتماعشان تحمیل می‌شود. عوامل بیرونی ماهیت درونی را عوض می‌کند و رفته‌رفته همۀ مردم دنیا یک‌شکل و یکسان می‌شوند و فرد به جای اینکه به ملت، مردم، قوم و اجتماعش تعلق داشته باشد، «جهان‌میهن» می‌شود؛ یعنی شهروندی می‌شود در جهانی که زیر فرمان یک اقلیت است ــ نام این اقلیت را چه می‌گذارد: «گلوبالیست‌ها».

در اینجا شمیم واضحی از بازتولید «تئوری‌های توطئۀ جهانی» هم به مشام می‌رسد. همیشه این ایده که این دنیا یک اتاق فرمان دارد و یک محفل کوچک قصد دارد بر جهان مسلط شود، ایدۀ جذابی بود... در طول عصر جدید خیلی‌ها در این اتاق فرمان خیالی نشسته‌اند: یسوعیان، فراماسون‌ها، ایلومیناتی‌ها، یهودیان، سیصد خانواده ــ و حالا هم «گلوبالیست‌ها». البته نمی‌خواهم بگویم همۀ راست‌های ضدگلوبالیست به این ورطۀ تئوری توطئه هم افتاده‌اند، اما این توطئه‌باوری در میانشان رواج دارد.


(ادامه در پست بعدی)

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
15.8K viewsمهدی تدینی, 19:38
باز کردن / نظر دهید
2023-07-15 22:22:09 (ادامه از پست پیشین)

اصلاً آیا محروم کردن انسان‌ها از «امکانات بیشتر» خود نوعی بی‌عدالتی نیست؟ از دیگر سو «حدّ این محدودیت» کجاست؟ مثلاً اگر مدارس غیرانتفاعی وجود نداشته باشد، والدین حق دارند برای فرزندشان کتاب کمک‌آموزشی بگیرند؟ حق دارند معلم خصوصی بگیرند؟ یا اینها هم مصداق بی‌عدالتی است؟ راستی! اصلاً خود پدر و مادر حق دارند روزی چند ساعت وقت بگذارند و بکوشند سطح علمی فرزندشان را بالاتر برند، یا این هم ناعدالتی است؟ بهتر نیست تدریس خصوصی جرم‌انگاری شود تا کسی حق نداشته باشد با دادن پول به یک معلم برای فرزندش امکانات آموزشی بهتری فراهم کند؟ اگر دانش‌آموزی در ورزش یا در هنر مستعدتر از دیگران باشد، نباید حق داشته باشد از امکاناتی فراتر از مدرسه استفاده کند؟

آیا عدالت آموزشی این است که یک «حد آموزشی» تعریف شود و همۀ فرزندان یک ملت حقی فراتر از آن نداشته باشند؟ چنین مفهومی از عدالت «تفاوت انسان‌ها» را نادیده می‌گیرد. حتی اینکه پدر و مادری «دلسوزتر» از یک پدر و مادر دیگر هستند، خود «تفاوت» است و نادیده گرفتن آن مصداقِ مجازات کردن افراد به دلیل شایستگی‌شان است. این حق انسان‌هاست که دستشان در امکان‌های زندگی باز باشد. هیچ قدرتی حق ندارد به انسان‌ها امر کند «فقط فلان اندازه امکانات حق دارید استفاده کنید!» کسی حق ندارد برای خانواده‌ها میزان غذایی را که اجازه دارند بخورند مشخص کند؛ تعداد لباسی را که می‌پوشند؛ تعداد سفری که می‌روند؛ تعداد فیلمی که در سال می‌بینند؛ میزان ساعات خواب و بیداری و... را مشخص کند. اگر بنا بر این باشد که قدرتی دولتی تحت عنوان «عدالت» برای امکانات زندگی انسان‌ها «سقف» تعیین کند، این روند پایانی ندارد. به همین منوال، در زمینۀ آموزش نیز دولت اجازه ندارد یک سقف آموزشی تعیین کند و اجازه ندهد دانش‌آموز و والدین علاقه‌مند چیزی فراتر از آن داشته باشند.

آموزش هم دقیقاً یک کالاست و می‌تواند کیفیت‌های بسیار متنوعی داشته باشد. محروم کردن جامعه از یک آموزشِ غیردولتیِ بهتر، درست مانند محروم کردن جامعه از یک خودروی غیردولتی بهتر است. هیچ دولتی حق ندارد چنان گستاخ باشد که برای کالاهای مصرفی مردم سقف تعیین کند. این عدالت نیست، توتالیتاریسمی غیرانسانی است و ماهیتاً ظالمانه است. انسان‌ها یک بار زندگی می‌کنند و نهایت بدبختی و سیه‌روزی یک انسان این است که در این یک بار فرصتِ زندگی گیر دولتی بیفتد که به خود حق می‌دهد کیفیت و کمیت زندگی‌ مردم را تعیین کند. دولتی که سقف امکانات آموزشی را تعیین می‌کند، سقف خودرو، سقف یخچال، سقف لوازم خانگی و سقف همه‌چیز دیگر را هم تعیین می‌کند (و شوربختانه باید بگویم ما در ایران عملاً چنین وضعیتی را در بسیاری از امور داریم و به اسم حمایت از تولید داخلی از طریق حصارکشی گمرکی و قیمت‌سازی، یک سقف زندگی محقر و گاه رقت‌انگیز را برای اکثریت مطلق جامعه تعیین کرده‌ایم!)

در بحث آموزش، فریب مغالطه‌های کمونیستی را نخورید. موفقیت در کنکور نتیجۀ «پول» نیست؛ بلکه نتیجۀ مجموعۀ گسترده‌ای از عوامل است: تلاش فردی، استعداد و توانایی، حمایت گستردۀ خانوادگی (که یکی‌ از عناصر آن پول است) و فرایند مفصل آموزشی که طبعاً تدارک آوردن آن هزینه‌بر است. از اینکه مدارس دولتی در این رقابت بازنده‌اند تعجب نکنید، همۀ نهادهای دولتی در رقابت با همۀ نهادهای خصوصی بازنده‌اند. دولت هر جا حضور پیدا کند ماهیتی بوروکراتیک دارد و بوروکراسی همیشه در برابر بخشِ سودمدارِ خصوصی، کُند، خرفت، کم‌بازده، ناتوان و بازنده است. با دیدن این واقعیت‌ها به جای افتادن در تلۀ «عدالت کمونیستی»، باید پذیرفت بوروکراسی دولتی در همۀ زمینه‌ها ــ از جمله آموزش و پرورش ــ در برابر بخش خصوصی بازنده است و باید محدود شود، زیرا زندگی و پیشرفت را محدود می‌کند.

عدالت تعیین سقف نیست، بلکه تعیین کف است. هر گونه تعیین سقف نه تنها عدالت نیست که ظلم است، زیرا فرصت زندگی بهتر را از انسان‌ها می‌گیرد و انگیزۀ پیشرفت را خفه می‌کند و در نتیجه کل جامعه عقب‌مانده می‌شود. عدالت آموزشی صرفاً همین است که یک نظام آموزش عمومیِ رایگان در جامعه وجود داشته باشد. و فراموش نکنید که این آموزش در اصل «رایگان» نیست. برای شهروند رایگان است، اما پول آن را جامعه می‌دهد. همان شهروندان دیگر که فرزندانشان را به مدرسۀ غیردولتی می‌گذارد (و الزاماً هم پولدار نیستند)، با دادن مالیات هزینۀ آموزش رایگان دیگران را فراهم می‌کنند؛ یعنی هم خرج تحصیل غیردولتی فرزند خود را می‌دهند و هم خرج تحصیل رایگان فرزند هموطنشان را می‌دهند.

مهدی تدینی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
28.2K viewsمهدی تدینی, edited  19:22
باز کردن / نظر دهید
2023-07-15 22:22:09 «کنکور ــ پول ــ عدالت»


یکی از موضوعات مهمی که هر سال به ویژه در همین ماه فکر جامعه را مشغول می‌کند، مسئلۀ کنکور و تأثیری است که مدارس غیردولتی (غیرانتفاعی)، نیمه‌دولتی و دولتی بر سرنوشت دانش‌آموزان می‌گذارد. وقتی به این مباحث دقت می‌کنم، تفکرات نسنجیده و شتاب‌زده‌ای در این حوزه حکمفرماست و البته جولانگاه خوبی هم برای ترویج ایده‌های پوپولیستی شده است. در اینجا قصد ندارم نظام آموزشی ایران را آسیب‌شناسی کنم. نه سواد و تسلط لازم را دارم و نه اصلاً چنین بحث گسترده‌ای در یک پست می‌گنجد. فقط دعوت می‌کنم در این متن با هم کمی دربارۀ این موضوع تأمل کنیم تا دست‌کم فکرمان را به آسانی به پوپولیسم چپ نبازیم.

صورت مسئله این است که موفقیت دانش‌آموزانِ مدارس خاص، یعنی مدارس غیردولتی و تیزهوشان و مانند آنها، به شکل خیره‌کننده‌ای بالاتر از دانش‌آموزان مدارس عادی است. و از این چه نتیجه‌گیری‌ای می‌کنند؟ نتیجه‌گیری می‌کنند دانشگاه دیگر متعلق به «قشر پولدار» است و کسی که مدارس دولتی می‌رود آیندۀ تحصیلی روشنی ندارد و عدالت آموزشی دیگر بی‌معنا شده است و چه و چه...

اینکه پول در همۀ زمینه‌ها کار انسان را راه می‌اندازد و می‌تواند «آوانس» ایجاد کند، نیازی به اثبات ندارد. کسی که پول دارد سوار خودروی ایمن می‌شود و از هر تصادفی جان سالم به در می‌برد و کسی که پول ندارد، سهمش خودروهای ناایمنی است که از قضا در ایران تلفاتشان از جنگ هم بیشتر است. آری، پول «می‌تواند» آسایش و امنیت آورد. اما پرسش در اینجا این است که موفقیت مدارس غیردولتی یا مدارس خاص (مثل تیزهوشان) و کلاً مدارسی که هزینه‌های آنها از منابع غیردولتی (یعنی خانواده‌ها) تأمین می‌شود، چقدر «عدالت آموزشی» را بر هم می‌زند؟

اولین نکته اینکه یک نتیجه‌گیری شتابزده در اینجا وجود دارد. می‌گویند: «دانش‌آموزان مدارس غیرانتفاعی در کنکور موفقند، در نتیجه پول سرنوشت دانش‌آموزان را رقم می‌زند. دانش‌آموز فقیر در کنکور و درس هم ناموفق است. پول داشته باشی موفقی، نداشته باشی بدبختی!»

کل این منطق غلط است. یک مسئلۀ بسیار مهم و تعیین‌کننده در اینجا تعمداً ــ شاید هم ناآگاهانه ــ نادیده گرفته شده است. مدارس غیرانتفاعی و خاص در مرحلۀ ورودی و ثبت‌نام خود غربالگرهای سختگیرانه‌ای انجام می‌دهند و از این طریق دانش‌آموزان را دستچین می‌کنند. مسئولان این مدارس خوب می‌دانند که موفقیتشان فقط در گرو «پول» نیست، بلکه باید دانش‌آموزان توانمندتر را غربان کنند. این مدارس شرط‌های سخت و آزمون‌های دشواری را برای غربالگری و جذب بهترین دانش‌آموزان قرار می‌دهند و در واقع، دانش‌آموزانی را جذب می‌کنند که به دلایلِ متعدد ــ و نه فقط به دلیل «پول» ــ آیندۀ تحصیلی بهتری دارند: درسخوان‌ترند، خانواده‌هایشان برنامه‌ریزی آموزشی دقیق و سختگیرانه‌ای برایشان دارد و هوش و توانایی‌های یادگیری بالاتری دارند.

در واقع، اگر بخواهیم بی‌تعارف صحبت کنیم، مدارس خاص (غیرانتفاعی، نیمه‌دولتی و تیزهوشان) آگاهانه روی نیروی انسانی قوی‌تری سرمایه‌گذاری می‌کنند. در اینجاست که مفهوم «عدالت» به چالش کشیده می‌شود. شما اول باید با قاطعیت این پرسش را پاسخ دهید: آیا سرمایه‌گذاری روی دانش‌آموزانی که برتری خود را در شش سال نخست تحصیل اثبات کرده‌اند، «غیرعادلانه» است؟ اگر پاسخ مثبت باشد، باید گفت: هر گونه تفکیک به هر شکل و از سوی هر نهادی ــ دولتی و خصوصی ــ میان دانش‌آموزان غیرعادلانه است! «عدالت» در حوزۀ عمومی و اجتماعی مفهوم بسیار فریبنده و گمراه‌کننده‌ای است و با آن می‌توان تریبون‌ها را فتح کرد و محبوب دل توده‌ها شد. منادیانی ظهور می‌کنند که عدالت را عموماً به معنای «تساوی در توزیع» جلوه می‌دهند و البته تشخیص اینکه چنین تساوی‌ای در توزیع وجود ندارد، برای عموم مردم کار بسیار آسانی است و در نتیجه چنین موضعی پیشاپیش یک موضع برنده و پرطرفدار است. حقیقتاً چوب جادوی چپ‌گرایی در همین‌ مسئله نهفته است: عدالت توزیعی.

اما در این نگرش اول باید اثبات کرد «هر نوع توزیع نامساوی مصداق ناعدالتی است» و بعد باید اثبات کرد «توزیع مساوی زندگی بهتری را برای اکثریت مردم به ارمغان می‌آورد و مایۀ سعادت و رفاه عمومی است» ــ طبعاً جوابِ ما به هر دو گزاره منفی است. اینجاست که مفهوم «عدالت» به چالش کشیده می‌شود. یعنی آیا همۀ انسان‌ها در همۀ زمینه‌ها «حقی برابر» دارند که «توزیع برابر در همۀ زمینه‌ها» الزامی باشد؟ اگر دانش‌آموزی بلندپروازتر، سخت‌کوش‌تر و تواناتر بود و هم‌وغمّ والدین او بیشتر از دیگر والدین بود، نباید امکانات بهتری در اختیار او قرار داد تا مبادا بی‌عدالتی شود؟ در طرف مقابل، آیا دانش‌آموزی که در درس ضعیف است، اما در ورزش تواناست، حق ندارد بیرون از مدرسه آموزش‌های ورزشیِ اضافه دریافت کند تا مبادا در آموزش بی‌عدالتی شود؟

(ادامه در پست بعدی)

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
24.0K viewsمهدی تدینی, 19:22
باز کردن / نظر دهید
2023-06-24 22:16:57 (ادامه از پست پیشین...)

ناوالنی، آن مخالفِ سرسخت و سمجِ پوتین که دو سال پیش گویا مسموم شد ــ اما نمرد ــ و اینک در زندان است، در سال ۲۰۱۶ در گزارشی ادعا کرد پریگوژین از طریق قراردادهای دولتی با وزارت دفاع ۲۳ میلیارد روبل به جیب زده است. از اعداد و ارقام که بگذریم، مسیری که پریگوژین را به نظامی‌ها رساند همین‌جا بود ــ از راه شکم؛ هم شکمِ واقعی، هم شکمِ مجازی.


اما نام پریگوژین را بیش از همه به دلیل رهبری ارتشی خصوصی به نام «واگنر» می‌شناسند؛ سپاهی متشکل از سربازان مزدور که البته همیشه در خدمت منافع دولت کرملین و پوتین وارد عمل شده است؛ چنانکه در اکراین هم ــ بجز این ۲۴ ساعت اخیر ــ از اول دوشادوش ارتش رسمی روسیه علیه اکراین می‌جنگید ــ مزدور هم که به اخلاقیات، تاریخ، جامعه و انسانیت فکر نمی‌کند؛ کاسبِ خون است؛ می‌جنگد و پولش را می‌گیرد. گروه واگنر بسیار مجهز است و جنگ‌افزارهای نبرد هوایی هم دارد. البته امور سازماندهی نظامی این گروه را فردی دیگر به نام دمیتری اوتکین بر عهده داشته است که آشکارا نئونازی است ــ علائم نازی‌ها را بر بدنش خالکوبی کرده است و اصلاً نام «واگنر» از نامِ موسیقیدان بزرگ، «ریشارد واگنر» آمده، که آهنگسازِ یهودی‌ستیزِ محبوب هیتلر بود.

پریگوژین پدیده‌ای کاملاً پوتینی‌ـ‌روسی است. دربارۀ عملکرد جنایتکارانۀ واگنر در اکراین گزارش‌های زیادی پخش شده است. پریگوژین به زندان‌ها می‌رفت و از میان تبهکاران روس سربازگیری می‌کرد. سطح خشونت در نیروهای او زبانزد است (چنانکه در مزدوران رمضان قدیروف). پریگوژین تباه‌ترین نوعِ اولیگارش بود که می‌توانست دنیا به خود ببینید. البته انتقاداتی که او نسبت به فرماندهی نظامی و وزارت دفاع روسیه می‌کند، انتقادات درستی است و آنچه را نباید می‌گفت، سرانجام بر زبان راند. پریگوژینِ بی‌کله ضربۀ بدی به وجهۀ کرملین و ارتش روسیه وارد آورد؛ حتی اگر همین لحظه همه‌چیز تمام شود و دو طرف روی همدیگر را ببوسند.

دزدِ جوانی که زمانی گوشۀ حیاط زندان می‌نشست، امروز علیه ارباب شورید و به سوی خانۀ ولی‌نعمتش لشکرکشی کرد و بی‌آبرویی بزرگ و بی‌سابقه‌ای را برای روسیه، کرملین و پوتین پدید آورد. شورش پریگوژین ــ به گمان من ــ یا سرکوب خواهد شد یا با تطمیع او به نحوی رفع‌ورجوع خواهد شد؛ تطمیع‌پذیری در ذات پریگوژین است ــ فقط گاهی چند شاتِ اضافۀ وُدکا آن را مختل می‌کند. اما این میان‌پرده، ترک عمیق دیگری بر تمثال صاحبان قدرت در کرملین می‌اندازد. سکانداریِ روسیه برای پوتین سخت‌تر از قبل خواهد شد. این پوتین دیگر آن پوتینِ ژانویۀ ۲۰۲۲ نیست. دیگر هیچ متوهمی انتظار ندارد روسیه آخر و عاقبت افتخارآمیزی در اکراین داشته باشد ــ متوهم‌ترین‌ها همین امثال فرماندهان خوش‌رقصِ دست‌چین‌شده، پریگوژین‌ها و رمضان قدیروف‌ها بوده‌اند که امروز (دست‌کم در این ساعت) روی هم اسلحه کشیده‌اند. پوتین روسیه را خرجِ خود کرد و در چنین شرایطی ورشکستگی پوتین آسیب عمیقی به روسیه می‌زند. پوتین تا ورشکستگی فاصلۀ زیادی ندارد. لگدپراکنی پریگوژین چه با امتیاز دادن به او ختم به خیر شود، و چه به سرکوب سخت یا حذف نرم و موذیانۀ او همراه باشد، مجسمۀ پوتین را نمی‌اندازد، اما لق‌تر می‌کند.

مهدی تدینی

@tarikhandishi  |  تاریخ‌اندیشی
54.8K viewsمهدی تدینی, edited  19:16
باز کردن / نظر دهید